filter_list موضوعات search جستجو

مروج توحید

person حساب کاربری file_download اپلیکیشن

اسرار نماز جلسه دهم

اسرار نماز جلسه 10

مسئله مهمی که در نیت لازم است ، مسئله “اخلاص” است.
اخلاص = توحید نیت. به این معنی که انسان فقط و فقط خدا را مد نظر داشته باشد و به هیچ وجه غیر خدا منظور انسان نباشد.
عبادت = حرکت استکمالی است که انسان به سوی کمال در خود ایجاد می کند. ( مثال رفع تشنگی )

 نیت کی در انسان شکل می گیرد؟
1.بعد از این که یک نقص و نیازی در خود احساس کردم .
2. کمالی را دیدم. یعنی آن را شهود کردم.
3. در این جا در انسان یک طلب ایجاد می شود و نیت ایجاد می شود.

در داستان حضرت ابراهیم، ایشان به دنیال پیدا کردن رب خویش بودند. یک نیازی او را به این  وا می داشت که ربی پیدا کند.
 رب = پرورش دهنده. کسی که من را تکمیل می کند. کمالاتی دارد و من می توانم در سایه رسیدن به او نقایص خود را برطرف کنم. بنابراین انسان رب می خواهد. در مرحله اول : نیاز را در خود احساس کرد. در مرحله دوم: به دنبال رب خود گشت. البته در بحث منازل السائرین این طور گفته می شود که :
1. یقظه: یعنی انسان بیدار شود. احساس کند نیازی دارد.
2. استغفار : وقتی به خود نگاه کردم و نیاز خود را دیدم، همه وجودم را از اطراف جمع کنم و در یک چیز متمرکز کنم در چیزی که می تواند به من کمال دهد.
3. طلب : راه می فتم و به دنبال آب می افتم .
4. وجدان : یافتن است. می بینم و می یابم آب را.
5. نیت :
حضرت ابراهیم در مرحله اول احساس نیاز به یک رب کرد. بعد به دنبال طلب پا شد تا این رب را پیدا کند. گفت: این ستاره رب من است. اما دید که افول می کند و گفت: «  لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ / 76 انعام » ماه درآمد و گفت: این بزرگ است. این رب من است. باز دید که او هم نمی تواند رب باشد. خورشید در آمد و گفت: این رب من است. اما دید که این نیز افول می کند و نمی تواند رب من باشد. پس گفت: رب عالم باید در شرق عالم باشد.[ شرق عالم = عالم ملکوت ] یعنی این رب باید موجودی ملکوتی باشد. این بود که وقتی پیدا کرد که رب من مادی نیست و در شرق عالم است، در عالم ملکوت است، در این جا با همه وجود متوجه خدا شد و گفت: « إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ / 79 انعام » این « وَجَّهْتُ » = نیت . یعنی متوجه کردن وجود خود را به سوی آن خدایی که خالق آسمان و زمین است.
چگونه به رب برسم ؟
باید با عمل و فعل به او رسید. یعنی حالا نماز بخوانم، روزه بگیرم، حج کنم. پس این عبادت های بدنی در مرتبه آخر قرار دارد. در واقع وقتی انسان فهمید که من جسم نیستم که نیاز در دنیا باسد و دنیا را نیت کنم ، من روح هستم و نیاز واقعی روح یک موجود بی نهایت است که به درون روح من آید. آن موجود بی نهایت در دنیا نیست. آن وجود بی نهایت و ملکوتی می شود خدا. این جا است که انسان می یابد که خدا کمال من است. الان با همه وجود روی خود را به سوی خدا می کند ( نیت ) در این جا با عمل روح من به حرکت به سوی خدا در می آید.
 « الَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ / 10 فاطر »   
« الْكَلِمُ الطَّيِّبُ » = روح پاکی که فهمیده نیاز من در آسمان است نه زمین. روی خود را به سوی خدا کرده است. این کلم طیب استعداد حرکت به سوی خدا را دارد.
« وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ » : این اعمال صالحی که انجام می دهیم ، بالا می برد.

پس عبادت واقعی = سیر روح به سوی خدا. حرکت روح به سوی خدا. در نتیجه اعمالی که ما انجام می دهیم حرکت ساز هستند.
 مثلا قرض اصلی دانشمندان بالا رفتن موشک است نه آتش زیر آن. اما آن آتش بالا می برد. اعمالی که ما انجام می دهیم در واقع همین است. بنابراین خود نماز عبادت نیست، عبادت ساز است. یعنی در روح حرکت ایجاد میک نند. یعنی با خواندن یک نماز، روح یک درجه بالا می رود. نماز دیگر، درجه ای دیگر تا این که انسان به خدا برسد. این است که این عبادت حرکت روحانی و جوهری در انسان ایجاد می کنند.

« انْطَلِقُوا إِلَى ظِلٍّ ذِي ثَلَاثِ شُعَبٍ / 30 مرسلات » :
« ظِلٍّ ذِي ثَلَاثِ شُعَبٍ – سایه سه شاخه ای » = حقیقت وجود آدمی . سه قرآن به این شاره دارد که انسان در این دنیا خیلی به طرف ماده می رفته. ماده ذاتا متکثر است و دارای 3 بعد است : طول – عرض – ارتفاع. این است که انسان از بس در این دنیا به سوی ماده حرکت می کند، حقیقت وجودش چون ماده دارای سه بعد می شود و وجود انسان سه شاخه می شود. این است که می فرماید:  « ظِلٍّ ذِي ثَلَاثِ شُعَبٍ »
سایه = ظلمت : جایی که نور نیست. بنابراین وقتی می فرماید: بروید سوی سایه . یعنی بروید به سوی آن ظلمت سه شاخه. یعنی من خودم تبدیل به ظلمت سه شاخه شده ام. دنیا ، سایه عالم ملکوت است. سایه، عدم نور است. ظلمت است. بنابراین من ازبس به سوی دنیا رفته ام ، وجود من مادی شده است .

خاصیت ماده :
1. ظلمت است .
2. متکثر است.
پس می شود سایه سه بعدی. این سایه سه بعدی در واقع حقیقت وجود من است. این ظلمت سه بعدی خودت هستی بنابراین به من می گویند : برو به سمت خودت.

این است که اگر کسی بخواهد نیت کند، باید همه وجودش را از دنیا جمع کند. در مثال موشک ، نوک موشک شاخه شاخه نیست. به یک طرف است. در نهایت به یک مرکز می رسد. گنبدی است. در نوک به یک وحدت می رسد. انسان باید وجودش را این گونه کند. این شعبه شعبه هایی که روح شده است را جمع کند. ( وابستگی های انسان ) روح ما به تعداد وابستگی های ما ته تکه است. شاخه شاخه است. وصل شده به این ها. برای همین است که اگر در دارایی های ما نقصان ایجاد شود ناراحت می شویم چون در واقع انگار می خواهد از ما کنده شود. شما به یک عنکبوت نگاه کنید. وقتی لانه می سازد ، قسمت مرکزی آن لانه اش است. اما توسط یک ریسمان هایی ، این لانه را به شاخه درخت وصل می کند. اگر یک ذره یکی از این رشته ها پاره شود، خانه این عنکبوت متزلزل می شود. این است که مثلا اگر اولاد انسان از دست او برود، متزلزل می شود. چرا؟ چون یک مقدار از وجود من به این اولاد وصل شده بود. الان مثل شاخه شکسته شده ، رشته خانه عنکبوت پاره شده. اگر انسان بتواند همه رشته های تعلق را باز کند، همه این وجود را یکپارچه کند و متوجه خدا کند، نیت شکل می گیرد. این می شود “اخلاص”.
اخلاص :خالص کردن آن وجودی که گفته ام خدایا تو را می خواهم. نیاز من تو هستی. بریدن رشته های وجودی که این انسان تکه تکه شده است. مثل هشت پا که یک قسمت مرکزی دارد و پاهای زیادی از بدنش خارجشده. ما نیاز مثل هشت پا که نه، مثل هزارپا شده ایم. با هر پایی به یک قسمت از دنیا چسبیده ایم. کنده نمی شویم. باید وجودمان را باز کنیم و همه را متحد به سوی خدا کنیم. بنابراین آنچه مهم است اخلاص در نیت است. در نتیجه نیت های ما در نماز، خطور دادن الفاظی است از ذهن. این ها نیت نیست. بنابراین این نماز نمی تواند من را به سوی خدا ببرد. وقتی وجود خود را متحد کنم می تواند روح مرا بالا ببرد.

خدا چه کسانی را دوست می دارد؟
از روایت « الاخلاص سر من اسراری استودعه قلب من احببته من عبادی – اخلاص سری از اسرار من است که من این سر را در قلب کسی که دوستش دارم قرار می دهم. » معلوم می شود که تا انسان به جایی نرسد که خدا او را دوست می دادر، این انسان به خدا نمی رسد. اخلاص را در قلب کسانی قرار می دهم که آن ها را دوست  می دارم. اگر انسان به مقامی برسد که خدا او را دوست دارد، وحدتی که عرض کردم در او ایجاد می شود.

یکی از شرایطی که انسان می تواند محبوب خدا باشد :
 دیشب آیه ای عرض شد که «  فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ اللَّهُ / 31 آل عمران » مرا تبعیت کنید تا خدا شما را دوست داشته باشد .  تبعبت انسان از پیامبر موجب می شود که خدا او را دوست داشته باشد منتهی تبعبت از پیامبر طبق قرآن خیلی گسترده است. ما تبعیت فقهی از پیامبر داریم که لازم است و بحثی در آن نیست. منتهی در قرآن حرف های دیگری در تبعیت از پیامبر دارد. « يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ – قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلً-/ 1-2 المزمل » شب که شد از خواب برخیز و تا صبح نخواب.شب را از خواب برخیز مگر اندکی از آن را بخواب. این وظیفه ای است که خدا بر عهده پیامبر می گذارد. شب را برخیز به نماز شب، تهجد، قرآن، استغفار و عبادات و کمش را بخواب. تبعیت از پیامبر یعنی در این جا نیز از پیامبر تبعیت کن. فقط در وضو گرفتن و فقهی نیست. این که انسان به مقامی برسد که خدا او را دوست بدارد، مقام کمی نیست. مقامی است که خیلی اذیت می خواهد ، خیلی زحمت می خواهد و تا انسان به این جا نرسد، به اخلاص نمی رسد. به اخلاص که نرسید ، نیتی در نمازش تحقق پیدا نمی کند. نیت در نماز تحقق پیدا نکرد، این نماز انسان را به خدا نمی رساند. بنابراین یکی از دستوراتی را که خدا به پیغمبر خویش می دهد در کیفیت خوابیدن شب است. روز که با مردمی، شب را با من باش. چرا برای من سهم قرار نمی دهی؟
لذا می فرماید: «  وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا / 79 اسراء » تهجد کن در شب در جای دیگری می فرماید « وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ  وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا  وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا / 28 کهف » یعنی انسان قسمت اعظم شب را بیدار باشد « وَاصْبِرْ نَفْسَكَ » نفس خودت را به زحمت بینداز، به سختی بینداز  « مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ » با کسانی که خدای خودشان را در صبح و شب می خوانند « يُرِيدُونَ وَجْهَهُ » فقط در این عبادت ها خدا را طلب می کنند. این خیلی مقام سنگینی است. در این جا خطاب به ما است که : ای انسانی که می خواهی به جایی برسی که خدا تو را دوست داشته باشد، صبر کن. تحمل کن و به خودت سختی بده و با کسانی باش که خدایشان را در صبح و شب می خوانند اما در این عبادت خدا هیچ منظور دنیوی و اخروی ندارند. نه دنیا می خواهند که بگویند صدقه بدهم که ده برابر به پولم اضافه شود. فقط خدا را می خواهند. نمی خواهند به بهشت بروند « يُرِيدُونَ وَجْهَهُ » خود خدا را می خواهند. این سخت است البته! می دانی این از چه کسی برمی آید؟ از کسی مچون امیرالمومنین که در آن سه روزی که روزی گرفتند، همه نان را در راه خدا انفاق کردند و نگفتند یکی برای تو و بقیه برای ما. با آب افطار کردند. باز در دو روز بعد نیز همین گونه. هرچه که داشتند دادند و حرفشان چه بود؟ «  إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ / 9 انسان »  این آیه می فرماید که خود خدا را می خواستند. نمی فرماید که به شما اطعام کردیم که فردا در باغ من کار کنید. هیچی نمی خواهیم. می فرماید با این جور افراد خود را همراه کن. پاک بازی می کنند یعنی هرچه دارند می دهند.

خصوصیت ابرار

پاک می‌بازد نباشد مزدجو *** آنچنان که پاک می‌گیرد ز هو

خدا به انسان وجود، هستی ، نعمت و رزق می دهد.هر چه که لازم داشته باشیم به ما می دهد.  بخلی هم ندارد. هر چه می دهد مزدی نمی خواهد. می گوید عادت به اخلاق خدایی داشته باش. خدا هر چه دارد می بخشد. پاک بازی می کند. هر چه نیاز داری به تو می دهد.

آسمان شو ابر شو باران ببار *** ناودان بارش کند نبود به کار
آب باران باغ صد رنگ آورد *** ناودان همسايه در جنگ آورد

می خواهی بخشش کنی مانند باران بخشش کن که ابر هرچه دارد می بارد. ابر بخل ندارد. تا جایی که وضعیت جوی مساعد باشد می بارد و بر همه هم می بارد. مزدی هم نمی خواهد. این دو خصوصیت ، خصوصیت ابرار است: 1. پاکبازی 2. مزد جو نبودن .
 در ادامه می گوید مانند ناودان بارش نکن که بارش ناودان کم است و آن هم گل آلود. بخشش وسایلی که استفاده ای ندارند فایده ای ندارد. چیزی را ببخش که واقعا به آن علاقه داری. البته که تو نمی توانی. آن کار اهل بیت است که سه شبانه روز هرچه که داشتند بخشیدند و مزدجویی نکردند. برای آنها آسان است و برای تو سخت. اما چاره ای نیست. نفست را به زحمت بینداز، به مشقت بیندازو مثل آنها باش. پاکبازی کن و در پاکبازی خود مزد جویی نکن.

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

تا می خواهد دعا بخواند اول بالای صفحه را نگاه می کند که مرحوم آقا شیخ عباس قمی فرموده هر که این دعا را بخواند ثوابش با هزار حج برابر است. این بد است که آدم بخواهد با خدا این جوری رفتار کند که خدایا بده تا بخوانم نماز را. انسان نباید این گونه باشد. « مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ » چشمت را به کسانی بدوز که اینها پاکبازند، ابرار هستند اینها فقط وجه الله را در نظر دارند. فقط خودت را با اینها همراه کن. یک وقت چشمت را از اینها برنداری. قلب به سمت کسانی که پولدار هستند و زینت دنیا را دارند نرود. آنها را ول کن و فقط چشمت به اینها باشد. ببین اینها چه می کنند ، تو هم با آنها باش و از آنها تبعیت کن.  

هوی نفس به چه معنا است؟
یک مشکل بزرگ ما این است وقتی آیاتی همچون « أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلً / 43 فرقان »را می بینیم آنها را حمل بر مصادیق جلی می کنیم و از مصادیق ضعیف غافل می شویم. همین که بگویم من اگر کار نکنم چه کسی روزی من را بدهد ؟ این شرک است. این که بگویم پزشک من را خوب کرد، شرک است. منتهی اینها شرک خفی است. همین ها هستند که انسان را در قیامت گرفتار می کنند. مگر قرآن نمی فرماید: « وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یَجعَل لَه مَخرَجـًا وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِب / 2 طلاق »  هر که تقوی پیشه کند خدا روزیش می دهد از جایی که حسابش را نمی کند. یعنی شما از حرام پرهیز کن، واجباتت را انجام بده، خدا روزیت می دهد. نگفته هر که مدرک بگیرد، هر که سر کار برود، فرموده هر که تقوی پیشه کند. یعنی در خانه ات بنشین روزیت می دهم. « وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ / 96 اعراف » اگر مردم جامعه ایمان بیاورند و تقوی پیشه کنند، برکات خود را از آسمان و زمین برای آنها نازل می کنیم. نفرمود اگر مردم جامعه کشاورزی کنند و اینها. مسئله هوی نفس هم از این مسائل است. تا می گوییم هوی نفس خیال می کنیم باید هوی این را داشته باشم که مقام سلطنت و حکومت بگیرم. خیر. هوی نفس می دانی یعنی چه؟
هوی = میل
نفس = من  
هوی نفس = میل من. یعنی وقتی به مغازه می روم که پارچه بخرم، دو رنگ گذاشته شده، می گویم میل من این است که آبی را بخرم. این می شود هوی نفس.وقتی شد هوی نفس می فرماید « أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلً / 43 فرقان » بنابراین انسان از صبح تا شب درگیر میل من است یعنی من در صدد هستم ببینم میل من به چه می کشد و چه می خواهم ، همان را برآورده کنم و این میل من می شود خدای من « أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلً / 43 فرقان » خدا کیست ؟ کسی که می خواهم او را راضی کنم. میل من نیز همین است. می خواهم او را راضی کنم. از صبح تا به شب دنبال این هستم که این “من” را راضی کنم! در ادامه می گوید: ای پیغمبر آیا تو وکیل چنین شخصی می شوی؟

وکیل به چه معنا است؟
در حقیقت این که کسی می گوید شیعه علی ابن مرتضی هستم، شیعه امام زمان هستم یعنی چی؟ یعنی این که انسان به جایی برسد که روح خود را این قدر تقویت کند و عروج بدهد و بالا ببرد که روح من در حوزه روحانیت پیامبر اکرم وارد شود. این می شود ولایت پیامبر. روحم را این قدر بالا ببرم، عظمت بدهم، تعالی و عروج بدهم که روح من در حوزه روحانیت امام زمان قرار بگیرد و این می شود ولایت امام زمان.
 ولایت = اتصال انسان با خدا.
عرض کردیم که هر پیامبر دو جهت دارد:
 1. ولایت : اتصال او با خدا.
2.رسالت: اتصال او با مردم.
اول پیامبر باید به مقام ولایت برسد، یعنی با خدا اتصال برقرار کند. فقط پیامبر است که می تواند اتصال بلاواسطه و مستقیم با خدا برقرا کند اما ما باید از طریق اتصال با روح پیغمبر با خدا اتصال برقرار کنیم.

در دعای ندبه در مورد امام زمان می خوانیم « اين وجه الله الذي اليه يتوجه الاولياء » او وجه خدا است که اولیاء توجه به امام زمان دارند. یعنی ایشان با خدا در ارتباط هستند و اولیا با ایشان. اولیا زیر مجموعه وجودی امام زمان (ع) هستند. ولایت انسان یعنی این که من در حوزه وجودی امام زمان (ع) داخل شوم. این که فرمود «ولایه علی بن ابی طالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» یعنی ولایت امیرالمونین (ع) دژ من است هر کسی داخل روحانیت علی (ع) شد از عذاب ایمن است. میدانی چرا از عذاب ایمن است؟ چون روحانیت علی (ع) ، روح این انسان یک روحی است که شیطان به درون این روح نمی تواند وارد شود. اگر من خودم را داخل در این دژ کردم، داخل در روح علی (ع) کردم پس شیطان دیگر به من دسترسی ندارد و من از عذاب ایمن هستم. این می شود ولایت انسان نه این که فقط بگویم ولایت علی (ع) را دارم. اگر انسان در محلی بود که شیطان به او نفوذ داشت، این انسان در ولایت علی ابن ابی طالب نیست. اگر من می بینم گناه می کنم یعنی شیطان به من دسترسی دارد و من بیرون از ولایت امیرالمومنین (ع) هستم. پس ولایت ایشان را ندارم. ولایت اسمی نمی شود باید حقیقت ولایت را داشته باشد.
« أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلً / 43 فرقان » ای پیغمبر آیا تو وکیل کسی هسیت که هوی نفس خویش را خدای خود قرار داد؟ وکیل یعنی چه کسی؟ یعنی کسی که من کارهای خود را به او واگذار می کنم. از آیه فوق بر می آید که در این جا اگر کسی خدای خود را میل نفسش قرار دهد، پیغمبر می گوید: برو به دنبال کار خودت و خودت به دنبال کار خودت باش. یعنی پیغمبر از این انسان قطع ارتباط می کند. این انسان به کجا می رسد؟ حال شما حساب کنید که صبح تا به شب کار ما همین است. می فرماید: « إِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى / 8 علق » ای پیغمبر ، رب تو ، رب العالمین است. هرکسی آمد به سوی تو و خودش را به روح تو اتصال داد ، تو او را با خود به سوی رب خودت می بری. اما آدمی که همش می گوید من ، من ، من ، با رب تو بیگانه است. او را ول کن تا به دنبال رب خودش برود. دنبال هوی نفس خود برود. او دیگر با رب تو بیگانه است.

این آیات را به عنوان نمونه گفتیم، حال شما به عنوان مشق شب خطبه 159 نهج البلاغه را بخوانید. در آنجا حضرت می فرمایند که اگر می خواهی به پیامبر اقتدا کنی این طور زندگی می کردی. ببینید چه طور زندگی می کردند. در آنجا توضیح می دهد که پیامبر به خانه دخترشان رفتند و دیدند پرده گلدار آویزان است، نارحت شدند و بازگشتند. و حضرت فرمودند: انتظار نداشتم دختر من دنیا را به خانه آورد. این حرف ها یعنی چه؟ میخواستند چه کار کنند که چنین می کردند؟ زهد خشک داشتند؟ خیر. چنان خدا و جمال خدا دل اینها را ربوده بود که پرده گلدار برای آنها ارزشی نداشت. یا حضرت عیسی که دائما در بیابانها بودند هرکجا که می رسید سنگ را بالشت خود قرار می داد و می خوابید. یک شب شیطان پیش عیسی آمد و گفت: من خیلی از تو راضی هستم و از تو خوشم می آید. حضرت فرمود: از من؟ چرا؟ گفت : وقتی می خوابی سنگ زیر سرت می گذاری. همین هوی نفست است. یعنی دوست داری که سرت بالاتر باشد و به خاطر همین مقدار هوی نفسی که در تو هست از تو خوشم می آید. حضرت عیسی فرمود: دیگر سنگ زیر سرم نمی گذارم. و همین طوری می خوابید. این است که می گویم ما از مصادیق ظریف غافل شدیم. اگر قرار است که هوی نفس تا به این جا کش داشته باشد ، پس ما چه کنیم؟

خطبه 159 نهج البلاغه :

در توحید الهی‌ و شرح حال برخی‌ از پیامبران

اَمْرُهُ قَضاءٌ وَ حِكْمَةٌ، وَ رِضاهُ اَمانٌ وَ رَحْمَةٌ. يَقْضى بِعِلْم،

فرمان حق حکم لازم و حکمت است، و خشنودیش امان و رحمت، به علم حکم می‌ کند،

وَ يَعْفُو بِحِلْم. اللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلى ما تَأْخُذُ وَ تُعْطى، وَ عَلى ما

و به حلم گذشت می‌ نماید. خداوندا، تو را سپاس بر آنچه می‌ گیری‌ و بر آنچه می‌ بخشی‌، و تو را سپاس

تُعافى وَ تَبْتَلى، حَمْداً يَكُونُ اَرْضَى الْحَمْدِ لَكَ، وَ اَحَبَّ الْحَمْدِ

بر عافیت و بر بیماری‌ و بلا، سپاسی‌ که پسندیده ترین و محبوبترین و برترین حمد

اِلَيْكَ، وَ اَفْضَلَ الْحَمْدِ عِنْدَكَ. حَمْداً يَمْلاَ ما خَلَقْتَ، وَ يَبْلُغُ ما

به سویت و در پیشگاهت باشد. سپاسی‌ که تمام فضای‌ آفرینشت را پر کند، و تا جایی‌ که

اَرَدْتَ. حَمداً لايُحْجَبُ عَنْكَ، وَ لايَقْصُرُ دُونَكَ.

اراده کنی‌ برسد. سپاسی‌ که از قبول رحمتت محجوب نشود، و از رسیدن به محضرت قاصر نباشد.

حَمْداً لا يَنْقَطِعُ عَدَدُهُ، وَ لا يَفْنى مَدَدُهُ. فَلَسْنا نَعْلَمُ كُنْهَ عَظَمَتِكَ،

سپاسی‌ که عددش به پایان نرسد، و پشتوانه اش فانی‌ نگردد. ما کُنه عظمتت را نمی‌ دانیم،

اِلاّ اَنّا نَعْلَمُ اَنَّكَ حَىٌّ قَيُّومٌ، لا تَأْخُذُكَ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ. لَمْ يَنْتَهِ اِلَيْكَ

جز اینکه می‌ دانیم تو زنده و قائم به ذاتی‌، چرت و خواب تو را نمی‌ گیرد. هیچ نظری‌ به تو

نَظَرٌ، وَ لَمْ يُدْرِكْكَ بَصَرٌ. اَدْرَكْتَ الاْبْصارَ، وَ اَحْصَيْتَ الاْعْمالَ،

نمی‌ رسد، و دیده ای‌ تو را درک نمی‌ کند. تو دیده ها را درک کرده و اعمال را شماره نموده،

وَ اَخَذْتَ بِالنَّواصى وَالاْقْدامِ. وَ مَا الَّذى نَرى مِنْ خَلْقِكَ، وَ نَعْجَبُ

و مهار حیات همگان را به دست داری‌ و آنچه از آفریده های‌ تو می‌ بینیم، و از آثار قدرتت

لَهُ مِنْ قُدْرَتِكَ، وَ نَصِفُهُ مِنْ عَظيمِ سُلْطانِكَ؟ وَ ما تَغَيَّبَ عَنّا

به شگفتی‌ می‌ آییم، و آنچه از عظمت قدرت تو وصف می‌ کنیم چه قدر و منزلتی‌ دارند؟ حال آنکه آنچه از ما

مِنْهُ، وَ قَصُرَتْ اَبْصارُنا عَنْهُ، وَ انْتَهَتْ عُقُولُنا دُونَهُ، وَ حالَتْ سُتُورُ

پوشیده است، و دیده ما از دیدنش قاصر است، و عقول ما به درک آن نمی‌ رسد، و پرده های‌ غیب

الْغُيُوبِ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُ اَعْظَمُ! فَمَنْ فَرَّغَ قَلْبَهُ، وَ اَعْمَلَ فِكْرَهُ

بین ما و آنها حایل شده بسی‌ عظیم تر است! از این رو هر که دلش را از هر چیز فارغ کند، و اندیشه اش را به کار گیرد

لِيَعْلَمَ كَيْفَ اَقَمْتَ عَرْشَكَ، وَ كَيْفَ ذَرَأْتَ خَلْقَكَ، وَ كَيْفَ عَلَّقْتَ

تا بداند چگونه عرشت را به پا داشته ای‌، و چگونه موجودات را آفریده ای‌، و چسان کرات را

فِى الْهَواءِ سَمواتِكَ، وَ كَيْفَ مَدَدْتَ عَلى مَوْرِ الْماءِ اَرْضَكَ، رَجَعَ

در هوا معلّق نموده ای‌، و چگونه زمین را بر امواج آب گسترانده ای‌، دیده اش

طَرْفُهُ حَسيراً، وَ عَقْلُهُ مَبْهوراً، وَ سَمْعُهُ وَالهاً، وَ فِكْرُهُ حائِراً.

وامانده، عقلش قرین شکست، و گوشش حیران، و فکرش سرگردان می‌ شود.

مِنْـها

از این خطبه است

يَدَّعى بِزَعْمِهِ اَنَّهُ يَرْجُو اللّهَ. كَذَبَ وَالْعَظيمِ، ما بالُهُ لايَتَبَيَّنُ

بر اساس گمانش مدّعی‌ امید به خداست. به خدای‌ بزرگ قسم دروغ گفته، چرا حالت امیدواریش

رَجاؤُهُ فى عَمَلِهِ؟! فَكُلُّ مَنْ رَجا عُرِفَ رَجاؤُهُ فى عَمَلِهِ اِلاّ رَجاءَ

در کردارش پیدا نیست؟! زیرا هر که را به چیزی‌ امید است اثر امیدش در عملش دیده می‌ شود مگر امیدی‌

اللّهِ تَعالى فَاِنَّهُ مَدْخُولٌ، وَ كُلُّ خَوْف مُحَقَّقٌ اِلاّ خَوْفَ اللّهِ

که مردم به خدا بسته اند که دارای‌ عیب است، و هر بیمی‌ در امور مادی‌ محقق و ثابت است مگر بیم از حق که

فَاِنَّهُ مَعْلُولٌ! يَرْجُواللّهَ فِى الْكَبيرِ، وَ يَرْجُو الْعِبادَ فِى الصَّغيرِ،

در اغلب مردم بی‌ پایه است! در کارهای‌ بزرگ به خداوند امید دارند، و در کارهای‌ کوچک به بندگان امید می‌ بندند،

فَيُعْطِى الْعَبْدَ ما لايُعْطِى الرَّبَّ. فَما بالُ اللّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ يُقَصَّرُ بِهِ

امّا آنچنان که حق بندگان را رعایت می‌ کنند حق خدا را مراعات نمی‌ نمایند. چه شده که حق خداوند

عَمّا يُصْنَعُ بِهِ لِعِبادِهِ؟ اَتَخافُ اَنْ تَكُونَ فى رَجائِكَ لَهُ كاذِباً؟

کمتر از حق بندگان رعایت می‌ شود؟! آیا می‌ ترسی‌ در امیدی‌ که به حق داری‌ درغگو باشی‌؟

اَوْ تَكُونَ لاتَراهُ لِلرَّجاءِ مَوْضِعاً؟ وَ كَذلِكَ اِنْ هُوَ خافَ عَبْداً مِنْ

یا او را آنچنان که باید سزاوار امید نمی‌ دانی‌؟! اگر از یکی‌ از مردم بترسند تا

عَبيدِهِ اَعْطاهُ مِنْ خَوْفِهِ ما لايُعْطى رَبَّهُ، فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ الْعِبادِ

حدّی‌ از او حساب می‌ برند که در آن حد از خدا حساب نمی‌ برند. بنابراین ترس از بندگان را

نَقْداً، وَ خَوْفَهُ مِنْ خالِقِهِ ضِماراً وَ وَعْداً. وَ كَذلِكَ مَنْ عَظُمَتِ الدُّنْيا

نقد، و ترس از خدا را نسیه و وعده غیرقابل عمل قرار داده اند. همچنین کسی‌ که دنیا در نظرش

فى عَيْنِهِ، وَ كَبُرَ مَوْقِعُها مِنْ قَلْبِهِ، آثَرَها عَلَى اللّهِ تَعالى،

عظیم جلوه کند، و موقعیّت آن در دلش وانمودی‌ بزرگ داشته باشد، دنیا را بر خدا مقدم دارد

فَانْقَطَعَ اِلَيْها وَ صارَ عَبْداً لَها.

و از هر چه غیر دنیاست بریده و نهایتاً برده دنیا گردد.

وَ لَقَدْ كانَ فى رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كاف لَكَ فِى

برای‌ تو کافی‌ است که رسول خدا صلّی‌ اللّه علیه وآله سرمشق

الاْسْوَةِ، وَ دَليلٌ لَكَ عَلى ذَمِّ الدُّنْيا و عَيْبِها، وَ كَثْرَةِ مَخازيها

تو باشد، و راهنمایی‌ برای‌ درک زشتی‌ و عیب دنیا، و کثرت رسواییها

وَ مَساويها، اِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ اَطْرافُها، وَ وُطِّئَتْ لِغَيْرِهِ اَكْنافُها،

و بدی‌ های‌ آن، زیرا دنیا از همه جانب از او گرفته شد، و اطراف و جوانبش به آسانی‌ به غیر او واگذار گردید،

وَ فُطِمَ عَنْ رَضاعِها، وَ زُوِىَ عَنْ زَخارِفِها.

او را از دنیا چون کودکی‌ از شیر مادر بریدند، و از زر و زیورش دور کردند.

وَ اِنْ شِئْتَ ثَنَّيْتَ بِمُوسى كَليمِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ،

و اگر بخواهی‌ شخص دومی‌ را مقتدا قرار دهی‌ این است موسی‌ کلیم اللّه ـ که درود خدا بر او  ـ

حَيْثُ يَقُولُ: «رَبِّ اِنّى لِما اَنْزَلْتَ اِلَىَّ مِنْ خَيْر فَقيرٌ.» وَ اللّهِ ما سَأَلَهُ

آنجا که گفت: «پروردگارا، به آنچه به من از خیر عطا کنی‌ نیازمندم.» به خدا سوگند چیزی‌

اِلاّ خُبْزاً يَأْكُلُهُ، لاِنَّهُ كانَ يَأْكُلُ بَقْلَةَ الاْرْضِ، وَلَقَدْ كانَتْ خُضْرَةُ

جز نانی‌ که تناول کند از خدا نخواست، زیرا مدتی‌ بر اثر نداری‌ گیاه زمین می‌ خورد، تا جایی‌ که سبزی‌

الْبَقْلِ تُرى مِنْ شَفيفِ صِفاقِ بَطْنِهِ، لِهُزالِهِ وَ تَشَذُّبِ لَحْمِهِ.

گیاه به خاطر لاغری‌ و کمی‌ گوشت در بدنش از پرده نازک شکمش نمایان بود.

وَ اِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتَ بِداوُدَ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ صاحِبِ الْمَزاميرِ

و اگر بخواهی‌ نفر سومی‌ را سرمشق خود قرار دهی‌ این است داود ـ که درود خدا بر او ـ صاحب مزامیر،

وَقارِئ اَهْلِ الْجَنَّةِ، فَلَقَدْ كانَ يَعْمَلُ سَفائِفَ الْخُوصِ بِيَدِهِ،

و خواننده اهل بهشت، او با دست خود از لیف خرما زنبیل می‌ بافت،

وَ يَقُولُ لِجُلَسائِهِ: اَيُّكُمْ يَكْفينى بَيْعَها؟ وَ يَأْكُلُ قُرْصَ

و به همنشینانش می‌ گفت: کدام یک از شما مرا در فروختن اینها یاری‌ می‌ دهد؟ و از قیمت آن زنبیل

الشَّعيرِ مِـنْ ثَمَنِها.

قرصی‌ نان جوین می‌ خورد.

وَ اِنْ شِئْتَ قُلْتَ فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ عَلَيْهِ السَّلامُ، فَلَقَدْ كانَ

و اگر می‌ خواهی‌ درباره عیسی‌ علیه السّلام بگو که سنگ را

يَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ، وَ يَلْبَسُ الْخَشِنَ، وَ يَأْكُلُ الْجَشِبَ. وَ كانَ اِدامُهُ

بالش سر قرار می‌ داد، و جامه زبر و خشن می‌ پوشید، و غذای‌ غیرلذیذ می‌ خورد. نان خورشش

الْجُوعَ، وَ سِراجُهُ بِاللَّيْلِ الْقَمَرَ، وَ ظِلالُهُ فِى الشِّتاءِ مَشارِقَ الاْرضِ

گرسنگی‌، و چراغ شب تارش ماه، و سرپناهش در زمستان مشرق و

وَ مَغارِبَها، وَ فاكِهَتُهُ وَ رَيْحانُهُ ما تُنْبِتُ الاْرْضُ لِلْبَهائِمِ. وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ

مغرب زمین، و میوه و سبزی‌ اش گیاهی‌ بود که زمین برای‌ چهارپایان می‌ رویانید. نه زنی‌ داشت که او را

زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ، وَ لا وَلَدٌ يَحْزُنُهُ، وَ لا مالٌ يَلْفِتُهُ،

فریفته خود کند، نه فرزندی‌ که او را به غصّه بنشاند، نه ثروتی‌ که او را از آخرت بازدارد،

وَ لا طَمَعٌ يُذِلُّهُ. دابَّتُهُ رِجْلاهُ، وَ خادِمُهُ يَداهُ.

و نه طمعی‌ که او را به خواری‌ اندازد. مرکب او دو پایش، و خدمتکارش دو دستش بود.

فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ الاْطْيَبِ الاْطْهَرِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَاِنَّ فيهِ

به پیامبر پاکتر و پاکیزه ترت ـ که درود خدا بر او و آلش باد ـ اقتدا کن، که وجودش برای‌ هرکه

اُسْوَةً لِمَنْ تَاَسّى، وَ عَزاءً لِمَنْ تَعَزّى،

بخواهد به او اقتدا کند سرمشق است، و برای‌ آن که تسلّی‌ جوید در زندگی‌ به آن حضرت تسلّی‌ است،

وَ اَحَبُّ الْعِبادِ اِلَى اللّهِ الْمُتَاَسّى بِنَبِيِّهِ، وَالْمُقْتَصُّ لاِثَرِهِ.

و محبوبترین بندگان نزد خدا کسی‌ است که به پیامبر اقتدا کند و قدم جای‌ قدم او بگذارد.

قَضَمَ الدُّنْيا قَضْماً، وَ لَمْ يُعِرْها طَرْفاً. اَهْضَمُ اَهْلِ الدُّنْيا كَشْحاً،

از دنیا به حدّاقل قناعت کرد، و دیده برای‌ تماشای‌ آن باز نکرد. لاغرترین اهل دنیا،

وَ اَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْيا بَطْناً. عُرِضَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيا فَاَبى اَنْ يَقْبَلَها،

و گرسنه ترین آنان از دنیا بود. دنیا به او ارائه شد اما از پذیرفتنش امتناع کرد،

وَ عَلِمَ اَنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ اَبْغَضَ شَيْئاً فَاَبْغَضَهُ، وَ حَقَّرَ

چیزی‌ را که دانست خدا دشمن دارد او هم دشمن داشت، و هر چه را حق خوار و بی‌ مقدار دانسته بود

شَيْئاً فَحَقَّرَهُ، وَ صَغَّرَ شَيْئاً فَصَغَّرَهُ. وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فينا

او هم خوار و بی‌ مقدار دانست، و آنچه را پروردگار کوچک شمرده او هم کوچک شمرد. اگر در وجود ما جز

اِلاّ حُبُّنا ما اَبْغَضَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، وَ تَعْظيمُنا ما صَغَّرَ اللّهُ

محبت آنچه که خدا و رسول دشمن دارند نبود، و بزرگ شمردن آنچه را که خدا و رسول کوچک شمرده اند

وَ رَسُولُهُ لَكَفى بِهِ شِقاقاً لِلّهِ، وَ مُحادَّةً عَنْ اَمْرِ اللّهِ. وَ لَقَدْ كانَ

وجود نداشت، همین برای‌ ستیزگی‌ ما با خدا و سرپیچی‌ ما از فرمانش بس بود. رسول خدا

صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ يَأْكُلُ عَلَى الاْرْضِ، وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ

ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ روی‌ زمین غذا می‌ خورد، و مانند نشستن بندگان

الْعَبْدِ، وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ، وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ، وَ يَرْكَبُ الْحِمارَ

می‌ نشست، و با دست خود پارگی‌ کفشش را می‌ دوخت، و جامه اش را وصله می‌ کرد، بر مرکب بی‌ پالان

الْعارِىَ، وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ. وَ يَكُونُ السِّتْرُ عَلى بابِ بَيْتِهِ فَتَكُونُ فيهِ

سوار می‌ شد، و در ردیف خود سوار می‌ کرد. پرده ای‌ همراه با نقش و نگار بر درِ خانه اش

التَّصاويرُ فَيَقُولُ يا فُلانَةُ ـ لاِحْدى اَزْواجِهِ ـ غَيِّبيهِ عَنّى فَاِنّى اِذا

آویخته بود، به یکی‌ از همسرانش فرمود: فلانی‌! این پرده را از برابر دید من پنهان کن، زیرا وقتی‌

نَظَرْتُ اِلَيْهِ ذَكَرْتُ الدُّنْيا وَ زَخارِفَها. فَاَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيا بِقَلْبِهِ،

آن را می‌ بینم دنیا و زر و زیورش را به یاد می‌ آورم. با عمق دل از دنیا اعراض کرد،

وَ اَماتَ ذِكْرَها مِنْ نَفْسِهِ، وَ اَحَبَّ اَنْ تَغيبَ زينَتُها عَنْ عَيْنِهِ،

و یاد این سرای‌ فانی‌ را از خاطرش میرانْد، علاقه داشت زر و زینت دنیا از برابر دیده اش مخفی‌ باشد،

لِكَيْلا يَتَّخِذَ مِنْها رِياشاً، وَ لايَعْتَقِدَها قَراراً، وَ لايَرْجُوَ فيها مُقاماً،

تا از آن جامه زیبا برنگیرد، و باورش نیاید که سرای‌ قرار و آرامش است، و امیدی‌ به درنگ در آن نداشته باشد،

فَاَخْرَجَها مِنَ النَّفْسِ، وَ اَشْخَصَها عَنِ الْقَلْبِ، وَ غَيَّبَها عَنِ الْبَصَرِ.

علاقه به دنیا را از دل بیرون کرد، و از این محل فانی‌ دل برداشت، و از دیده خود پنهان نمود.

وَ كَذلِكَ مَنْ اَبْغَضَ شَيْئاً اَبْغَضَ اَنْ يَنْظُرَ اِلَيْهِ وَ اَنْ يُذْكَرَ عِنْدَهُ.

آری‌ چنین است کسی‌ که چیزی‌ را دشمن دارد بغض و نفرت دارد که به آن نظر کند و در محضرش از آن یاد شود.

وَ لَقَدْ كانَ فى رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ما يَدُلُّكَ عَلى

در روش رسول خدا صلّی‌ اللّه علیه وآله حالتی‌ است که تو را به

مَساوِى الدُّنْيا وَ عُيُوبِها، اِذْ جاعَ فيها مَعَ خاصَّتِهِ، وَ زُوِيَتْ عَنْهُ

زشتی‌ ها وعیوب دنیا رهنمون است، زیرا آن حضرت با اهل بیتش دردنیا گرسنه بود، و بامنزلت وتقرب

زَخـارِفُهـا مَـعَ عَظيـمِ زُلْفَتِـهِ .

عظیمی‌ که نزد حق داشت زر و زیور دنیا از او دور داشته شده بود

فَلْيَنْظُرْ ناظِرٌ بِعَقْلِهِ: اَكْرَمَ اللّهُ مُحَمَّداً بِذلِكَ

پس دقت کننده با عقلش دقت کند که خداوند با وضعی‌ که برای‌ پیامبرش در برنامه دنیا بهوجود آورد

اَمْ اَهانَهُ؟ فَاِنْ قالَ: اَهانَهُ، فَقَدْ كَذَبَ وَ اللّهِ الْعَظيمِ،

آیا او را اکرام کرد یا به او اهانت روا داشت؟ اگر بگوید: اهانت کرد، به خدای‌ بزرگ قسم دروغ گفته،

وَ اَتى بِالاْفْكِ الْعَظيمِ، وَ اِنْ قالَ: اَكْرَمَهُ، فَلْيَعْلَمْ اَنَّ اللّهَ قَدْ اَهانَ

و بهتان عظیمی‌ به حق زده; و اگر بگوید: به او اکرام کرد، پس باید بداند که خداوند غیر حضرتش را

غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيا لَهُ، وَ زَواها عَنْ اَقْرَبِ النّاسِ مِنْهُ.

با ارزانی‌ داشتن دنیا به او خوار نموده، و دنیا را از مقرب ترین مردم به درگاهش دور کرده است.

فَتَاَسّى مُتَاَسٍّ بِنَبِيِّهِ، وَاقْتَصَّ اَثَرَهُ، وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ،

اقتداکننده باید به پیامبرش اقتدا کند، و قدم جای‌ قدم آن حضرت بگذارد، و هر جا او درآمد درآید،

وَ اِلاّ فَلايَأْمَنِ الْهَلَكَةَ، فَاِنَّ اللّهَ جَعَلَ مُحَمَّداً صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ

ورنه از هلاکت امان ندارد، چرا که خداوند محمّد ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ

عَلَماً لِلسّاعَةِ، وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّةِ، وَ مُنْذِراً بِالْعُقُوبَةِ. خَرَجَ مِنَ الدُّنْيا

نشانه قیامت، و بشارت دهنده به بهشت، و ترساننده از عقوبت قرار داد. او با شکم گرسنه از دنیا

خَميصاً، وَ وَرَدَ الاْخِرَةَ سَليماً. لَمْ يَضَعْ حَجَراً عَلى حَجَر حَتّى

رفت، و با سلامت همه جانبه وارد آخرت شد. تا لحظه از دنیا رفتن و اجابت دعوت کننده

مَضى لِسَبيلِهِ، وَ اَجابَ داعِىَ رَبِّهِ. فَما اَعْظَمَ مِنَّةَ اللّهِ عِنْدَنا حينَ

حق سنگی‌ به روی‌ سنگ نگذاشت. خداوند با عنایت کردن چنین رهبری‌ چه منّت بزرگی‌

اَنْعَمَ عَلَيْنا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ، وَ قائِداً نَطَاُ عَقِبَهُ! وَ اللّهِ لَقَدْ

بر ما گذاشت تا از او پیروی‌ کنیم، و پیشوایی‌ که قدم جای‌ قدمش بگذاریم! به خدا سوگند آنقدر

رَقَعْتُ مِدْرَعَتى هذِهِ حَتَّى اسْتَحْيَيْتُ مِنْ راقِعِها. وَ لَقَدْ قالَ لى

این پیراهن پشمینه خود را وصله زده ام که از وصله کننده اش حیا می‌ کنم. و کسی‌ به من

قائِلٌ: اَلاتَنْبِذُها عَنْكَ؟ فَقُلْتُ: اغْرُبْ عَنّى فَعِنْدَ الصَّباح  يُحْمَدُ

گفت: این لباس کهنه را دور نمی‌ اندازی‌؟ گفتم: از من کناره گیر، که به وقت صبح از رهروان

الْقَــوْمُ السُّــرى  .

شب تمجید و ستایش می‌ شود

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

یک پاسخ به “اسرار نماز جلسه دهم”

  1. علی گفت:

    الله‌اکبر
    ما چقدر پَرت هستیم
    پناه بر خدا
    پناه بر خدا
    چهار ستون بدنم به لرزه افتاده
    پناه بر خدا

پاسخ دادن به علی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مسئله مهمی که در نیت لازم است ، مسئله “اخلاص” است.
اخلاص = توحید نیت. به این معنی که انسان فقط و فقط خدا را مد نظر داشته باشد و به هیچ وجه غیر خدا منظور انسان نباشد.
عبادت = حرکت استکمالی است که انسان به سوی کمال در خود ایجاد می کند. ( مثال رفع تشنگی )

 نیت کی در انسان شکل می گیرد؟
1.بعد از این که یک نقص و نیازی در خود احساس کردم .
2. کمالی را دیدم. یعنی آن را شهود کردم.
3. در این جا در انسان یک طلب ایجاد می شود و نیت ایجاد می شود.

در داستان حضرت ابراهیم، ایشان به دنیال پیدا کردن رب خویش بودند. یک نیازی او را به این  وا می داشت که ربی پیدا کند.
 رب = پرورش دهنده. کسی که من را تکمیل می کند. کمالاتی دارد و من می توانم در سایه رسیدن به او نقایص خود را برطرف کنم. بنابراین انسان رب می خواهد. در مرحله اول : نیاز را در خود احساس کرد. در مرحله دوم: به دنبال رب خود گشت. البته در بحث منازل السائرین این طور گفته می شود که :
1. یقظه: یعنی انسان بیدار شود. احساس کند نیازی دارد.
2. استغفار : وقتی به خود نگاه کردم و نیاز خود را دیدم، همه وجودم را از اطراف جمع کنم و در یک چیز متمرکز کنم در چیزی که می تواند به من کمال دهد.
3. طلب : راه می فتم و به دنبال آب می افتم .
4. وجدان : یافتن است. می بینم و می یابم آب را.
5. نیت :
حضرت ابراهیم در مرحله اول احساس نیاز به یک رب کرد. بعد به دنبال طلب پا شد تا این رب را پیدا کند. گفت: این ستاره رب من است. اما دید که افول می کند و گفت: «  لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ / 76 انعام » ماه درآمد و گفت: این بزرگ است. این رب من است. باز دید که او هم نمی تواند رب باشد. خورشید در آمد و گفت: این رب من است. اما دید که این نیز افول می کند و نمی تواند رب من باشد. پس گفت: رب عالم باید در شرق عالم باشد.[ شرق عالم = عالم ملکوت ] یعنی این رب باید موجودی ملکوتی باشد. این بود که وقتی پیدا کرد که رب من مادی نیست و در شرق عالم است، در عالم ملکوت است، در این جا با همه وجود متوجه خدا شد و گفت: « إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ / 79 انعام » این « وَجَّهْتُ » = نیت . یعنی متوجه کردن وجود خود را به سوی آن خدایی که خالق آسمان و زمین است.
چگونه به رب برسم ؟
باید با عمل و فعل به او رسید. یعنی حالا نماز بخوانم، روزه بگیرم، حج کنم. پس این عبادت های بدنی در مرتبه آخر قرار دارد. در واقع وقتی انسان فهمید که من جسم نیستم که نیاز در دنیا باسد و دنیا را نیت کنم ، من روح هستم و نیاز واقعی روح یک موجود بی نهایت است که به درون روح من آید. آن موجود بی نهایت در دنیا نیست. آن وجود بی نهایت و ملکوتی می شود خدا. این جا است که انسان می یابد که خدا کمال من است. الان با همه وجود روی خود را به سوی خدا می کند ( نیت ) در این جا با عمل روح من به حرکت به سوی خدا در می آید.
 « الَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ / 10 فاطر »   
« الْكَلِمُ الطَّيِّبُ » = روح پاکی که فهمیده نیاز من در آسمان است نه زمین. روی خود را به سوی خدا کرده است. این کلم طیب استعداد حرکت به سوی خدا را دارد.
« وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ » : این اعمال صالحی که انجام می دهیم ، بالا می برد.

پس عبادت واقعی = سیر روح به سوی خدا. حرکت روح به سوی خدا. در نتیجه اعمالی که ما انجام می دهیم حرکت ساز هستند.
 مثلا قرض اصلی دانشمندان بالا رفتن موشک است نه آتش زیر آن. اما آن آتش بالا می برد. اعمالی که ما انجام می دهیم در واقع همین است. بنابراین خود نماز عبادت نیست، عبادت ساز است. یعنی در روح حرکت ایجاد میک نند. یعنی با خواندن یک نماز، روح یک درجه بالا می رود. نماز دیگر، درجه ای دیگر تا این که انسان به خدا برسد. این است که این عبادت حرکت روحانی و جوهری در انسان ایجاد می کنند.

« انْطَلِقُوا إِلَى ظِلٍّ ذِي ثَلَاثِ شُعَبٍ / 30 مرسلات » :
« ظِلٍّ ذِي ثَلَاثِ شُعَبٍ – سایه سه شاخه ای » = حقیقت وجود آدمی . سه قرآن به این شاره دارد که انسان در این دنیا خیلی به طرف ماده می رفته. ماده ذاتا متکثر است و دارای 3 بعد است : طول – عرض – ارتفاع. این است که انسان از بس در این دنیا به سوی ماده حرکت می کند، حقیقت وجودش چون ماده دارای سه بعد می شود و وجود انسان سه شاخه می شود. این است که می فرماید:  « ظِلٍّ ذِي ثَلَاثِ شُعَبٍ »
سایه = ظلمت : جایی که نور نیست. بنابراین وقتی می فرماید: بروید سوی سایه . یعنی بروید به سوی آن ظلمت سه شاخه. یعنی من خودم تبدیل به ظلمت سه شاخه شده ام. دنیا ، سایه عالم ملکوت است. سایه، عدم نور است. ظلمت است. بنابراین من ازبس به سوی دنیا رفته ام ، وجود من مادی شده است .

خاصیت ماده :
1. ظلمت است .
2. متکثر است.
پس می شود سایه سه بعدی. این سایه سه بعدی در واقع حقیقت وجود من است. این ظلمت سه بعدی خودت هستی بنابراین به من می گویند : برو به سمت خودت.

این است که اگر کسی بخواهد نیت کند، باید همه وجودش را از دنیا جمع کند. در مثال موشک ، نوک موشک شاخه شاخه نیست. به یک طرف است. در نهایت به یک مرکز می رسد. گنبدی است. در نوک به یک وحدت می رسد. انسان باید وجودش را این گونه کند. این شعبه شعبه هایی که روح شده است را جمع کند. ( وابستگی های انسان ) روح ما به تعداد وابستگی های ما ته تکه است. شاخه شاخه است. وصل شده به این ها. برای همین است که اگر در دارایی های ما نقصان ایجاد شود ناراحت می شویم چون در واقع انگار می خواهد از ما کنده شود. شما به یک عنکبوت نگاه کنید. وقتی لانه می سازد ، قسمت مرکزی آن لانه اش است. اما توسط یک ریسمان هایی ، این لانه را به شاخه درخت وصل می کند. اگر یک ذره یکی از این رشته ها پاره شود، خانه این عنکبوت متزلزل می شود. این است که مثلا اگر اولاد انسان از دست او برود، متزلزل می شود. چرا؟ چون یک مقدار از وجود من به این اولاد وصل شده بود. الان مثل شاخه شکسته شده ، رشته خانه عنکبوت پاره شده. اگر انسان بتواند همه رشته های تعلق را باز کند، همه این وجود را یکپارچه کند و متوجه خدا کند، نیت شکل می گیرد. این می شود “اخلاص”.
اخلاص :خالص کردن آن وجودی که گفته ام خدایا تو را می خواهم. نیاز من تو هستی. بریدن رشته های وجودی که این انسان تکه تکه شده است. مثل هشت پا که یک قسمت مرکزی دارد و پاهای زیادی از بدنش خارجشده. ما نیاز مثل هشت پا که نه، مثل هزارپا شده ایم. با هر پایی به یک قسمت از دنیا چسبیده ایم. کنده نمی شویم. باید وجودمان را باز کنیم و همه را متحد به سوی خدا کنیم. بنابراین آنچه مهم است اخلاص در نیت است. در نتیجه نیت های ما در نماز، خطور دادن الفاظی است از ذهن. این ها نیت نیست. بنابراین این نماز نمی تواند من را به سوی خدا ببرد. وقتی وجود خود را متحد کنم می تواند روح مرا بالا ببرد.

خدا چه کسانی را دوست می دارد؟
از روایت « الاخلاص سر من اسراری استودعه قلب من احببته من عبادی – اخلاص سری از اسرار من است که من این سر را در قلب کسی که دوستش دارم قرار می دهم. » معلوم می شود که تا انسان به جایی نرسد که خدا او را دوست می دادر، این انسان به خدا نمی رسد. اخلاص را در قلب کسانی قرار می دهم که آن ها را دوست  می دارم. اگر انسان به مقامی برسد که خدا او را دوست دارد، وحدتی که عرض کردم در او ایجاد می شود.

یکی از شرایطی که انسان می تواند محبوب خدا باشد :
 دیشب آیه ای عرض شد که «  فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ اللَّهُ / 31 آل عمران » مرا تبعیت کنید تا خدا شما را دوست داشته باشد .  تبعبت انسان از پیامبر موجب می شود که خدا او را دوست داشته باشد منتهی تبعبت از پیامبر طبق قرآن خیلی گسترده است. ما تبعیت فقهی از پیامبر داریم که لازم است و بحثی در آن نیست. منتهی در قرآن حرف های دیگری در تبعیت از پیامبر دارد. « يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ – قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلً-/ 1-2 المزمل » شب که شد از خواب برخیز و تا صبح نخواب.شب را از خواب برخیز مگر اندکی از آن را بخواب. این وظیفه ای است که خدا بر عهده پیامبر می گذارد. شب را برخیز به نماز شب، تهجد، قرآن، استغفار و عبادات و کمش را بخواب. تبعیت از پیامبر یعنی در این جا نیز از پیامبر تبعیت کن. فقط در وضو گرفتن و فقهی نیست. این که انسان به مقامی برسد که خدا او را دوست بدارد، مقام کمی نیست. مقامی است که خیلی اذیت می خواهد ، خیلی زحمت می خواهد و تا انسان به این جا نرسد، به اخلاص نمی رسد. به اخلاص که نرسید ، نیتی در نمازش تحقق پیدا نمی کند. نیت در نماز تحقق پیدا نکرد، این نماز انسان را به خدا نمی رساند. بنابراین یکی از دستوراتی را که خدا به پیغمبر خویش می دهد در کیفیت خوابیدن شب است. روز که با مردمی، شب را با من باش. چرا برای من سهم قرار نمی دهی؟
لذا می فرماید: «  وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا / 79 اسراء » تهجد کن در شب در جای دیگری می فرماید « وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ  وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا  وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا / 28 کهف » یعنی انسان قسمت اعظم شب را بیدار باشد « وَاصْبِرْ نَفْسَكَ » نفس خودت را به زحمت بینداز، به سختی بینداز  « مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ » با کسانی که خدای خودشان را در صبح و شب می خوانند « يُرِيدُونَ وَجْهَهُ » فقط در این عبادت ها خدا را طلب می کنند. این خیلی مقام سنگینی است. در این جا خطاب به ما است که : ای انسانی که می خواهی به جایی برسی که خدا تو را دوست داشته باشد، صبر کن. تحمل کن و به خودت سختی بده و با کسانی باش که خدایشان را در صبح و شب می خوانند اما در این عبادت خدا هیچ منظور دنیوی و اخروی ندارند. نه دنیا می خواهند که بگویند صدقه بدهم که ده برابر به پولم اضافه شود. فقط خدا را می خواهند. نمی خواهند به بهشت بروند « يُرِيدُونَ وَجْهَهُ » خود خدا را می خواهند. این سخت است البته! می دانی این از چه کسی برمی آید؟ از کسی مچون امیرالمومنین که در آن سه روزی که روزی گرفتند، همه نان را در راه خدا انفاق کردند و نگفتند یکی برای تو و بقیه برای ما. با آب افطار کردند. باز در دو روز بعد نیز همین گونه. هرچه که داشتند دادند و حرفشان چه بود؟ «  إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ / 9 انسان »  این آیه می فرماید که خود خدا را می خواستند. نمی فرماید که به شما اطعام کردیم که فردا در باغ من کار کنید. هیچی نمی خواهیم. می فرماید با این جور افراد خود را همراه کن. پاک بازی می کنند یعنی هرچه دارند می دهند.

خصوصیت ابرار

پاک می‌بازد نباشد مزدجو *** آنچنان که پاک می‌گیرد ز هو

خدا به انسان وجود، هستی ، نعمت و رزق می دهد.هر چه که لازم داشته باشیم به ما می دهد.  بخلی هم ندارد. هر چه می دهد مزدی نمی خواهد. می گوید عادت به اخلاق خدایی داشته باش. خدا هر چه دارد می بخشد. پاک بازی می کند. هر چه نیاز داری به تو می دهد.

آسمان شو ابر شو باران ببار *** ناودان بارش کند نبود به کار
آب باران باغ صد رنگ آورد *** ناودان همسايه در جنگ آورد

می خواهی بخشش کنی مانند باران بخشش کن که ابر هرچه دارد می بارد. ابر بخل ندارد. تا جایی که وضعیت جوی مساعد باشد می بارد و بر همه هم می بارد. مزدی هم نمی خواهد. این دو خصوصیت ، خصوصیت ابرار است: 1. پاکبازی 2. مزد جو نبودن .
 در ادامه می گوید مانند ناودان بارش نکن که بارش ناودان کم است و آن هم گل آلود. بخشش وسایلی که استفاده ای ندارند فایده ای ندارد. چیزی را ببخش که واقعا به آن علاقه داری. البته که تو نمی توانی. آن کار اهل بیت است که سه شبانه روز هرچه که داشتند بخشیدند و مزدجویی نکردند. برای آنها آسان است و برای تو سخت. اما چاره ای نیست. نفست را به زحمت بینداز، به مشقت بیندازو مثل آنها باش. پاکبازی کن و در پاکبازی خود مزد جویی نکن.

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

تا می خواهد دعا بخواند اول بالای صفحه را نگاه می کند که مرحوم آقا شیخ عباس قمی فرموده هر که این دعا را بخواند ثوابش با هزار حج برابر است. این بد است که آدم بخواهد با خدا این جوری رفتار کند که خدایا بده تا بخوانم نماز را. انسان نباید این گونه باشد. « مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ » چشمت را به کسانی بدوز که اینها پاکبازند، ابرار هستند اینها فقط وجه الله را در نظر دارند. فقط خودت را با اینها همراه کن. یک وقت چشمت را از اینها برنداری. قلب به سمت کسانی که پولدار هستند و زینت دنیا را دارند نرود. آنها را ول کن و فقط چشمت به اینها باشد. ببین اینها چه می کنند ، تو هم با آنها باش و از آنها تبعیت کن.  

هوی نفس به چه معنا است؟
یک مشکل بزرگ ما این است وقتی آیاتی همچون « أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلً / 43 فرقان »را می بینیم آنها را حمل بر مصادیق جلی می کنیم و از مصادیق ضعیف غافل می شویم. همین که بگویم من اگر کار نکنم چه کسی روزی من را بدهد ؟ این شرک است. این که بگویم پزشک من را خوب کرد، شرک است. منتهی اینها شرک خفی است. همین ها هستند که انسان را در قیامت گرفتار می کنند. مگر قرآن نمی فرماید: « وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یَجعَل لَه مَخرَجـًا وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِب / 2 طلاق »  هر که تقوی پیشه کند خدا روزیش می دهد از جایی که حسابش را نمی کند. یعنی شما از حرام پرهیز کن، واجباتت را انجام بده، خدا روزیت می دهد. نگفته هر که مدرک بگیرد، هر که سر کار برود، فرموده هر که تقوی پیشه کند. یعنی در خانه ات بنشین روزیت می دهم. « وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ / 96 اعراف » اگر مردم جامعه ایمان بیاورند و تقوی پیشه کنند، برکات خود را از آسمان و زمین برای آنها نازل می کنیم. نفرمود اگر مردم جامعه کشاورزی کنند و اینها. مسئله هوی نفس هم از این مسائل است. تا می گوییم هوی نفس خیال می کنیم باید هوی این را داشته باشم که مقام سلطنت و حکومت بگیرم. خیر. هوی نفس می دانی یعنی چه؟
هوی = میل
نفس = من  
هوی نفس = میل من. یعنی وقتی به مغازه می روم که پارچه بخرم، دو رنگ گذاشته شده، می گویم میل من این است که آبی را بخرم. این می شود هوی نفس.وقتی شد هوی نفس می فرماید « أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلً / 43 فرقان » بنابراین انسان از صبح تا شب درگیر میل من است یعنی من در صدد هستم ببینم میل من به چه می کشد و چه می خواهم ، همان را برآورده کنم و این میل من می شود خدای من « أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلً / 43 فرقان » خدا کیست ؟ کسی که می خواهم او را راضی کنم. میل من نیز همین است. می خواهم او را راضی کنم. از صبح تا به شب دنبال این هستم که این “من” را راضی کنم! در ادامه می گوید: ای پیغمبر آیا تو وکیل چنین شخصی می شوی؟

وکیل به چه معنا است؟
در حقیقت این که کسی می گوید شیعه علی ابن مرتضی هستم، شیعه امام زمان هستم یعنی چی؟ یعنی این که انسان به جایی برسد که روح خود را این قدر تقویت کند و عروج بدهد و بالا ببرد که روح من در حوزه روحانیت پیامبر اکرم وارد شود. این می شود ولایت پیامبر. روحم را این قدر بالا ببرم، عظمت بدهم، تعالی و عروج بدهم که روح من در حوزه روحانیت امام زمان قرار بگیرد و این می شود ولایت امام زمان.
 ولایت = اتصال انسان با خدا.
عرض کردیم که هر پیامبر دو جهت دارد:
 1. ولایت : اتصال او با خدا.
2.رسالت: اتصال او با مردم.
اول پیامبر باید به مقام ولایت برسد، یعنی با خدا اتصال برقرار کند. فقط پیامبر است که می تواند اتصال بلاواسطه و مستقیم با خدا برقرا کند اما ما باید از طریق اتصال با روح پیغمبر با خدا اتصال برقرار کنیم.

در دعای ندبه در مورد امام زمان می خوانیم « اين وجه الله الذي اليه يتوجه الاولياء » او وجه خدا است که اولیاء توجه به امام زمان دارند. یعنی ایشان با خدا در ارتباط هستند و اولیا با ایشان. اولیا زیر مجموعه وجودی امام زمان (ع) هستند. ولایت انسان یعنی این که من در حوزه وجودی امام زمان (ع) داخل شوم. این که فرمود «ولایه علی بن ابی طالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» یعنی ولایت امیرالمونین (ع) دژ من است هر کسی داخل روحانیت علی (ع) شد از عذاب ایمن است. میدانی چرا از عذاب ایمن است؟ چون روحانیت علی (ع) ، روح این انسان یک روحی است که شیطان به درون این روح نمی تواند وارد شود. اگر من خودم را داخل در این دژ کردم، داخل در روح علی (ع) کردم پس شیطان دیگر به من دسترسی ندارد و من از عذاب ایمن هستم. این می شود ولایت انسان نه این که فقط بگویم ولایت علی (ع) را دارم. اگر انسان در محلی بود که شیطان به او نفوذ داشت، این انسان در ولایت علی ابن ابی طالب نیست. اگر من می بینم گناه می کنم یعنی شیطان به من دسترسی دارد و من بیرون از ولایت امیرالمومنین (ع) هستم. پس ولایت ایشان را ندارم. ولایت اسمی نمی شود باید حقیقت ولایت را داشته باشد.
« أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلً / 43 فرقان » ای پیغمبر آیا تو وکیل کسی هسیت که هوی نفس خویش را خدای خود قرار داد؟ وکیل یعنی چه کسی؟ یعنی کسی که من کارهای خود را به او واگذار می کنم. از آیه فوق بر می آید که در این جا اگر کسی خدای خود را میل نفسش قرار دهد، پیغمبر می گوید: برو به دنبال کار خودت و خودت به دنبال کار خودت باش. یعنی پیغمبر از این انسان قطع ارتباط می کند. این انسان به کجا می رسد؟ حال شما حساب کنید که صبح تا به شب کار ما همین است. می فرماید: « إِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى / 8 علق » ای پیغمبر ، رب تو ، رب العالمین است. هرکسی آمد به سوی تو و خودش را به روح تو اتصال داد ، تو او را با خود به سوی رب خودت می بری. اما آدمی که همش می گوید من ، من ، من ، با رب تو بیگانه است. او را ول کن تا به دنبال رب خودش برود. دنبال هوی نفس خود برود. او دیگر با رب تو بیگانه است.

این آیات را به عنوان نمونه گفتیم، حال شما به عنوان مشق شب خطبه 159 نهج البلاغه را بخوانید. در آنجا حضرت می فرمایند که اگر می خواهی به پیامبر اقتدا کنی این طور زندگی می کردی. ببینید چه طور زندگی می کردند. در آنجا توضیح می دهد که پیامبر به خانه دخترشان رفتند و دیدند پرده گلدار آویزان است، نارحت شدند و بازگشتند. و حضرت فرمودند: انتظار نداشتم دختر من دنیا را به خانه آورد. این حرف ها یعنی چه؟ میخواستند چه کار کنند که چنین می کردند؟ زهد خشک داشتند؟ خیر. چنان خدا و جمال خدا دل اینها را ربوده بود که پرده گلدار برای آنها ارزشی نداشت. یا حضرت عیسی که دائما در بیابانها بودند هرکجا که می رسید سنگ را بالشت خود قرار می داد و می خوابید. یک شب شیطان پیش عیسی آمد و گفت: من خیلی از تو راضی هستم و از تو خوشم می آید. حضرت فرمود: از من؟ چرا؟ گفت : وقتی می خوابی سنگ زیر سرت می گذاری. همین هوی نفست است. یعنی دوست داری که سرت بالاتر باشد و به خاطر همین مقدار هوی نفسی که در تو هست از تو خوشم می آید. حضرت عیسی فرمود: دیگر سنگ زیر سرم نمی گذارم. و همین طوری می خوابید. این است که می گویم ما از مصادیق ظریف غافل شدیم. اگر قرار است که هوی نفس تا به این جا کش داشته باشد ، پس ما چه کنیم؟

خطبه 159 نهج البلاغه :

در توحید الهی‌ و شرح حال برخی‌ از پیامبران

اَمْرُهُ قَضاءٌ وَ حِكْمَةٌ، وَ رِضاهُ اَمانٌ وَ رَحْمَةٌ. يَقْضى بِعِلْم،

فرمان حق حکم لازم و حکمت است، و خشنودیش امان و رحمت، به علم حکم می‌ کند،

وَ يَعْفُو بِحِلْم. اللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلى ما تَأْخُذُ وَ تُعْطى، وَ عَلى ما

و به حلم گذشت می‌ نماید. خداوندا، تو را سپاس بر آنچه می‌ گیری‌ و بر آنچه می‌ بخشی‌، و تو را سپاس

تُعافى وَ تَبْتَلى، حَمْداً يَكُونُ اَرْضَى الْحَمْدِ لَكَ، وَ اَحَبَّ الْحَمْدِ

بر عافیت و بر بیماری‌ و بلا، سپاسی‌ که پسندیده ترین و محبوبترین و برترین حمد

اِلَيْكَ، وَ اَفْضَلَ الْحَمْدِ عِنْدَكَ. حَمْداً يَمْلاَ ما خَلَقْتَ، وَ يَبْلُغُ ما

به سویت و در پیشگاهت باشد. سپاسی‌ که تمام فضای‌ آفرینشت را پر کند، و تا جایی‌ که

اَرَدْتَ. حَمداً لايُحْجَبُ عَنْكَ، وَ لايَقْصُرُ دُونَكَ.

اراده کنی‌ برسد. سپاسی‌ که از قبول رحمتت محجوب نشود، و از رسیدن به محضرت قاصر نباشد.

حَمْداً لا يَنْقَطِعُ عَدَدُهُ، وَ لا يَفْنى مَدَدُهُ. فَلَسْنا نَعْلَمُ كُنْهَ عَظَمَتِكَ،

سپاسی‌ که عددش به پایان نرسد، و پشتوانه اش فانی‌ نگردد. ما کُنه عظمتت را نمی‌ دانیم،

اِلاّ اَنّا نَعْلَمُ اَنَّكَ حَىٌّ قَيُّومٌ، لا تَأْخُذُكَ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ. لَمْ يَنْتَهِ اِلَيْكَ

جز اینکه می‌ دانیم تو زنده و قائم به ذاتی‌، چرت و خواب تو را نمی‌ گیرد. هیچ نظری‌ به تو

نَظَرٌ، وَ لَمْ يُدْرِكْكَ بَصَرٌ. اَدْرَكْتَ الاْبْصارَ، وَ اَحْصَيْتَ الاْعْمالَ،

نمی‌ رسد، و دیده ای‌ تو را درک نمی‌ کند. تو دیده ها را درک کرده و اعمال را شماره نموده،

وَ اَخَذْتَ بِالنَّواصى وَالاْقْدامِ. وَ مَا الَّذى نَرى مِنْ خَلْقِكَ، وَ نَعْجَبُ

و مهار حیات همگان را به دست داری‌ و آنچه از آفریده های‌ تو می‌ بینیم، و از آثار قدرتت

لَهُ مِنْ قُدْرَتِكَ، وَ نَصِفُهُ مِنْ عَظيمِ سُلْطانِكَ؟ وَ ما تَغَيَّبَ عَنّا

به شگفتی‌ می‌ آییم، و آنچه از عظمت قدرت تو وصف می‌ کنیم چه قدر و منزلتی‌ دارند؟ حال آنکه آنچه از ما

مِنْهُ، وَ قَصُرَتْ اَبْصارُنا عَنْهُ، وَ انْتَهَتْ عُقُولُنا دُونَهُ، وَ حالَتْ سُتُورُ

پوشیده است، و دیده ما از دیدنش قاصر است، و عقول ما به درک آن نمی‌ رسد، و پرده های‌ غیب

الْغُيُوبِ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُ اَعْظَمُ! فَمَنْ فَرَّغَ قَلْبَهُ، وَ اَعْمَلَ فِكْرَهُ

بین ما و آنها حایل شده بسی‌ عظیم تر است! از این رو هر که دلش را از هر چیز فارغ کند، و اندیشه اش را به کار گیرد

لِيَعْلَمَ كَيْفَ اَقَمْتَ عَرْشَكَ، وَ كَيْفَ ذَرَأْتَ خَلْقَكَ، وَ كَيْفَ عَلَّقْتَ

تا بداند چگونه عرشت را به پا داشته ای‌، و چگونه موجودات را آفریده ای‌، و چسان کرات را

فِى الْهَواءِ سَمواتِكَ، وَ كَيْفَ مَدَدْتَ عَلى مَوْرِ الْماءِ اَرْضَكَ، رَجَعَ

در هوا معلّق نموده ای‌، و چگونه زمین را بر امواج آب گسترانده ای‌، دیده اش

طَرْفُهُ حَسيراً، وَ عَقْلُهُ مَبْهوراً، وَ سَمْعُهُ وَالهاً، وَ فِكْرُهُ حائِراً.

وامانده، عقلش قرین شکست، و گوشش حیران، و فکرش سرگردان می‌ شود.

مِنْـها

از این خطبه است

يَدَّعى بِزَعْمِهِ اَنَّهُ يَرْجُو اللّهَ. كَذَبَ وَالْعَظيمِ، ما بالُهُ لايَتَبَيَّنُ

بر اساس گمانش مدّعی‌ امید به خداست. به خدای‌ بزرگ قسم دروغ گفته، چرا حالت امیدواریش

رَجاؤُهُ فى عَمَلِهِ؟! فَكُلُّ مَنْ رَجا عُرِفَ رَجاؤُهُ فى عَمَلِهِ اِلاّ رَجاءَ

در کردارش پیدا نیست؟! زیرا هر که را به چیزی‌ امید است اثر امیدش در عملش دیده می‌ شود مگر امیدی‌

اللّهِ تَعالى فَاِنَّهُ مَدْخُولٌ، وَ كُلُّ خَوْف مُحَقَّقٌ اِلاّ خَوْفَ اللّهِ

که مردم به خدا بسته اند که دارای‌ عیب است، و هر بیمی‌ در امور مادی‌ محقق و ثابت است مگر بیم از حق که

فَاِنَّهُ مَعْلُولٌ! يَرْجُواللّهَ فِى الْكَبيرِ، وَ يَرْجُو الْعِبادَ فِى الصَّغيرِ،

در اغلب مردم بی‌ پایه است! در کارهای‌ بزرگ به خداوند امید دارند، و در کارهای‌ کوچک به بندگان امید می‌ بندند،

فَيُعْطِى الْعَبْدَ ما لايُعْطِى الرَّبَّ. فَما بالُ اللّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ يُقَصَّرُ بِهِ

امّا آنچنان که حق بندگان را رعایت می‌ کنند حق خدا را مراعات نمی‌ نمایند. چه شده که حق خداوند

عَمّا يُصْنَعُ بِهِ لِعِبادِهِ؟ اَتَخافُ اَنْ تَكُونَ فى رَجائِكَ لَهُ كاذِباً؟

کمتر از حق بندگان رعایت می‌ شود؟! آیا می‌ ترسی‌ در امیدی‌ که به حق داری‌ درغگو باشی‌؟

اَوْ تَكُونَ لاتَراهُ لِلرَّجاءِ مَوْضِعاً؟ وَ كَذلِكَ اِنْ هُوَ خافَ عَبْداً مِنْ

یا او را آنچنان که باید سزاوار امید نمی‌ دانی‌؟! اگر از یکی‌ از مردم بترسند تا

عَبيدِهِ اَعْطاهُ مِنْ خَوْفِهِ ما لايُعْطى رَبَّهُ، فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ الْعِبادِ

حدّی‌ از او حساب می‌ برند که در آن حد از خدا حساب نمی‌ برند. بنابراین ترس از بندگان را

نَقْداً، وَ خَوْفَهُ مِنْ خالِقِهِ ضِماراً وَ وَعْداً. وَ كَذلِكَ مَنْ عَظُمَتِ الدُّنْيا

نقد، و ترس از خدا را نسیه و وعده غیرقابل عمل قرار داده اند. همچنین کسی‌ که دنیا در نظرش

فى عَيْنِهِ، وَ كَبُرَ مَوْقِعُها مِنْ قَلْبِهِ، آثَرَها عَلَى اللّهِ تَعالى،

عظیم جلوه کند، و موقعیّت آن در دلش وانمودی‌ بزرگ داشته باشد، دنیا را بر خدا مقدم دارد

فَانْقَطَعَ اِلَيْها وَ صارَ عَبْداً لَها.

و از هر چه غیر دنیاست بریده و نهایتاً برده دنیا گردد.

وَ لَقَدْ كانَ فى رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كاف لَكَ فِى

برای‌ تو کافی‌ است که رسول خدا صلّی‌ اللّه علیه وآله سرمشق

الاْسْوَةِ، وَ دَليلٌ لَكَ عَلى ذَمِّ الدُّنْيا و عَيْبِها، وَ كَثْرَةِ مَخازيها

تو باشد، و راهنمایی‌ برای‌ درک زشتی‌ و عیب دنیا، و کثرت رسواییها

وَ مَساويها، اِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ اَطْرافُها، وَ وُطِّئَتْ لِغَيْرِهِ اَكْنافُها،

و بدی‌ های‌ آن، زیرا دنیا از همه جانب از او گرفته شد، و اطراف و جوانبش به آسانی‌ به غیر او واگذار گردید،

وَ فُطِمَ عَنْ رَضاعِها، وَ زُوِىَ عَنْ زَخارِفِها.

او را از دنیا چون کودکی‌ از شیر مادر بریدند، و از زر و زیورش دور کردند.

وَ اِنْ شِئْتَ ثَنَّيْتَ بِمُوسى كَليمِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ،

و اگر بخواهی‌ شخص دومی‌ را مقتدا قرار دهی‌ این است موسی‌ کلیم اللّه ـ که درود خدا بر او  ـ

حَيْثُ يَقُولُ: «رَبِّ اِنّى لِما اَنْزَلْتَ اِلَىَّ مِنْ خَيْر فَقيرٌ.» وَ اللّهِ ما سَأَلَهُ

آنجا که گفت: «پروردگارا، به آنچه به من از خیر عطا کنی‌ نیازمندم.» به خدا سوگند چیزی‌

اِلاّ خُبْزاً يَأْكُلُهُ، لاِنَّهُ كانَ يَأْكُلُ بَقْلَةَ الاْرْضِ، وَلَقَدْ كانَتْ خُضْرَةُ

جز نانی‌ که تناول کند از خدا نخواست، زیرا مدتی‌ بر اثر نداری‌ گیاه زمین می‌ خورد، تا جایی‌ که سبزی‌

الْبَقْلِ تُرى مِنْ شَفيفِ صِفاقِ بَطْنِهِ، لِهُزالِهِ وَ تَشَذُّبِ لَحْمِهِ.

گیاه به خاطر لاغری‌ و کمی‌ گوشت در بدنش از پرده نازک شکمش نمایان بود.

وَ اِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتَ بِداوُدَ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ صاحِبِ الْمَزاميرِ

و اگر بخواهی‌ نفر سومی‌ را سرمشق خود قرار دهی‌ این است داود ـ که درود خدا بر او ـ صاحب مزامیر،

وَقارِئ اَهْلِ الْجَنَّةِ، فَلَقَدْ كانَ يَعْمَلُ سَفائِفَ الْخُوصِ بِيَدِهِ،

و خواننده اهل بهشت، او با دست خود از لیف خرما زنبیل می‌ بافت،

وَ يَقُولُ لِجُلَسائِهِ: اَيُّكُمْ يَكْفينى بَيْعَها؟ وَ يَأْكُلُ قُرْصَ

و به همنشینانش می‌ گفت: کدام یک از شما مرا در فروختن اینها یاری‌ می‌ دهد؟ و از قیمت آن زنبیل

الشَّعيرِ مِـنْ ثَمَنِها.

قرصی‌ نان جوین می‌ خورد.

وَ اِنْ شِئْتَ قُلْتَ فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ عَلَيْهِ السَّلامُ، فَلَقَدْ كانَ

و اگر می‌ خواهی‌ درباره عیسی‌ علیه السّلام بگو که سنگ را

يَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ، وَ يَلْبَسُ الْخَشِنَ، وَ يَأْكُلُ الْجَشِبَ. وَ كانَ اِدامُهُ

بالش سر قرار می‌ داد، و جامه زبر و خشن می‌ پوشید، و غذای‌ غیرلذیذ می‌ خورد. نان خورشش

الْجُوعَ، وَ سِراجُهُ بِاللَّيْلِ الْقَمَرَ، وَ ظِلالُهُ فِى الشِّتاءِ مَشارِقَ الاْرضِ

گرسنگی‌، و چراغ شب تارش ماه، و سرپناهش در زمستان مشرق و

وَ مَغارِبَها، وَ فاكِهَتُهُ وَ رَيْحانُهُ ما تُنْبِتُ الاْرْضُ لِلْبَهائِمِ. وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ

مغرب زمین، و میوه و سبزی‌ اش گیاهی‌ بود که زمین برای‌ چهارپایان می‌ رویانید. نه زنی‌ داشت که او را

زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ، وَ لا وَلَدٌ يَحْزُنُهُ، وَ لا مالٌ يَلْفِتُهُ،

فریفته خود کند، نه فرزندی‌ که او را به غصّه بنشاند، نه ثروتی‌ که او را از آخرت بازدارد،

وَ لا طَمَعٌ يُذِلُّهُ. دابَّتُهُ رِجْلاهُ، وَ خادِمُهُ يَداهُ.

و نه طمعی‌ که او را به خواری‌ اندازد. مرکب او دو پایش، و خدمتکارش دو دستش بود.

فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ الاْطْيَبِ الاْطْهَرِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَاِنَّ فيهِ

به پیامبر پاکتر و پاکیزه ترت ـ که درود خدا بر او و آلش باد ـ اقتدا کن، که وجودش برای‌ هرکه

اُسْوَةً لِمَنْ تَاَسّى، وَ عَزاءً لِمَنْ تَعَزّى،

بخواهد به او اقتدا کند سرمشق است، و برای‌ آن که تسلّی‌ جوید در زندگی‌ به آن حضرت تسلّی‌ است،

وَ اَحَبُّ الْعِبادِ اِلَى اللّهِ الْمُتَاَسّى بِنَبِيِّهِ، وَالْمُقْتَصُّ لاِثَرِهِ.

و محبوبترین بندگان نزد خدا کسی‌ است که به پیامبر اقتدا کند و قدم جای‌ قدم او بگذارد.

قَضَمَ الدُّنْيا قَضْماً، وَ لَمْ يُعِرْها طَرْفاً. اَهْضَمُ اَهْلِ الدُّنْيا كَشْحاً،

از دنیا به حدّاقل قناعت کرد، و دیده برای‌ تماشای‌ آن باز نکرد. لاغرترین اهل دنیا،

وَ اَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْيا بَطْناً. عُرِضَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيا فَاَبى اَنْ يَقْبَلَها،

و گرسنه ترین آنان از دنیا بود. دنیا به او ارائه شد اما از پذیرفتنش امتناع کرد،

وَ عَلِمَ اَنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ اَبْغَضَ شَيْئاً فَاَبْغَضَهُ، وَ حَقَّرَ

چیزی‌ را که دانست خدا دشمن دارد او هم دشمن داشت، و هر چه را حق خوار و بی‌ مقدار دانسته بود

شَيْئاً فَحَقَّرَهُ، وَ صَغَّرَ شَيْئاً فَصَغَّرَهُ. وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فينا

او هم خوار و بی‌ مقدار دانست، و آنچه را پروردگار کوچک شمرده او هم کوچک شمرد. اگر در وجود ما جز

اِلاّ حُبُّنا ما اَبْغَضَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، وَ تَعْظيمُنا ما صَغَّرَ اللّهُ

محبت آنچه که خدا و رسول دشمن دارند نبود، و بزرگ شمردن آنچه را که خدا و رسول کوچک شمرده اند

وَ رَسُولُهُ لَكَفى بِهِ شِقاقاً لِلّهِ، وَ مُحادَّةً عَنْ اَمْرِ اللّهِ. وَ لَقَدْ كانَ

وجود نداشت، همین برای‌ ستیزگی‌ ما با خدا و سرپیچی‌ ما از فرمانش بس بود. رسول خدا

صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ يَأْكُلُ عَلَى الاْرْضِ، وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ

ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ روی‌ زمین غذا می‌ خورد، و مانند نشستن بندگان

الْعَبْدِ، وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ، وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ، وَ يَرْكَبُ الْحِمارَ

می‌ نشست، و با دست خود پارگی‌ کفشش را می‌ دوخت، و جامه اش را وصله می‌ کرد، بر مرکب بی‌ پالان

الْعارِىَ، وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ. وَ يَكُونُ السِّتْرُ عَلى بابِ بَيْتِهِ فَتَكُونُ فيهِ

سوار می‌ شد، و در ردیف خود سوار می‌ کرد. پرده ای‌ همراه با نقش و نگار بر درِ خانه اش

التَّصاويرُ فَيَقُولُ يا فُلانَةُ ـ لاِحْدى اَزْواجِهِ ـ غَيِّبيهِ عَنّى فَاِنّى اِذا

آویخته بود، به یکی‌ از همسرانش فرمود: فلانی‌! این پرده را از برابر دید من پنهان کن، زیرا وقتی‌

نَظَرْتُ اِلَيْهِ ذَكَرْتُ الدُّنْيا وَ زَخارِفَها. فَاَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيا بِقَلْبِهِ،

آن را می‌ بینم دنیا و زر و زیورش را به یاد می‌ آورم. با عمق دل از دنیا اعراض کرد،

وَ اَماتَ ذِكْرَها مِنْ نَفْسِهِ، وَ اَحَبَّ اَنْ تَغيبَ زينَتُها عَنْ عَيْنِهِ،

و یاد این سرای‌ فانی‌ را از خاطرش میرانْد، علاقه داشت زر و زینت دنیا از برابر دیده اش مخفی‌ باشد،

لِكَيْلا يَتَّخِذَ مِنْها رِياشاً، وَ لايَعْتَقِدَها قَراراً، وَ لايَرْجُوَ فيها مُقاماً،

تا از آن جامه زیبا برنگیرد، و باورش نیاید که سرای‌ قرار و آرامش است، و امیدی‌ به درنگ در آن نداشته باشد،

فَاَخْرَجَها مِنَ النَّفْسِ، وَ اَشْخَصَها عَنِ الْقَلْبِ، وَ غَيَّبَها عَنِ الْبَصَرِ.

علاقه به دنیا را از دل بیرون کرد، و از این محل فانی‌ دل برداشت، و از دیده خود پنهان نمود.

وَ كَذلِكَ مَنْ اَبْغَضَ شَيْئاً اَبْغَضَ اَنْ يَنْظُرَ اِلَيْهِ وَ اَنْ يُذْكَرَ عِنْدَهُ.

آری‌ چنین است کسی‌ که چیزی‌ را دشمن دارد بغض و نفرت دارد که به آن نظر کند و در محضرش از آن یاد شود.

وَ لَقَدْ كانَ فى رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ما يَدُلُّكَ عَلى

در روش رسول خدا صلّی‌ اللّه علیه وآله حالتی‌ است که تو را به

مَساوِى الدُّنْيا وَ عُيُوبِها، اِذْ جاعَ فيها مَعَ خاصَّتِهِ، وَ زُوِيَتْ عَنْهُ

زشتی‌ ها وعیوب دنیا رهنمون است، زیرا آن حضرت با اهل بیتش دردنیا گرسنه بود، و بامنزلت وتقرب

زَخـارِفُهـا مَـعَ عَظيـمِ زُلْفَتِـهِ .

عظیمی‌ که نزد حق داشت زر و زیور دنیا از او دور داشته شده بود

فَلْيَنْظُرْ ناظِرٌ بِعَقْلِهِ: اَكْرَمَ اللّهُ مُحَمَّداً بِذلِكَ

پس دقت کننده با عقلش دقت کند که خداوند با وضعی‌ که برای‌ پیامبرش در برنامه دنیا بهوجود آورد

اَمْ اَهانَهُ؟ فَاِنْ قالَ: اَهانَهُ، فَقَدْ كَذَبَ وَ اللّهِ الْعَظيمِ،

آیا او را اکرام کرد یا به او اهانت روا داشت؟ اگر بگوید: اهانت کرد، به خدای‌ بزرگ قسم دروغ گفته،

وَ اَتى بِالاْفْكِ الْعَظيمِ، وَ اِنْ قالَ: اَكْرَمَهُ، فَلْيَعْلَمْ اَنَّ اللّهَ قَدْ اَهانَ

و بهتان عظیمی‌ به حق زده; و اگر بگوید: به او اکرام کرد، پس باید بداند که خداوند غیر حضرتش را

غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيا لَهُ، وَ زَواها عَنْ اَقْرَبِ النّاسِ مِنْهُ.

با ارزانی‌ داشتن دنیا به او خوار نموده، و دنیا را از مقرب ترین مردم به درگاهش دور کرده است.

فَتَاَسّى مُتَاَسٍّ بِنَبِيِّهِ، وَاقْتَصَّ اَثَرَهُ، وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ،

اقتداکننده باید به پیامبرش اقتدا کند، و قدم جای‌ قدم آن حضرت بگذارد، و هر جا او درآمد درآید،

وَ اِلاّ فَلايَأْمَنِ الْهَلَكَةَ، فَاِنَّ اللّهَ جَعَلَ مُحَمَّداً صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ

ورنه از هلاکت امان ندارد، چرا که خداوند محمّد ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ

عَلَماً لِلسّاعَةِ، وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّةِ، وَ مُنْذِراً بِالْعُقُوبَةِ. خَرَجَ مِنَ الدُّنْيا

نشانه قیامت، و بشارت دهنده به بهشت، و ترساننده از عقوبت قرار داد. او با شکم گرسنه از دنیا

خَميصاً، وَ وَرَدَ الاْخِرَةَ سَليماً. لَمْ يَضَعْ حَجَراً عَلى حَجَر حَتّى

رفت، و با سلامت همه جانبه وارد آخرت شد. تا لحظه از دنیا رفتن و اجابت دعوت کننده

مَضى لِسَبيلِهِ، وَ اَجابَ داعِىَ رَبِّهِ. فَما اَعْظَمَ مِنَّةَ اللّهِ عِنْدَنا حينَ

حق سنگی‌ به روی‌ سنگ نگذاشت. خداوند با عنایت کردن چنین رهبری‌ چه منّت بزرگی‌

اَنْعَمَ عَلَيْنا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ، وَ قائِداً نَطَاُ عَقِبَهُ! وَ اللّهِ لَقَدْ

بر ما گذاشت تا از او پیروی‌ کنیم، و پیشوایی‌ که قدم جای‌ قدمش بگذاریم! به خدا سوگند آنقدر

رَقَعْتُ مِدْرَعَتى هذِهِ حَتَّى اسْتَحْيَيْتُ مِنْ راقِعِها. وَ لَقَدْ قالَ لى

این پیراهن پشمینه خود را وصله زده ام که از وصله کننده اش حیا می‌ کنم. و کسی‌ به من

قائِلٌ: اَلاتَنْبِذُها عَنْكَ؟ فَقُلْتُ: اغْرُبْ عَنّى فَعِنْدَ الصَّباح  يُحْمَدُ

گفت: این لباس کهنه را دور نمی‌ اندازی‌؟ گفتم: از من کناره گیر، که به وقت صبح از رهروان

الْقَــوْمُ السُّــرى  .

شب تمجید و ستایش می‌ شود

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

یک پاسخ به “اسرار نماز جلسه دهم”

  1. علی گفت:

    الله‌اکبر
    ما چقدر پَرت هستیم
    پناه بر خدا
    پناه بر خدا
    چهار ستون بدنم به لرزه افتاده
    پناه بر خدا

پاسخ دادن به علی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *