filter_list موضوعات search جستجو

مروج توحید

person حساب کاربری file_download اپلیکیشن

اسرار کربلا جلسه یکم

اسرار کربلا جلسه 1

در مورد حدیث « حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ »  
آیه شریفه « اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » می خواهد بگوید که الله نور همه موجودات است. همه موجودات عالم یک نور دارند و باطن آن ها نور است. ما بر حسب ظاهر با هم تفاوت داریم اما همه ما در یک حقیقت اشتراک داریم و آن نور بودن است. این است که هر موجودی در عالم یک مقام نورانیت دارد. هر موجودی درعالم اگر به باطن خود برود، به نور می رسد. حقیقت این نور الله است چرا که می فرماید الله نور آسمان ها و زمین است. پس:
 باطن و حقیقت هر موجود = نور
حقیقت نور = الله
در نتیجه : باطن و حقیقت هر موجود “الله” است.

مقام نورانیت موجود :
حقیقت هر چیزی در عالم الله است. مقام نورانیت موجود، همان مقام الله بودن موجود است. لذا اگر انسانی اگر شروع کند و به باطن برود، به الله می رسد. اما معمولا بین ظاهر و باطن ما حجاب است و از نورانیتی که در باطن ما هست، غافل هستیم لذا انسان از الله که در باطن اوست غافل هستیم. ما از الله غافل هستیم. ما در دنیا راه افتادیم تا از خدا خبری به دست آوردیم : در کتاب ها، از دیگران بشنویم، از راه استدلال های عقلی خدا را پیدا کنیم. غافل از این که این الله در وجود خودمان است. اگر به مقام نورانیتمان رجوع کنیم، به خدا می رسیم، به الله می رسیم منتهی رجوع نمی کنیم.

معرفت به نورانیت :
انسان خدا را به نورانیت بشناسد. لازمه اش درس خواندن، استاد و مدرسه نیست. راهش رجوع به خلوت است. تزکیه نفس، تصفیه باطن ، ریاضت ، مجاهدت است تا همه این حجاب ها از بین بروند و انسان به آن نور و آن الله که در باطن خودش است برسد.
در میان موجودات عالم پیامبر اکرم انسانی است که آن قدر ظرفیت وجودیش قوی بود که نوری که در باطن وجود این انسان است منطبق بر نور بودن خدا است. در دعای ماه رجب آمده «اللّـهُمَّ اِنّي اَساَلُكَ بِالتَّجَلِي الاَعْظَمِ » تمامی اسماء و صفات خدا یک نور است. اگر بگوییم که خداوند هزار اسم دارد، پیامبر اکرم کسی است که تمام هزار اسم در وجود ایشان تابیده. بنابراین این انسان می شود جامعه همه انوار، جامع همه اسماء، نور مطلق. کسی که به باطن خود رجوع می کند، همانطور که به خدا می رسد و خدا را به نورانیت می شناسد، پیامبر اکرم را نیز می شناسد.

ائمه دوازده گانه ما نیز کسانی هستند که ظرفیت وجودیشان آن قدر وسیع است که نورانیت آن ها نیز منطبق بر نورانین پیامبر اکرم است. بنابراین اگر کسی به باطن خود برگردد، به نورانی خود برگردد، نه تنها به خدا و پیامبر رسیده بلکه به آن سیزده نفر نیز رسیده . یعنی در این جا او به امام حسین نیز رسیده است. بنابراین انسان امام حسین را در باطن خود می یابد، می بیند، شهود می کند.

حدیث « اِنَّ لِلْحُسَيْنِ معرفت مَكْنُونَةً في قُلُوبِ الْمُؤْمِنينِ » :
برای حسین یک معرفت، شناخت پنهان در قلب های مومنین است. یعنی همه ما در باطن خود معرفتی نسبت به امام حسین داریم. آن معرفت چیست؟ همان نور است. از « اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » شروع می شود تا به باطن تو. حدیث فرموده « اِنَّ لِلْحُسَيْنِ معرفت مَكْنُونَةً » شما بفرمایید « اِنَّ لله معرفت مَكْنُونَةً » همه ما از خدا شناختی در باطن خود داریم. آن شناخت همان نوری است که از خدا در باطن خود داریم. بنابراین انسان که به باطن برگردد، به الله رسیده، به نور رسیده ، به معرفت رسیده و چون نور پیامبر منطبق بر نور الله است پس بنابراین برای پیامبراکرم نیز یک معرفت مکنون در باطن همه ما هست. بفرمایید برای فاطمه زهرا هم یک معرفت مکنون در همه ما هست چون نور فاطمه زهرا منطبق بر نور پیامبر است لذا اگر به آن نور برسیم به فاطمه زهرا نیز رسیده ایم. همچنین طبق روایت بیان شده هر انسانی یک معرفت مکنون و پنهانی از امام حسین در باطن خود دارد چون نور امام حسین نیز منطبق بر نور پیامبر است. بفرمایید برای امام زمان نیز یک معرفت مکنونی در باطن همه ما است چون نور امام زمان منطبق بر نور پیامبر اکرم است. این می شود “معرفت به نورانیت“.  

فرق فلسفه و عرفان :
بین ظاهر و باطن ما حجاب است.
در فلسفه می خواهند بگویند باطن تو که در حجاب است و پنهان، با آن کار نداریم، بیا بیرون و از راه آیات آفاقی به خدا برس. یعنی بیا در موجودات عالم نگاه کن و از دقت در آن ها خدا را پیدا کن. برای انسان استدلال های فلسفی بنا می کنند مثلا می گویند: وقتی به موجودات عالم نگاه می کنیم می بینیم هر موجود بر مبنای ریاضیات خلق شده و هر دستگاهی که مبنای او بر اساس ریاضیات خلق شده باشد آن دستگاه مبدا و معاد دارد، پس عالم خالق و قیامت دارد. از این راه ها خدا و قیامت را اثبات می کند. به این می گوییم خدا شناسی کسبی، اکتسابی که از راه علم و دانش و برهان به خدا دست می یابیم.
در عرفان می خواهند مانع بین ظاهر و باطن را بردارند یعنی پرده ها و حجاب هایی که بین باطن ما ، نور ما، مقام نورانیت ما افتاده است را بردارند. با مجاهدت، جهاد اکبر و امثال این ها تا انسان به نوراینت خود برسد. اگر انسان به نورانیت خود رسید هم به خدا، هم به پیامبر و هم به حسین ابن علی رسیده است. آن ها را به نور می شناسد یعنی در بطن وجود خود امام حسین را می بیند.  

« اِنَّ لِلْحُسَيْنِ معرفت مَكْنُونَةً في قُلُوبِ الْمُؤْمِنينِ » امام حسین یک معرفت پنهان در قلب ها دارد:
معرفت پنهان = نورانیت باطن
البته این معرفت در این ممبر هم هست. همه موجودات دارای این نور هستند. « اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » این نور برای همه موجودات است. بنابراین در باطن همین چوب “الله” حضور دارد.«هُوَ مَعَكُمْ /4حدید »

اتحاد انوار:
در تفسیر گفتیم که نورانیت پیامبر منطبق بر نورانیت خداست و نورانیت امام حسین نیز منطبق بر نورانیت پیامبر اکرم است لذا پیامبر اکرم فرقی با امام حسین ندارد و امام حسین فرقی با پیامبر ندارد. لذا رسول خدا به امیرالمومنین فرمودند که : « انا و انت من شجره الواحده انت منی و انا منک » من از تو هستم و تو از من هستی. این اتحاد انوار است. نورها یکی است. یا در مورد حضرت زهرا حدیث هست که فرمود: « فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّی وَ اَنَا مِنْهَا » فاطمه از من است و من از فاطمه هستم. هر دو نور یکی است و منطبق بر هم است. همچنین حدیثی که معروف است به “حدیث نورانیت” که امیر المومنین فرمود: « مَعرِفَتِی بِالنُّورَانِیَّةِ مَعرِفَةُ اللهِ » اگر کسی مرا به نورانیت بشناسد، خدا را شناخته. « وَ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیةِ » کسی خدا را به نوراین بشناسد منِ علی را شناخته. عرض شد که معرفت به نورانیت زمانی حاصل می شود که انسان بتواند موانع بین ظاهر و باطن را از ببرد و به نوری که درباطن است، برسد. بنابراین « حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ » از همین باب است. اتحاد انوار، وحدت انوار بنابراین فرقی نمی کند بگویی حسین یا پیامبر. امیرالمونین می فرمایند : « لانّا كلنّا واحد أوَّلُنَا مُحَمَّد و آخِرُنَا مُحَمَّد و أوْسَطُنا مُحَمَّد و کلنا محمد » همه ما ، اولین ما، آخرین ما، وسطی ما همه یک حقیقت هستیم. همه ما یک نور هستیم. بنابراین مهم این است که انسان به نورانیت باطن خود برسد که اگر رسید، به همه این ها رسیده. این می شود معرفت به نورانیت. عالی ترین معرفت ها همین معرفت است. همین معرفت است که با انسان از این دنیا به قیامت می آید. والا معرفتی را که انسان از راه کتاب و برهان به دست آورده باشد، به آن طرف نمی آید. همه این ها در سکرات موت از انسان می ریزند و ریزش می کنند از انسان. نه تنها در زمان مرگ بلکه در زمان پیری. قرآن می فرماید: « وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَمِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لَا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئًا /70 نحل » بعضی از شما را در پیری چنان به مراحلی وارد می کنیم که هیچ چیز نمی داند. اگر هم کسی بتواند این ها را در زمان پیری ببرد اما باز در زمان مرگ از انسان ریزش می کند. بنابراین وقتی انسان آن طرف می رود از او می پرسند که خدای تو کیست؟ پیامبر تو کیست؟ می گوید: نمی دانم. ما در آن جا جاهل هستیم. چرا؟ چون به ان نورانیت و روحانیت خود نرسیده ایم. آن را احیا و استخراج نکرده ایم و در همان حالت مانده. در آن جا از روح سوال می شود نه از عقل اما در این جا از عقل سوال می شود. خداشناسی خیلی از ما خیالی است یعنی تلقینی از خانواده است که در بزرگسالی به دنبال آن نمی رویم. اما در قیامت نه از خیال و نه از عقل سوال می شود!

درست که نوری که در باطن ما هست، الله است اما آن قدر دنیا روی آن ریخته ایم که این دنیا رسوب کرده بر روی این روح که دیگر سخت شده اینست که خداوند در قرآن می فرماید: « خَتَمَ اللَّهُ عَلى‌ قُلُوبِهِمْ /7بقره» در آنجاست که می بیند هر چه با جسمم و خیالم کسب کرده ام نیست، هرچه با عقل کسب کرده ام ریخته. بنابراین بسیار است که انسان از این دنیا مسلمان می رود اما در آن دنیا کافر، مسیحی، یهودی، مشرک محشور می شود. خیلی محاسبات آن دنیا عوض می شود.

خطبه حضرت فاطمه صغری در عاشورا:
« وای بر شما باد! می دانید که کدام دست بر ما طعن وارد کرد؟ می دانید چه کسانی به سوی قتال ما آمدند؟ می دانید با چه پایی به سوی قتال ما آمدید؟ می دانید که چه طور شد که به جنگ با ما آمدید؟ قلب های شما سخت شد و جگرهای شما غلیظ شد و دل های شما مهر خرده شد. چشم ها و گوش های شما ختم شدند. شیطان جنگ شما با ما را برایتان زینت داد . »
در این جا حضرت فاطمه صغری (دختر امام حسین (ع) ) می خواهند بگویند که رابطه شما با مقام نورانیت خودتان قطع است.  مقام نورانیتی که همه شما لشکر دشمن دارید اما این قدر دنیا در نورانیت شما نفوذ کرد که سخت شد. مثل اسفنجی که در زیر خاک قرار دهید و بعد از چند سال که آن را در می آورید می بینید که سخت شده. رابطه شما با مقام الله بودن شما، حسین بودن شما قطع شده است از بس که توجه به دنیا کرده اید. بنابراین پرده افتاد بر این حسینی که در باطن شما حضور دارد.

معنی مظلومیت امام حسین (ع) :
از این جا سر این مسئله را در آورید که می گوییم امام حسین مورد ظلم واقع شد یعنی چی؟ چه طور می شود که انسان به امام ظلم می کند؟ ظلم به امام از کجا از کجا ناشی می شود؟ باید دو آیه را بررسی کنیم.
این آیه بسیار پر برکت است « اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » خیلی حقایق از آن بر می آید. در این آیه می گوید هر موجودی دارای نور است، نور سماوات و نور عرض. این دو را برای مثال آورده یعنی باطن همه موجودات عالم یک حقیقت است و آن نور است. این نور= الله. ظاهر جلوه ای از باطن الله است. ظاهر جبرئیل است، باطن الله است. ظاهر من هستم ، باطن الله است. .«هُوَ مَعَكُمْ /4حدید » او با شماست.
1. « وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ /57 بقره »  ما به این ها ظلم نکرده ایم، آن ها خود به خود ظلم می کنند. به خود ظلم کردند یعنی چه کار کردند؟ ظلم یعنی تجاوز به حق دیگری. مثلا: پا در حیاط همسایه بگذارم. کدام آدم به خود ظلم می کند؟ من چگونه به حقوق خود تعدی کنم؟ معنی ندارد اصلا. از این جا معلوم می شود که انسان دارای دو خود، دو من و دو تشخص هست:

 یک خود ظلمانی و مجازی و دروغین: در اثر دنیا برای خود درست کرده ام. همه چیزهایی که پسوند من به آن اضافه می کنیم. لذا هر کدام که از بین برود، در خود یک نقص می بینم. نه این که دنیا ظلمت است بنابراین این خود که برای خود درست کرده ام نیز ظلمانی است.
یک خود نورانی و حقیقی و نورانی که همان مقام نورانیت انسان است. همان الله است همان حسین ابن علی است.
در بسیاری از انسان ها این خود ظلمانی حجاب آن خود نورانی شده است. این که حافظ می گوید:

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

یعنی انسان دارای دو خود است که یکی حجاب دیگری شده است. نتیجه: انسانی که در خود ظلمانی اش مانده و به مقام نورانیتش نرسیده، این انسان از خود حقیقی اش در حجاب است. در زمان مرگ این خود ظلمانی از انسان گرفته می شود و خود نورانی را محشور می کنند. این که می فرماید “به خود ظلم کردند” یعنی به خود نورانی ظلم کردند، به خودی که الله است ظلم کردند. انسان از این جا می تواند یک نکته ظریفی را استنباط کند: ظلم زمانی معنی پیدا می کند که من نسبت به چیزی که مال من نیست، حق من نیست تعدی و تجاوز کنم. این است که اگر انسان به حق چیزی که امانت است و دست اوست تعدی کند، به آن ظلم کرده. از این آیه معلوم می شود که انسان دارای یک خود است که آن خود برای خودش نیست. ما به خود دنیای ظلم نمی کنیم و از صبح تا به شب در حال مرمت کردن آن هستیم. این خود همان نورانیت است، الله است. آن خود برای خود من نیست و الا ظلم معنی ندارد. اگر آن الله برای من بود که ظلم معنا پیدا نمی کرد.

2. از این جا سر این آیه را در یاب که فرمود « إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ / 72 احزاب » به انسان یک امانت دادیم. آن امانت چیست؟ بعد نورانی انسان است همان بعد الله بودن انسان است. امانت را نتوانستند قبول کنند، کی می تواند الله را در باطن خود تحمل کند؟ امانت خیلی سنگین است که همان خود نورانی انسان است. خود الله بودن انسان است. قرآن از این بعد وجودی انسان به امانت تعبیر می کند. آیات خودشان خودشان را تفسیر می کنند. در این جا باز معنی آیه « وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ /57 بقره » معلوم می شود. یعنی من یک “خود” دارم که آن خود برای خودم نیست و به امانت در من گذاشته شده. امانت است در دست من و نباید به او ظلم و تعدی کنم.
انسان درست امانت داری نکرد. آن را انداخت در وجود خود و روی آن دنیا ریخت آن قدر که رسوب کرد و آن را ( آن امانت را ) سخت کرد « قسط قلوبهم »- فرمایش حضرت فاطمه صغری- این بدترین ظلمی است که انسان به خود حقیقی اش می کند. آن خودی که امانت است در دست او. اینست معنی « وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ /57 بقره »

آیه « نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ /19حشر » ما کاری کردیم که این ها خودشان را فراموش کردند.
ما می گوییم خود را فراموش نکرده ایم پس این که قرآن می فرماید یعنی چی؟ باز از این جا استنباط می شود که ما دارای دو خود هستیم.  اگر ما نسبت به خودمان آگاهی ای داریم، از خود دنیاییمان آگاهی داریم. از خود ظلمانیمان آگاهی داریم و از خود نورانیمان غفلت داریم. آن را فراموش کرده ایم و نمی فهمیم که چیست. حال که معنی آیات معلوم شد که انسان دو خود دارد، باتوجه به این مسائل، آن نوری که در باطن است را هم می توانی بگویی الله، چون نورانیت پیامبر منطبق بر نورانیت الله است می توانی بفرمایی آن نور پیامبر است، چون نورانیت فاطمه زهرا منطبق بر نورانیت پیامبر است می توانی بفرمایی آن نور فاطمه زهرا است، چون نورانیت حسین ابن علی منطبق بر نورانیت پیامبر است می توانی بفرمایی آن نور امام حسین(ع) است. اینست « حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ »

« وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ /57 بقره » حالا بفرمایید به آن خودی که حسین ابن علی است ظلم کردند. از این جا دریابید منشاء ظلمی که در بیرون به حسین ابن علی کردند، به خاطر ظلمی بود که به حسین ابن علی ای که در درونشان بود، کرده بودند.  منشاء ظلم بیرونی، ظلم درونی است. وگرنه ما از صبح تا به شب به خود دنیایی ظلم نمی کنیم. اگر به فاطمه زهرا ظلم کردند، به فاطمه زهرا درونی ظلم کردند. خیانت کردند به آن امانت و شد همان تعبیراتی که حضرت فاطمه صغری فرمودند.

زمانی شیطان می تواند قتل امام حسین را برای انسان زینت دهد که اول انسان امام حسین باطن خود را کشته باشد. آن جاست که خیلی راحت همین که با امام حسین بیرونی مواجه شد، او را می کشد. می بیند که در کربلا چند دسته شدند:
عده ای فوری آمدند برای قتل امام. آن ها کسانی بودند که آن نورانیت خودشان را یا آن الله باطن خود را از قبل ها کشته بودند که خیلی جواب دادند.
عده ای دیگر دو دل بودند مثلا عمرسعد و حر. آن دو دلی برای این بود که امام حسین هنوز کشته نشده بود ( در درونشان) ؛ خیلی غلیظ نشده، قلب خیلی سخت نشده و پرتوهایی دارد. از زیر حجاب ها هنوز نورهایی بیرون می زند.در بعضی ها 70-80درصد غلظت هست ( عمر سعد)، ناخالصی هست، 10 درصدی نور است. شیطان می آید و آن 10درصد را دست می گذارد و می پوشاند و حکومت ری را برای او جلوه می دهد و او امام را می کشد. در حر برعکس 10-20درصد نور باطن غلیظ شده اما 70-80 روشن است که شیطان که دستش را بر روی آن نور گذاشت، نتوانست همه آن را بپوشاند لذا به امام حسین جواب داد و آمد.
بعضی ها هم که کاملا این نورانیت در درونشان محفوظ مانده. خوب آن امانت را حفظ کرده بودند. به محض این که ندای امام حسین را شنیدند، جذب شدند. فوری رفتند. آن نور قوی، نورهای ضعیف را جذب کرد به طرف خود.

لذا اگر می بینیم که روز عاشورا به امام ظلم کردند، این ظلم منشاء درونی دارد. کسی که امام را می کشد، قبلا امام درون خود را کشته است. حدیث ، حدیث عقل نیست که انسان با خود محاسبه کند که پیش امام بروم! حدیث، حدیث روح است. مقام نورانیت انسان است. او اگر پوشیده باشد و خاموش باشد، دیگر فایده ای ندارد. یعنی امام حسین را در خود کشته ای و فوری در مقابل امام حسین (بیرونی) قرار می گیری. این ها را فقط برای آن زمان قرار ندهید، ما نیز همین گونه هستیم. اگر الان امام زمان (ع) قیام کند و در کنار کعبه بایستد و بگوید “من همان مهدی منتظر هستم” چه کسانی به کمک او می روند؟ و چه کسانی در مقابل او؟ چه کسانی دو دل می شوند؟ معمولا ما از اول عمر سرمان در دنیا بوده. نه این که کار حرام کرده باشیم، این قدر کارهای حلال دنیوی کرده ایم و این دنیا را ریخته ایم روی باطن خود، روی امانت، روی الله، روی امام حسین، که معلوم نیست که اگر الان فرزند حسین ابن علی بیاید و «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنیِ» سر دهد وضعیت چیست؟ خیلی وحشتناک است اگر واقعا به این نتیجه برسیم که من امام زمان را در درون خودم کشته ام! وحشتناک می شود! حال چه کسی خبر دارد که کشته؟ چه کسی خبر دارد نکشته؟ نمی دانم! چگونه انسان می تواند به دست آورد؟
کسانی که به جمع امام حسین آمدند، آدم های کوچکی نبودند. یعنی اگر واقعه کربلا پیش نمی آمد، ما آن ها را به عنوان انسان های خوب شناخته بودیم. همین شمر از اصحاب حضرت علی(ع) بود و در جنگ صفین در کنار حضرت علی شمشیر می زند بر علیه معاویه. اَشْعَث بْن قَیس از اصحاب حضرت علی(ع) بود در جنگ صفین. هر دو شیعه بودند، از اصحابش بودند.  ببینید چه می شود که در کربلا در مقابل فرزند علی می ایستد؟! ما چه می دانیم؟ الان در این روضه ها می گوییم: امام حسین کاش با تو می بودم اما خب معلوم نیست واقعا. همه کسانی که به کربلا آمدند، نماز می خواندند، قرآن می خواندند، نماز شب می خواندند. بنابراین واقعای جای وحشت دارد که: من امام زمان را در درونم کشته ام یا زنده است و نورانی؟ در آن امانت خیانت کرده ام یا نه و به همان نورانیت خود باقی گذاشته ام؟ به جای این که انسان فکر در امور زندگی کند، در این ها بیاندیشد که چگونه است ؟ نشود که وقتی مهدی(ع) ظهور کرد، در مقابلش بایستم و یا حداقل بنشینم و کاری نکنم و مشمول همان لعن هایی شویم که در زیارت عاشورا نثار کسانی می کنیم در واقع به خود ظلم کرده اند.

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

یک پاسخ به “اسرار کربلا جلسه یکم”

  1. کاظم گفت:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    اللهم عجل لولیک الفرج
    ماشاالله بسیار عالی، انگار حضرت علامه حفظه الله، از درون ما خبر وارد و انقدر بلیغ وروان صحبت میفرمایید که دقیقا پاسخ بر همه شبهات، سئوالات و نیازهای ماست.
    از خداوند متعال سلامتی و طول عمر با عزت برای ایشان و شما عزیزان مسئلت می نماییم. آمین یا رب العالمین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

در مورد حدیث « حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ »  
آیه شریفه « اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » می خواهد بگوید که الله نور همه موجودات است. همه موجودات عالم یک نور دارند و باطن آن ها نور است. ما بر حسب ظاهر با هم تفاوت داریم اما همه ما در یک حقیقت اشتراک داریم و آن نور بودن است. این است که هر موجودی در عالم یک مقام نورانیت دارد. هر موجودی درعالم اگر به باطن خود برود، به نور می رسد. حقیقت این نور الله است چرا که می فرماید الله نور آسمان ها و زمین است. پس:
 باطن و حقیقت هر موجود = نور
حقیقت نور = الله
در نتیجه : باطن و حقیقت هر موجود “الله” است.

مقام نورانیت موجود :
حقیقت هر چیزی در عالم الله است. مقام نورانیت موجود، همان مقام الله بودن موجود است. لذا اگر انسانی اگر شروع کند و به باطن برود، به الله می رسد. اما معمولا بین ظاهر و باطن ما حجاب است و از نورانیتی که در باطن ما هست، غافل هستیم لذا انسان از الله که در باطن اوست غافل هستیم. ما از الله غافل هستیم. ما در دنیا راه افتادیم تا از خدا خبری به دست آوردیم : در کتاب ها، از دیگران بشنویم، از راه استدلال های عقلی خدا را پیدا کنیم. غافل از این که این الله در وجود خودمان است. اگر به مقام نورانیتمان رجوع کنیم، به خدا می رسیم، به الله می رسیم منتهی رجوع نمی کنیم.

معرفت به نورانیت :
انسان خدا را به نورانیت بشناسد. لازمه اش درس خواندن، استاد و مدرسه نیست. راهش رجوع به خلوت است. تزکیه نفس، تصفیه باطن ، ریاضت ، مجاهدت است تا همه این حجاب ها از بین بروند و انسان به آن نور و آن الله که در باطن خودش است برسد.
در میان موجودات عالم پیامبر اکرم انسانی است که آن قدر ظرفیت وجودیش قوی بود که نوری که در باطن وجود این انسان است منطبق بر نور بودن خدا است. در دعای ماه رجب آمده «اللّـهُمَّ اِنّي اَساَلُكَ بِالتَّجَلِي الاَعْظَمِ » تمامی اسماء و صفات خدا یک نور است. اگر بگوییم که خداوند هزار اسم دارد، پیامبر اکرم کسی است که تمام هزار اسم در وجود ایشان تابیده. بنابراین این انسان می شود جامعه همه انوار، جامع همه اسماء، نور مطلق. کسی که به باطن خود رجوع می کند، همانطور که به خدا می رسد و خدا را به نورانیت می شناسد، پیامبر اکرم را نیز می شناسد.

ائمه دوازده گانه ما نیز کسانی هستند که ظرفیت وجودیشان آن قدر وسیع است که نورانیت آن ها نیز منطبق بر نورانین پیامبر اکرم است. بنابراین اگر کسی به باطن خود برگردد، به نورانی خود برگردد، نه تنها به خدا و پیامبر رسیده بلکه به آن سیزده نفر نیز رسیده . یعنی در این جا او به امام حسین نیز رسیده است. بنابراین انسان امام حسین را در باطن خود می یابد، می بیند، شهود می کند.

حدیث « اِنَّ لِلْحُسَيْنِ معرفت مَكْنُونَةً في قُلُوبِ الْمُؤْمِنينِ » :
برای حسین یک معرفت، شناخت پنهان در قلب های مومنین است. یعنی همه ما در باطن خود معرفتی نسبت به امام حسین داریم. آن معرفت چیست؟ همان نور است. از « اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » شروع می شود تا به باطن تو. حدیث فرموده « اِنَّ لِلْحُسَيْنِ معرفت مَكْنُونَةً » شما بفرمایید « اِنَّ لله معرفت مَكْنُونَةً » همه ما از خدا شناختی در باطن خود داریم. آن شناخت همان نوری است که از خدا در باطن خود داریم. بنابراین انسان که به باطن برگردد، به الله رسیده، به نور رسیده ، به معرفت رسیده و چون نور پیامبر منطبق بر نور الله است پس بنابراین برای پیامبراکرم نیز یک معرفت مکنون در باطن همه ما هست. بفرمایید برای فاطمه زهرا هم یک معرفت مکنون در همه ما هست چون نور فاطمه زهرا منطبق بر نور پیامبر است لذا اگر به آن نور برسیم به فاطمه زهرا نیز رسیده ایم. همچنین طبق روایت بیان شده هر انسانی یک معرفت مکنون و پنهانی از امام حسین در باطن خود دارد چون نور امام حسین نیز منطبق بر نور پیامبر است. بفرمایید برای امام زمان نیز یک معرفت مکنونی در باطن همه ما است چون نور امام زمان منطبق بر نور پیامبر اکرم است. این می شود “معرفت به نورانیت“.  

فرق فلسفه و عرفان :
بین ظاهر و باطن ما حجاب است.
در فلسفه می خواهند بگویند باطن تو که در حجاب است و پنهان، با آن کار نداریم، بیا بیرون و از راه آیات آفاقی به خدا برس. یعنی بیا در موجودات عالم نگاه کن و از دقت در آن ها خدا را پیدا کن. برای انسان استدلال های فلسفی بنا می کنند مثلا می گویند: وقتی به موجودات عالم نگاه می کنیم می بینیم هر موجود بر مبنای ریاضیات خلق شده و هر دستگاهی که مبنای او بر اساس ریاضیات خلق شده باشد آن دستگاه مبدا و معاد دارد، پس عالم خالق و قیامت دارد. از این راه ها خدا و قیامت را اثبات می کند. به این می گوییم خدا شناسی کسبی، اکتسابی که از راه علم و دانش و برهان به خدا دست می یابیم.
در عرفان می خواهند مانع بین ظاهر و باطن را بردارند یعنی پرده ها و حجاب هایی که بین باطن ما ، نور ما، مقام نورانیت ما افتاده است را بردارند. با مجاهدت، جهاد اکبر و امثال این ها تا انسان به نوراینت خود برسد. اگر انسان به نورانیت خود رسید هم به خدا، هم به پیامبر و هم به حسین ابن علی رسیده است. آن ها را به نور می شناسد یعنی در بطن وجود خود امام حسین را می بیند.  

« اِنَّ لِلْحُسَيْنِ معرفت مَكْنُونَةً في قُلُوبِ الْمُؤْمِنينِ » امام حسین یک معرفت پنهان در قلب ها دارد:
معرفت پنهان = نورانیت باطن
البته این معرفت در این ممبر هم هست. همه موجودات دارای این نور هستند. « اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » این نور برای همه موجودات است. بنابراین در باطن همین چوب “الله” حضور دارد.«هُوَ مَعَكُمْ /4حدید »

اتحاد انوار:
در تفسیر گفتیم که نورانیت پیامبر منطبق بر نورانیت خداست و نورانیت امام حسین نیز منطبق بر نورانیت پیامبر اکرم است لذا پیامبر اکرم فرقی با امام حسین ندارد و امام حسین فرقی با پیامبر ندارد. لذا رسول خدا به امیرالمومنین فرمودند که : « انا و انت من شجره الواحده انت منی و انا منک » من از تو هستم و تو از من هستی. این اتحاد انوار است. نورها یکی است. یا در مورد حضرت زهرا حدیث هست که فرمود: « فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّی وَ اَنَا مِنْهَا » فاطمه از من است و من از فاطمه هستم. هر دو نور یکی است و منطبق بر هم است. همچنین حدیثی که معروف است به “حدیث نورانیت” که امیر المومنین فرمود: « مَعرِفَتِی بِالنُّورَانِیَّةِ مَعرِفَةُ اللهِ » اگر کسی مرا به نورانیت بشناسد، خدا را شناخته. « وَ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْرِفَتِی بِالنُّورَانِیةِ » کسی خدا را به نوراین بشناسد منِ علی را شناخته. عرض شد که معرفت به نورانیت زمانی حاصل می شود که انسان بتواند موانع بین ظاهر و باطن را از ببرد و به نوری که درباطن است، برسد. بنابراین « حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ » از همین باب است. اتحاد انوار، وحدت انوار بنابراین فرقی نمی کند بگویی حسین یا پیامبر. امیرالمونین می فرمایند : « لانّا كلنّا واحد أوَّلُنَا مُحَمَّد و آخِرُنَا مُحَمَّد و أوْسَطُنا مُحَمَّد و کلنا محمد » همه ما ، اولین ما، آخرین ما، وسطی ما همه یک حقیقت هستیم. همه ما یک نور هستیم. بنابراین مهم این است که انسان به نورانیت باطن خود برسد که اگر رسید، به همه این ها رسیده. این می شود معرفت به نورانیت. عالی ترین معرفت ها همین معرفت است. همین معرفت است که با انسان از این دنیا به قیامت می آید. والا معرفتی را که انسان از راه کتاب و برهان به دست آورده باشد، به آن طرف نمی آید. همه این ها در سکرات موت از انسان می ریزند و ریزش می کنند از انسان. نه تنها در زمان مرگ بلکه در زمان پیری. قرآن می فرماید: « وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَمِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لَا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئًا /70 نحل » بعضی از شما را در پیری چنان به مراحلی وارد می کنیم که هیچ چیز نمی داند. اگر هم کسی بتواند این ها را در زمان پیری ببرد اما باز در زمان مرگ از انسان ریزش می کند. بنابراین وقتی انسان آن طرف می رود از او می پرسند که خدای تو کیست؟ پیامبر تو کیست؟ می گوید: نمی دانم. ما در آن جا جاهل هستیم. چرا؟ چون به ان نورانیت و روحانیت خود نرسیده ایم. آن را احیا و استخراج نکرده ایم و در همان حالت مانده. در آن جا از روح سوال می شود نه از عقل اما در این جا از عقل سوال می شود. خداشناسی خیلی از ما خیالی است یعنی تلقینی از خانواده است که در بزرگسالی به دنبال آن نمی رویم. اما در قیامت نه از خیال و نه از عقل سوال می شود!

درست که نوری که در باطن ما هست، الله است اما آن قدر دنیا روی آن ریخته ایم که این دنیا رسوب کرده بر روی این روح که دیگر سخت شده اینست که خداوند در قرآن می فرماید: « خَتَمَ اللَّهُ عَلى‌ قُلُوبِهِمْ /7بقره» در آنجاست که می بیند هر چه با جسمم و خیالم کسب کرده ام نیست، هرچه با عقل کسب کرده ام ریخته. بنابراین بسیار است که انسان از این دنیا مسلمان می رود اما در آن دنیا کافر، مسیحی، یهودی، مشرک محشور می شود. خیلی محاسبات آن دنیا عوض می شود.

خطبه حضرت فاطمه صغری در عاشورا:
« وای بر شما باد! می دانید که کدام دست بر ما طعن وارد کرد؟ می دانید چه کسانی به سوی قتال ما آمدند؟ می دانید با چه پایی به سوی قتال ما آمدید؟ می دانید که چه طور شد که به جنگ با ما آمدید؟ قلب های شما سخت شد و جگرهای شما غلیظ شد و دل های شما مهر خرده شد. چشم ها و گوش های شما ختم شدند. شیطان جنگ شما با ما را برایتان زینت داد . »
در این جا حضرت فاطمه صغری (دختر امام حسین (ع) ) می خواهند بگویند که رابطه شما با مقام نورانیت خودتان قطع است.  مقام نورانیتی که همه شما لشکر دشمن دارید اما این قدر دنیا در نورانیت شما نفوذ کرد که سخت شد. مثل اسفنجی که در زیر خاک قرار دهید و بعد از چند سال که آن را در می آورید می بینید که سخت شده. رابطه شما با مقام الله بودن شما، حسین بودن شما قطع شده است از بس که توجه به دنیا کرده اید. بنابراین پرده افتاد بر این حسینی که در باطن شما حضور دارد.

معنی مظلومیت امام حسین (ع) :
از این جا سر این مسئله را در آورید که می گوییم امام حسین مورد ظلم واقع شد یعنی چی؟ چه طور می شود که انسان به امام ظلم می کند؟ ظلم به امام از کجا از کجا ناشی می شود؟ باید دو آیه را بررسی کنیم.
این آیه بسیار پر برکت است « اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » خیلی حقایق از آن بر می آید. در این آیه می گوید هر موجودی دارای نور است، نور سماوات و نور عرض. این دو را برای مثال آورده یعنی باطن همه موجودات عالم یک حقیقت است و آن نور است. این نور= الله. ظاهر جلوه ای از باطن الله است. ظاهر جبرئیل است، باطن الله است. ظاهر من هستم ، باطن الله است. .«هُوَ مَعَكُمْ /4حدید » او با شماست.
1. « وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ /57 بقره »  ما به این ها ظلم نکرده ایم، آن ها خود به خود ظلم می کنند. به خود ظلم کردند یعنی چه کار کردند؟ ظلم یعنی تجاوز به حق دیگری. مثلا: پا در حیاط همسایه بگذارم. کدام آدم به خود ظلم می کند؟ من چگونه به حقوق خود تعدی کنم؟ معنی ندارد اصلا. از این جا معلوم می شود که انسان دارای دو خود، دو من و دو تشخص هست:

 یک خود ظلمانی و مجازی و دروغین: در اثر دنیا برای خود درست کرده ام. همه چیزهایی که پسوند من به آن اضافه می کنیم. لذا هر کدام که از بین برود، در خود یک نقص می بینم. نه این که دنیا ظلمت است بنابراین این خود که برای خود درست کرده ام نیز ظلمانی است.
یک خود نورانی و حقیقی و نورانی که همان مقام نورانیت انسان است. همان الله است همان حسین ابن علی است.
در بسیاری از انسان ها این خود ظلمانی حجاب آن خود نورانی شده است. این که حافظ می گوید:

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

یعنی انسان دارای دو خود است که یکی حجاب دیگری شده است. نتیجه: انسانی که در خود ظلمانی اش مانده و به مقام نورانیتش نرسیده، این انسان از خود حقیقی اش در حجاب است. در زمان مرگ این خود ظلمانی از انسان گرفته می شود و خود نورانی را محشور می کنند. این که می فرماید “به خود ظلم کردند” یعنی به خود نورانی ظلم کردند، به خودی که الله است ظلم کردند. انسان از این جا می تواند یک نکته ظریفی را استنباط کند: ظلم زمانی معنی پیدا می کند که من نسبت به چیزی که مال من نیست، حق من نیست تعدی و تجاوز کنم. این است که اگر انسان به حق چیزی که امانت است و دست اوست تعدی کند، به آن ظلم کرده. از این آیه معلوم می شود که انسان دارای یک خود است که آن خود برای خودش نیست. ما به خود دنیای ظلم نمی کنیم و از صبح تا به شب در حال مرمت کردن آن هستیم. این خود همان نورانیت است، الله است. آن خود برای خود من نیست و الا ظلم معنی ندارد. اگر آن الله برای من بود که ظلم معنا پیدا نمی کرد.

2. از این جا سر این آیه را در یاب که فرمود « إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ / 72 احزاب » به انسان یک امانت دادیم. آن امانت چیست؟ بعد نورانی انسان است همان بعد الله بودن انسان است. امانت را نتوانستند قبول کنند، کی می تواند الله را در باطن خود تحمل کند؟ امانت خیلی سنگین است که همان خود نورانی انسان است. خود الله بودن انسان است. قرآن از این بعد وجودی انسان به امانت تعبیر می کند. آیات خودشان خودشان را تفسیر می کنند. در این جا باز معنی آیه « وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ /57 بقره » معلوم می شود. یعنی من یک “خود” دارم که آن خود برای خودم نیست و به امانت در من گذاشته شده. امانت است در دست من و نباید به او ظلم و تعدی کنم.
انسان درست امانت داری نکرد. آن را انداخت در وجود خود و روی آن دنیا ریخت آن قدر که رسوب کرد و آن را ( آن امانت را ) سخت کرد « قسط قلوبهم »- فرمایش حضرت فاطمه صغری- این بدترین ظلمی است که انسان به خود حقیقی اش می کند. آن خودی که امانت است در دست او. اینست معنی « وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ /57 بقره »

آیه « نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ /19حشر » ما کاری کردیم که این ها خودشان را فراموش کردند.
ما می گوییم خود را فراموش نکرده ایم پس این که قرآن می فرماید یعنی چی؟ باز از این جا استنباط می شود که ما دارای دو خود هستیم.  اگر ما نسبت به خودمان آگاهی ای داریم، از خود دنیاییمان آگاهی داریم. از خود ظلمانیمان آگاهی داریم و از خود نورانیمان غفلت داریم. آن را فراموش کرده ایم و نمی فهمیم که چیست. حال که معنی آیات معلوم شد که انسان دو خود دارد، باتوجه به این مسائل، آن نوری که در باطن است را هم می توانی بگویی الله، چون نورانیت پیامبر منطبق بر نورانیت الله است می توانی بفرمایی آن نور پیامبر است، چون نورانیت فاطمه زهرا منطبق بر نورانیت پیامبر است می توانی بفرمایی آن نور فاطمه زهرا است، چون نورانیت حسین ابن علی منطبق بر نورانیت پیامبر است می توانی بفرمایی آن نور امام حسین(ع) است. اینست « حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ »

« وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ /57 بقره » حالا بفرمایید به آن خودی که حسین ابن علی است ظلم کردند. از این جا دریابید منشاء ظلمی که در بیرون به حسین ابن علی کردند، به خاطر ظلمی بود که به حسین ابن علی ای که در درونشان بود، کرده بودند.  منشاء ظلم بیرونی، ظلم درونی است. وگرنه ما از صبح تا به شب به خود دنیایی ظلم نمی کنیم. اگر به فاطمه زهرا ظلم کردند، به فاطمه زهرا درونی ظلم کردند. خیانت کردند به آن امانت و شد همان تعبیراتی که حضرت فاطمه صغری فرمودند.

زمانی شیطان می تواند قتل امام حسین را برای انسان زینت دهد که اول انسان امام حسین باطن خود را کشته باشد. آن جاست که خیلی راحت همین که با امام حسین بیرونی مواجه شد، او را می کشد. می بیند که در کربلا چند دسته شدند:
عده ای فوری آمدند برای قتل امام. آن ها کسانی بودند که آن نورانیت خودشان را یا آن الله باطن خود را از قبل ها کشته بودند که خیلی جواب دادند.
عده ای دیگر دو دل بودند مثلا عمرسعد و حر. آن دو دلی برای این بود که امام حسین هنوز کشته نشده بود ( در درونشان) ؛ خیلی غلیظ نشده، قلب خیلی سخت نشده و پرتوهایی دارد. از زیر حجاب ها هنوز نورهایی بیرون می زند.در بعضی ها 70-80درصد غلظت هست ( عمر سعد)، ناخالصی هست، 10 درصدی نور است. شیطان می آید و آن 10درصد را دست می گذارد و می پوشاند و حکومت ری را برای او جلوه می دهد و او امام را می کشد. در حر برعکس 10-20درصد نور باطن غلیظ شده اما 70-80 روشن است که شیطان که دستش را بر روی آن نور گذاشت، نتوانست همه آن را بپوشاند لذا به امام حسین جواب داد و آمد.
بعضی ها هم که کاملا این نورانیت در درونشان محفوظ مانده. خوب آن امانت را حفظ کرده بودند. به محض این که ندای امام حسین را شنیدند، جذب شدند. فوری رفتند. آن نور قوی، نورهای ضعیف را جذب کرد به طرف خود.

لذا اگر می بینیم که روز عاشورا به امام ظلم کردند، این ظلم منشاء درونی دارد. کسی که امام را می کشد، قبلا امام درون خود را کشته است. حدیث ، حدیث عقل نیست که انسان با خود محاسبه کند که پیش امام بروم! حدیث، حدیث روح است. مقام نورانیت انسان است. او اگر پوشیده باشد و خاموش باشد، دیگر فایده ای ندارد. یعنی امام حسین را در خود کشته ای و فوری در مقابل امام حسین (بیرونی) قرار می گیری. این ها را فقط برای آن زمان قرار ندهید، ما نیز همین گونه هستیم. اگر الان امام زمان (ع) قیام کند و در کنار کعبه بایستد و بگوید “من همان مهدی منتظر هستم” چه کسانی به کمک او می روند؟ و چه کسانی در مقابل او؟ چه کسانی دو دل می شوند؟ معمولا ما از اول عمر سرمان در دنیا بوده. نه این که کار حرام کرده باشیم، این قدر کارهای حلال دنیوی کرده ایم و این دنیا را ریخته ایم روی باطن خود، روی امانت، روی الله، روی امام حسین، که معلوم نیست که اگر الان فرزند حسین ابن علی بیاید و «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنیِ» سر دهد وضعیت چیست؟ خیلی وحشتناک است اگر واقعا به این نتیجه برسیم که من امام زمان را در درون خودم کشته ام! وحشتناک می شود! حال چه کسی خبر دارد که کشته؟ چه کسی خبر دارد نکشته؟ نمی دانم! چگونه انسان می تواند به دست آورد؟
کسانی که به جمع امام حسین آمدند، آدم های کوچکی نبودند. یعنی اگر واقعه کربلا پیش نمی آمد، ما آن ها را به عنوان انسان های خوب شناخته بودیم. همین شمر از اصحاب حضرت علی(ع) بود و در جنگ صفین در کنار حضرت علی شمشیر می زند بر علیه معاویه. اَشْعَث بْن قَیس از اصحاب حضرت علی(ع) بود در جنگ صفین. هر دو شیعه بودند، از اصحابش بودند.  ببینید چه می شود که در کربلا در مقابل فرزند علی می ایستد؟! ما چه می دانیم؟ الان در این روضه ها می گوییم: امام حسین کاش با تو می بودم اما خب معلوم نیست واقعا. همه کسانی که به کربلا آمدند، نماز می خواندند، قرآن می خواندند، نماز شب می خواندند. بنابراین واقعای جای وحشت دارد که: من امام زمان را در درونم کشته ام یا زنده است و نورانی؟ در آن امانت خیانت کرده ام یا نه و به همان نورانیت خود باقی گذاشته ام؟ به جای این که انسان فکر در امور زندگی کند، در این ها بیاندیشد که چگونه است ؟ نشود که وقتی مهدی(ع) ظهور کرد، در مقابلش بایستم و یا حداقل بنشینم و کاری نکنم و مشمول همان لعن هایی شویم که در زیارت عاشورا نثار کسانی می کنیم در واقع به خود ظلم کرده اند.

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

یک پاسخ به “اسرار کربلا جلسه یکم”

  1. کاظم گفت:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    اللهم عجل لولیک الفرج
    ماشاالله بسیار عالی، انگار حضرت علامه حفظه الله، از درون ما خبر وارد و انقدر بلیغ وروان صحبت میفرمایید که دقیقا پاسخ بر همه شبهات، سئوالات و نیازهای ماست.
    از خداوند متعال سلامتی و طول عمر با عزت برای ایشان و شما عزیزان مسئلت می نماییم. آمین یا رب العالمین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *