مرور:
اخلاص = انسان هیچ مقصدی جز خدا را در نظر نداشته باشد.
نیت= انسان وجودش را به سوی خدا تنظیم کند.
حرکت استکمالی = حرکت به سوی خدا
فعل = حرکت استکمالی را ایجاد می کند. ( نماز ، روزه، حج )
از طریق تبعیت از پیامبر انسان به جایی می رسد که خدا او را دوست دارد.
انسان دو نحوه قرب و نزدیکی به خدا می تواند داشته باشد :
1.قرب نوافل
2.قرب فرائض
چرا که مردم دو دسته هستند :
1.عده ای در دنیا راه می روند و می خواهم با توجه به دنیا به خدا هم برسند. ( مردم عادی )
که این اخلاص نیست چون دنیا را قصد کرده اند.
2. عده ای هستند که می خواهند از دنیا در بیایند و یک سیری به سوی آسمان داشته باشند.
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید *** یک بار از این خانه بر این بام برآیید
همیشه به حج که می روید از این جا به خانه می روید و یک بار هم زحمت بکشید و از آن خانه بر آن بام برآیید یعنی به آسمان بروید. پیامبر در معراج دو سیر داشت :
1. از مکه تا مسجد الاقصی « سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى /1 اسراء» این سیر زمینی پیامبر بود.
2.سیر آسمانی هم داشتند که از آن جا به آسمان رفتند.
در آن زمان که قبله هنوز مسجد الاقصی بود و مسلمان ها به طرف مسجد الاقصی نماز می خواندند، پیامبر از مکه به سمت قبله ظاهری رفت یعنی مسجد، همان بنایی که از خاک ساخته اند. اما به قبله که رسید، از آنجا به آسمان رفت.
ما نیز همین گونه هستیم. الان قبله ما کعبه هست. ما نیز همین دستور را داریم که از اینجا به طرف قبله ای برویم که با سنگ و خاک درست کرده اند.و از آنجا به آسمان رویم. حج مراسم عجیبی است که واقعا انسان را می برد.
نکاتی در مورد حج:
حجی که الان مردم می روند حج حقیقی نیست. حج حقیقی، پیاده رفتن است نه سواره رفتن. اصل حج این است که وقتی انسان از خانه اش به در می آید با رنج، با سختی به کعبه برسد. خود این سختی فلسفه هایی دارد. پیاده رفتن به حج مهم است که وقتی انسان وارد در میقات می شود، خود میقات اسراری دارد.
خود کعبه در شهر مکه است. از مکه که آن طرف تر بروی، به فاصله چند کیلومتر “حرم” است. تقریبا مربع مانند است در جایی 16 کیلومتر در جایی 8 کیلومتر. از آن حرم آن طرف تر به دایره ای می رسید که تقریبا 96 کیلومتر با شهر مکه فاصله دارد. این ها مظاهر عالم ملکوت هستند.
وقتی رسیدید به میقات، از این جا وارد آن دایره ای می شوید تا به حرم برسید. بعد وارد می شوید و می روید تا به مکه برسید. از مکه می روید تا به کعبه برسید. – چنان که در بحث تکبیر های هفتگانه عرض شد که در واقع هر تکبیر، علامت رفتن از یک مرتبه از عالم ملکوت به مرتبه دیگر است. آن عنایت روحانی که به پیامبر تعلق گرفت که آن قدر بالا رفت که رسید به ذات خدا-
مسئله این است که وقتی انسان از منزل بیرون می آید به موازات این که یک سفر زمینی را طی کرده است، روحش نیز یک سفر آسمانی را طی کند. در این جا مسئله ای که اهل فن، اهل سر می گویند این است که در واقع وقتی جسم انسان در کاروانی قرار می گیرد و در این کاروان می رود، به موازات این کاروان، کاروان دیگری به سوی آسمان می رود. آن کاروان ، کاروان همین حاجی ها است که در کاروان ظاهری قرار گرفته و می روند. این کاروان به سوی قبله خاکی می رود و آن کاروان روحانی به سوی قبله حقیقی که ذات خدا است می رود. قافله سالار این کاروان زید است و قافله سالار آن حقیقت مرتضویه است که در پناه او به بالا می روند. همان بحث ولایت که عرض کردم که انسان وارد در ولایت امیرالمونین (ع) شود.
وقتی کاروان ظاهری وارد میقات شد، کاروان ارواح به مرحله ای از عالم ملکوت رسید. وقتی به دایره رسیدند، مرتبه دیگر. وقتی وارد حرم شد، به مرتبه دیگر رسیدند تا این که به خود ذات خدا می رسند. بنابراین دو کاروان هست که حرکت می کند :
1. به سوی خدا
2. به سوی قبله
این ها در سایه این که انسان پیاده رود درست می شود نه این که با هواپیما یا حتی ماشین برود. در سختی و رنج باید قدم به قدم برود. حتی می گویند اگر پابرهنه برود بهتر است و کامل تر است. هرچه کمتر زاد و توشه بردارد باز بهتر است. این سفر، سفر راحتی نیست. خود سختی هایی که در سفر کشیده می شود، فلسفه های عجیبی دارد. خیلی روح را آماده می کند برای این که وقتی به کعبه می رسی آن اتفاقات بیفتد و روح با خدا اتصال کند و ظاهر و باطن با هم انطباق پیدا کنند.
قرب نوافل :
یکی از راه هایی که خدا انسان را دوست می دارد، قرب نوافل است. در قرب نوافل این حدیث را عرض کنم که حدیث قدسی است: « عبد من با نوافل به من نزدیک می شود »
این بحث برای این است که اخلاص درست شود. در سیر الی الله و در سیر توحیدی، وقتی سالک از عالم ماده در می رود ( با ریاضات، با مجاهدات ) رسیدن به خدا در دو مرحله است:
1. توحید :
انسان کثرات و موجودات را می بیند ولی وقتی که درست دقت می کند، خدا را می بیند. این که حضرت امیرالمونین فرمودند: « مَا رَأيْتُ شَيْئًا إلاَّ وَ رَأيْتُ اللهَ قبله و بعده و مَعَهُ و فیه » مرحله توحید است.
به صحرا بنگرم صحرا ته بینم*** به دریا بنگرم، دریا ته بینم
سالک این مرحله را باید با نوافل بالا بیاید.
نوافل دو قسم هستند :
1.عام :
در مفاتیح الجنان و اقبال سید ابن طاووس آمده و هر کسی می تواند آن ها را انجام می دهد. این مستحبات انسان را تا بهشت بالا می برد.
2. خاص:
سالکی که می خواهد سیر الی الله کند باید از استاد طریقت از کسی که خودش رسیده، شیخ طریقت که خود رسیده و واصل شده به ذات خدا،بگیرد. این مستحبات انسان را تا توحید یعنی تا ذات خدا بالا می برد. چنان پنجره وجودی انسان را باز می کند که وقتی انسان به ماه نگاه می کند، به هر چیز که نگاه میک ند ، خدا را می بیند.
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت *** نشان از قامت رعنا ته بینم
انسان سالک وقتی به مرحله توحید رسید، به مرحله کامل نرسیده است. چون بالاخره کثرات را می بیند و در واقع شرک است. کثرات مانند سراب هستند که وقتی انسان درست دقت می کند، می بیند که نیستند. توحید نوعی شرک خفی نیز هست.
« لا اله الا الله » توحید است. یعنی انسان توجه دارد که اله هست. اله یعنی سبب. یعنی سببی است که تشنگی من را برطرف می کند. نان یک اله است که تشنگی من را برطرف میکند،خورشید یه اله است ، یک سبب است ، ماه یک اله است و همه این ها یک اله هستند. به این معنا که ای انسانی که دارو می خوری بدان که الله است که سبب این شفابخشی است، خودش هیچ کاره است. بدان « لا اله الا الله » تو از نان سیر نمی شوی، تو از رزاقیت خدا سیر می شوی. این آب تو را سیراب نمی کند، خداست که تو را سیراب می کند. آتش تو را گرما نمی دهد، خداست که گرما می دهد. یعنی به هرکدام که رسیدی بگو « لا اله الا الله » به این می گویند “سببیت مطلقه” ، “ربوبیت مطلقه“. همین که نظری به این دارو داریم، نوعی شرک خفیه است.
یک وقت اشکال نگیرید و بگویید که نعوذبالله حضرت در مرحله شرک بودند، خیر. آنها در مرحله وحدت هستند منتهی سالک در مراتب وجودی خود بالا و پایین می رود. یعنی یک زمان غرق در وحدت است و یک زمان در توحید.
انسان تا توحید را با نوافل می آید از توحید بالاتر را باید با واجبات رود. واجبات مهم تر از مستحبات هستند.
2. وحدت ( بالاتر از توحید ) :
مقامی که انسان غیر از خدا نمی بیند. کثرات را نمی بیند. لذا خداوند به شیطان فرمود: « اسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ / 75 ص » ملائکه عالین در مرتبه وحدت هستند. ( اصلا خبر ندارند که خداوند آدمی خلق کرده این قدر که شدت وجودی خدا این ها را به خود جذب کرده و مستغرق هستند.) در فلسفه به آن ها “عقول عشره” گفته می شود.
نوافل چه اثری بر انسان دارند ؟
می فرماید: « انسان با این نوافل به من نزدیک می شود تا جایی که من دوست می دارم او را. » اگر خدا انسان را دوست داشته باشد چه اثری دارد؟ می فرماید: « من گوش او می شوم، که به وسیله من حرف می شنود. من چشم او می شوم.من زبان او می شوم.من دست او می شوم که با آن کار می کند. » در واقع خدا حرف او را می شوند، نه گوش حیوانی. انسان با گوش خدایی می شوند. وقتی خدا انسان را دوست بدارد، خدا نزول اجلال می کند در وجود انسان. اثر دوم این است که انسان خدا می شود. نه خود خدا البته چرا که انسان محدود است مثل این که وقتی آب دریا را در آب می ریزی ، لیوان هر چه در خود می بیند، دریا می بیند چرا که لیوان پرتویی از آب دریاست اما دریا نمی شود. انسان نیز محدود است اما خدا در او تجلی تام می کند. در ادامه فرمود: « اگر دعا کند استجابتش می کنم، هر چه از من بخواهد به او می دهم.»
“انا الحق” به چه معنا است ؟
حرف هایی که درباره “انا الحق” و اینها شنییده اید در رابطه با همین مورد است که وقتی سالک بالا می رود این قدری که خداوند گوش او،دست او،پای او می شود. به هر زاویه از وجود خود که نگاه می کند، خدا را می بیند و یک مرتبه می گوید من خدا هستم. “انا الحق” ناظر به این مسئله است، نمی خواهد بگوید من خدا هستم!
در دو چشم من نشین ای آن که از من منتری *** تا قمر را وانمایم کز قمر روشنتری
جلوه کن در باغ تا ناموس گلشن بشکند *** ز آنک از صد باغ و گلشن خوشتر و گلشنتری
بیا در باغ وجود من جلوه کن تا این که با آمدن تو دیدن کمالات و زیبایی های تو همه این وجود من بشکند و نسبت به وجود خود مغرور نشوم.
تا که سرو از شرم قدت قد خود پنهان کند *** تا زبان اندرکشد سوسن که تو سوسنتری
در وجود من بیا تا سرو وجودم در مقابل تو بشکند و دیگر نگوید من چنین و چنان تا زبان سوسن من در مقابل تو لال شود. بیا تا این برکات در وجود من پیدا شود. در بیت اول می گوید تو در وجود حقیر من در بیا که وجودم بشکند و هیچ چیزی در وجود من باقی نماند.
اگر انسان در قرب نوافل توانست به این جا برسد که خداوند در درون او بیاید،
مرغ خانه اشتری را بی خرد *** رسم مهمانش به خانه میبرد
یک شتر به مهمانی مرغ خانگی آمد. وقتی شتر پا در خانه او بگذارد، خانه ویران می شود. البته باید انسان جرات کند که این مهمانی را بگیرد و خدا را به مهمانی وجود خود دعوت کند همچون آن چوپان که خانه ای ساخته بود و خدا را دعوت کرده بود ، کوزه های شیر و عسل گذاشته بود
تو کجایی تا شوم من چاکرت *** چارقت دوزم کنم شانه سرت
وقتی خدا به مهمانی او آمد شکست و همه آن خانه ویران شد. وجودش ویران شد. وجود، وجود دیگری شد. عوض شد. وقتی خدا وادر وجود انسان شود، من نیستم دیگر. تکبر، غرور و اینها همه می شکند ، هرچه می بینم خدا می بینم در این جاست که می گوید: « انا الحق ». و یا می گوید: « لیس فی جبتّی الا الله » در واقع خود را نفی می کند ، نه اثبات. انا الحق جنبه اثباتی ندارد، جنبه نفی ای دارد. جنبه سلبی دارد.
پس اگر انسان جز خدا را ندیدی، جز خدا را نیت نمی کند و این می شود اخلاص در نیت. اگر به قرب نوافل رسید، با جد و جهد. واقعا یک حرکت از عالم ماده به سوی خدا آغاز کند.
بزرگان به این مورد توصیه می کردند که حداقل یکبار اعمال مفاتیح را در طول عمر خود انجام دهند. این از امام صادر شده است بالخره و انسان نباید حرف امام را زمین بگذارد و یکبار هم در طول عمر خود این اعمال را انجام ندهد. اگر انسان یک گذشتی کند،یک جهاد اکبری کند و یک ریاضت قوی شروع کند و نوافل خاص را انجام دهد و بالا رود، به مرحله توحید که رسید در این جا خدا وجود او را پر می کند. وقتی خدا وجود او را پر کرد، غیر خدا را نمی بیند. پس در زمان نیت چیز دیگری را نمی بیند که او را قصد کند.این می شود اخلاص در نیت. پس راه هایی که خدا انسان را دوست بدارد : 1. تبعیت از رسول 2. انجام نوافل (خاص)
سِر چیست ؟
سر به چیزی می گویند که باطن است. در مقابل آشکار است. امر پنهانی است آن هم در قلب. قلب محل امور پنهانی است. می فرماید: « در قلب کسی که او را دوست داشته باشم قرار میدهم. » این یعنی پدیده اخلاص به معنی جمع شدن وجود انسان.
اینها زحماتی می خواهد تا جایی که رشته های وجودی انسان به طور کلی از دنیا قطع شود. یک نمونه از اخلاص درداستان ابوایوب انصاری است که در مدینه زندگی می کرد. وقتی مهاجرین از مکه به مدینه آمدند ، انصار مهاجرین را کمک کردند. ابو ایوب انصاری با خانواده در کوچه زندگی می کرد اما خانه اش را به کسی داده بود که از مکه آمده بود.فرزند مریشی داشت که مرد. وقتی ابو ایوب به خانه آمد همسر او به او نگفت. تا صبح که او می خواست از خانه به مسجد برود ، به او گفت: سوالی می پرسم به آن پاسخ بده: اگر کسی به تو امانتی دهد و بعد به تو بگوید که آن امانت را به من بده، چه می گویی ؟ گفت: می دهم. گفت: اگر کسی ناراحت شود که امانت را پس بدهد یا بگوید نمی دهم، چه می گویی؟ گفت: این بد است. امانت را باید داد. گفت: بدان که خداوند فرزندی که به ما امانت داد را پس گرفت. ابوایوب نتواست چیزی بگوید که خود اقرار کرده بود. گفت : به مسجد که رفتی به پیامبر و اهالی مسجد بگو برای تشییع جنازه بیایند. رفت به مسجد و پیامبر تا او را دید فرمود: خداوند برکت دهد دیشب تو را. نه این که همسرش به پیش او آمده بود، یک حمل و جنینی در رحم او بسته شده بود، پیامبر فرمود: خداوند به او برکت دهد. که بعد ها آن بچه یکی از مسلمانان خالص شد. این زن در همین مقام خالص است. چرا که تعلقی به فرزند نداشت. این چه زن عجیبی است، وظایفش را نسبت به فرزند انجام داده اما چرا وقتی خداوند این فرزند را می گیرد اصلا تزلزلی در وجود این زن ایجاد نمی شود؟ این می شود اخلاص، مقام فنا. مقامی که انسان چنان جذب خدا شده و وجودش در وجود خدا فرو ریخته است، دیگر نمی بیند. وجود به کلی از دنیا جمع شده است. با هیچ چیزی در دنیا گره نخورده و تعلق ندارد. فرزند را خدا از او می گیرد و مانند این است که کسی کاغذی را به من امانت داده و او را می گیرد. این زن اگر به نماز بایستد، واقعا نیتش نیت است. چون همه وجودش به طرف خدا جمع شده است. یک نیت حقیقی و واقعی درون او نقش بسته . اگر انسان توانست این جور در دنیا زندگی کند.
دانستن این مطالب مهم است اما اصل مطلب این است که برسیم. قصد داریم این بحث را داشته باشیم با عنوان “منازل السائرین” که انگار یک دور عرفان عملی است. سالکان الهی که واقعا می خواهند سیر الی الله داشته باشند و واقعا از دنیا خسته شده اند، می توانند در این بحث شرکت کنند. پای عمل که به میان می آید خیلی ها می فهمند که کار مشکل است و آن هدهدی که آمد و به مرغان گفت بیایید پیش سیمرغ برویم، هزاران مرغ به راه افتادند اما در آخر دیدند سی مرغ بیشتر نرسیدند. این بحث ها از لحاظ علمی خیلی جذاب هستند اما از لحاظ عملی معلوم می شود که اونطور مه خیال می کردیم نیست که دو روزه به خدا برسیم .
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
برای بعضی ها اولش خیلی آسان است و خوش و بعد که مشکلات آمد کنار می کشند و برای بعضی ها هم
عشق از اول سرکش و خونی بود *** تا گریزد آنکه بیرونی بود
از همان اول در کار نمی آید. بعد معلوم می شود که چه قدر وادی، وادی صعبی است. همان که فرمود: « فَلا اقتَحَمَ العَقَبَةَ / 11 بلد » نمی توانند از آن گردنه ها بالا روند.اگر با صد نفر شروع شده می بینی در آخر کار با دو نفر ادامه پیدا می کند. هرکسی که توانست با ما بیاید و عمل کند ان شاءالله که اگر فتوحاتی را در خود ببیند مشتاق تر می شود که بالا برود. اما راده و عزم قوی می خواهد که بیاید و بتواند این مسیر را طی کند.
در سلوک الی الله یک نکته ای که عارفان الهی تاکید می کنند، توسل به وجود مقدس حسین ابن علی (ع) است. نه این که عرفان راه عشق است، راه دل به سوی خداست، تنها امامی هستند که از راه دل حرکت کردند. هر امامی از یک راهی به سوی خدا حرکت کرد. مثلا امام صادق (ع) از راه فقه حرکت کردند، امام رضا (ع) از راه فلسفه و مسائل عقلی حرکت کردند، حضرت علی (ع) از باب علم و سیاست و امثال اینها. امام حسین(ع) از راه عشق حرکت کرد و پاکبازی.
پاک میبازد نباشد مزدجو *** آنچنان که پاک میگیرد ز هو
پاکبازی شیوه عاشقان است، شیوه عاقلان نیست. عاقل می گوید: اگر این را بدهم باید چیزی به جای آن بگیرم. این عاشق است که می گوید: هرچه دارم می دهم در راه معشوق. امام حسین (ع) کسی بود که وارد این برنامه شد لذا اولاد، اصحابش را داد و خود با سخت ترین وجه به شهادت رسید. بنابراین توسل به حضرت سیدالشهدا بسیار راهگشاست برای سالک. این را هم در کتاب ها خوانده ام و هم از عرفای بزرگ زمان خود شنیده ام. این قدر که تاکید می کردند به توسل حسین ابن علی (ع) به چیز دیگری تاکید نمی کردند. وادر که شوید، آثار آن را خواهید دید. توسل را شروع کنید برای این که ایشان نجات دهد. همانطور که خود را نجات داد از عالم خاک و رفت، ما را هم نجات دهد.
امام حسین (ع) مسیح صحرای کربلا هستند.این انسان در سِر خود چه داشت؟چه پیامی داشت؟ پیامش فقط برای عارفان الهی است. جنبه سیاسی حرکت ایشان را کنار بگذار که صحبت هایی در این باره شده اما درباره جنبه عارفانه آن تبیین نشده است. این امام چه کرد که عارفان او را وسیله حرکت خود به سوی خدا قرار داده اند؟ توسل به ایشان به عناون سرمشق است که شما را نجات دهد و از این عالم ماده به در ببرد. بسیار موثر است. خیلی توسل به ایشان را غنیمت بشمارید.
مرور:اخلاص = انسان هیچ مقصدی جز خدا را در نظر نداشته باشد.نیت= انسان وجودش را به سوی خدا تنظیم کند.حرکت استکمالی = حرکت به سوی خدافعل = حرکت استکمالی را ایجاد می کند. ( نماز ، روزه، حج ) از طریق تبعیت از پیامبر انسان به جایی می رسد که خدا او را دوست دارد. […]
مرور:اخلاص = انسان هیچ مقصدی جز خدا را در نظر نداشته باشد.نیت= انسان وجودش را به سوی خدا تنظیم کند.حرکت استکمالی = حرکت به سوی خدافعل = حرکت استکمالی را ایجاد می کند. ( نماز ، روزه، حج ) از طریق تبعیت از پیامبر انسان به جایی می رسد که خدا او را دوست دارد. […]
مرور:
اخلاص = انسان هیچ مقصدی جز خدا را در نظر نداشته باشد.
نیت= انسان وجودش را به سوی خدا تنظیم کند.
حرکت استکمالی = حرکت به سوی خدا
فعل = حرکت استکمالی را ایجاد می کند. ( نماز ، روزه، حج )
از طریق تبعیت از پیامبر انسان به جایی می رسد که خدا او را دوست دارد.
انسان دو نحوه قرب و نزدیکی به خدا می تواند داشته باشد :
1.قرب نوافل
2.قرب فرائض
چرا که مردم دو دسته هستند :
1.عده ای در دنیا راه می روند و می خواهم با توجه به دنیا به خدا هم برسند. ( مردم عادی )
که این اخلاص نیست چون دنیا را قصد کرده اند.
2. عده ای هستند که می خواهند از دنیا در بیایند و یک سیری به سوی آسمان داشته باشند.
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید *** یک بار از این خانه بر این بام برآیید
همیشه به حج که می روید از این جا به خانه می روید و یک بار هم زحمت بکشید و از آن خانه بر آن بام برآیید یعنی به آسمان بروید. پیامبر در معراج دو سیر داشت :
1. از مکه تا مسجد الاقصی « سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى /1 اسراء» این سیر زمینی پیامبر بود.
2.سیر آسمانی هم داشتند که از آن جا به آسمان رفتند.
در آن زمان که قبله هنوز مسجد الاقصی بود و مسلمان ها به طرف مسجد الاقصی نماز می خواندند، پیامبر از مکه به سمت قبله ظاهری رفت یعنی مسجد، همان بنایی که از خاک ساخته اند. اما به قبله که رسید، از آنجا به آسمان رفت.
ما نیز همین گونه هستیم. الان قبله ما کعبه هست. ما نیز همین دستور را داریم که از اینجا به طرف قبله ای برویم که با سنگ و خاک درست کرده اند.و از آنجا به آسمان رویم. حج مراسم عجیبی است که واقعا انسان را می برد.
نکاتی در مورد حج:
حجی که الان مردم می روند حج حقیقی نیست. حج حقیقی، پیاده رفتن است نه سواره رفتن. اصل حج این است که وقتی انسان از خانه اش به در می آید با رنج، با سختی به کعبه برسد. خود این سختی فلسفه هایی دارد. پیاده رفتن به حج مهم است که وقتی انسان وارد در میقات می شود، خود میقات اسراری دارد.
خود کعبه در شهر مکه است. از مکه که آن طرف تر بروی، به فاصله چند کیلومتر “حرم” است. تقریبا مربع مانند است در جایی 16 کیلومتر در جایی 8 کیلومتر. از آن حرم آن طرف تر به دایره ای می رسید که تقریبا 96 کیلومتر با شهر مکه فاصله دارد. این ها مظاهر عالم ملکوت هستند.
وقتی رسیدید به میقات، از این جا وارد آن دایره ای می شوید تا به حرم برسید. بعد وارد می شوید و می روید تا به مکه برسید. از مکه می روید تا به کعبه برسید. – چنان که در بحث تکبیر های هفتگانه عرض شد که در واقع هر تکبیر، علامت رفتن از یک مرتبه از عالم ملکوت به مرتبه دیگر است. آن عنایت روحانی که به پیامبر تعلق گرفت که آن قدر بالا رفت که رسید به ذات خدا-
مسئله این است که وقتی انسان از منزل بیرون می آید به موازات این که یک سفر زمینی را طی کرده است، روحش نیز یک سفر آسمانی را طی کند. در این جا مسئله ای که اهل فن، اهل سر می گویند این است که در واقع وقتی جسم انسان در کاروانی قرار می گیرد و در این کاروان می رود، به موازات این کاروان، کاروان دیگری به سوی آسمان می رود. آن کاروان ، کاروان همین حاجی ها است که در کاروان ظاهری قرار گرفته و می روند. این کاروان به سوی قبله خاکی می رود و آن کاروان روحانی به سوی قبله حقیقی که ذات خدا است می رود. قافله سالار این کاروان زید است و قافله سالار آن حقیقت مرتضویه است که در پناه او به بالا می روند. همان بحث ولایت که عرض کردم که انسان وارد در ولایت امیرالمونین (ع) شود.
وقتی کاروان ظاهری وارد میقات شد، کاروان ارواح به مرحله ای از عالم ملکوت رسید. وقتی به دایره رسیدند، مرتبه دیگر. وقتی وارد حرم شد، به مرتبه دیگر رسیدند تا این که به خود ذات خدا می رسند. بنابراین دو کاروان هست که حرکت می کند :
1. به سوی خدا
2. به سوی قبله
این ها در سایه این که انسان پیاده رود درست می شود نه این که با هواپیما یا حتی ماشین برود. در سختی و رنج باید قدم به قدم برود. حتی می گویند اگر پابرهنه برود بهتر است و کامل تر است. هرچه کمتر زاد و توشه بردارد باز بهتر است. این سفر، سفر راحتی نیست. خود سختی هایی که در سفر کشیده می شود، فلسفه های عجیبی دارد. خیلی روح را آماده می کند برای این که وقتی به کعبه می رسی آن اتفاقات بیفتد و روح با خدا اتصال کند و ظاهر و باطن با هم انطباق پیدا کنند.
قرب نوافل :
یکی از راه هایی که خدا انسان را دوست می دارد، قرب نوافل است. در قرب نوافل این حدیث را عرض کنم که حدیث قدسی است: « عبد من با نوافل به من نزدیک می شود »
این بحث برای این است که اخلاص درست شود. در سیر الی الله و در سیر توحیدی، وقتی سالک از عالم ماده در می رود ( با ریاضات، با مجاهدات ) رسیدن به خدا در دو مرحله است:
1. توحید :
انسان کثرات و موجودات را می بیند ولی وقتی که درست دقت می کند، خدا را می بیند. این که حضرت امیرالمونین فرمودند: « مَا رَأيْتُ شَيْئًا إلاَّ وَ رَأيْتُ اللهَ قبله و بعده و مَعَهُ و فیه » مرحله توحید است.
به صحرا بنگرم صحرا ته بینم*** به دریا بنگرم، دریا ته بینم
سالک این مرحله را باید با نوافل بالا بیاید.
نوافل دو قسم هستند :
1.عام :
در مفاتیح الجنان و اقبال سید ابن طاووس آمده و هر کسی می تواند آن ها را انجام می دهد. این مستحبات انسان را تا بهشت بالا می برد.
2. خاص:
سالکی که می خواهد سیر الی الله کند باید از استاد طریقت از کسی که خودش رسیده، شیخ طریقت که خود رسیده و واصل شده به ذات خدا،بگیرد. این مستحبات انسان را تا توحید یعنی تا ذات خدا بالا می برد. چنان پنجره وجودی انسان را باز می کند که وقتی انسان به ماه نگاه می کند، به هر چیز که نگاه میک ند ، خدا را می بیند.
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت *** نشان از قامت رعنا ته بینم
انسان سالک وقتی به مرحله توحید رسید، به مرحله کامل نرسیده است. چون بالاخره کثرات را می بیند و در واقع شرک است. کثرات مانند سراب هستند که وقتی انسان درست دقت می کند، می بیند که نیستند. توحید نوعی شرک خفی نیز هست.
« لا اله الا الله » توحید است. یعنی انسان توجه دارد که اله هست. اله یعنی سبب. یعنی سببی است که تشنگی من را برطرف می کند. نان یک اله است که تشنگی من را برطرف میکند،خورشید یه اله است ، یک سبب است ، ماه یک اله است و همه این ها یک اله هستند. به این معنا که ای انسانی که دارو می خوری بدان که الله است که سبب این شفابخشی است، خودش هیچ کاره است. بدان « لا اله الا الله » تو از نان سیر نمی شوی، تو از رزاقیت خدا سیر می شوی. این آب تو را سیراب نمی کند، خداست که تو را سیراب می کند. آتش تو را گرما نمی دهد، خداست که گرما می دهد. یعنی به هرکدام که رسیدی بگو « لا اله الا الله » به این می گویند “سببیت مطلقه” ، “ربوبیت مطلقه“. همین که نظری به این دارو داریم، نوعی شرک خفیه است.
یک وقت اشکال نگیرید و بگویید که نعوذبالله حضرت در مرحله شرک بودند، خیر. آنها در مرحله وحدت هستند منتهی سالک در مراتب وجودی خود بالا و پایین می رود. یعنی یک زمان غرق در وحدت است و یک زمان در توحید.
انسان تا توحید را با نوافل می آید از توحید بالاتر را باید با واجبات رود. واجبات مهم تر از مستحبات هستند.
2. وحدت ( بالاتر از توحید ) :
مقامی که انسان غیر از خدا نمی بیند. کثرات را نمی بیند. لذا خداوند به شیطان فرمود: « اسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ / 75 ص » ملائکه عالین در مرتبه وحدت هستند. ( اصلا خبر ندارند که خداوند آدمی خلق کرده این قدر که شدت وجودی خدا این ها را به خود جذب کرده و مستغرق هستند.) در فلسفه به آن ها “عقول عشره” گفته می شود.
نوافل چه اثری بر انسان دارند ؟
می فرماید: « انسان با این نوافل به من نزدیک می شود تا جایی که من دوست می دارم او را. » اگر خدا انسان را دوست داشته باشد چه اثری دارد؟ می فرماید: « من گوش او می شوم، که به وسیله من حرف می شنود. من چشم او می شوم.من زبان او می شوم.من دست او می شوم که با آن کار می کند. » در واقع خدا حرف او را می شوند، نه گوش حیوانی. انسان با گوش خدایی می شوند. وقتی خدا انسان را دوست بدارد، خدا نزول اجلال می کند در وجود انسان. اثر دوم این است که انسان خدا می شود. نه خود خدا البته چرا که انسان محدود است مثل این که وقتی آب دریا را در آب می ریزی ، لیوان هر چه در خود می بیند، دریا می بیند چرا که لیوان پرتویی از آب دریاست اما دریا نمی شود. انسان نیز محدود است اما خدا در او تجلی تام می کند. در ادامه فرمود: « اگر دعا کند استجابتش می کنم، هر چه از من بخواهد به او می دهم.»
“انا الحق” به چه معنا است ؟
حرف هایی که درباره “انا الحق” و اینها شنییده اید در رابطه با همین مورد است که وقتی سالک بالا می رود این قدری که خداوند گوش او،دست او،پای او می شود. به هر زاویه از وجود خود که نگاه می کند، خدا را می بیند و یک مرتبه می گوید من خدا هستم. “انا الحق” ناظر به این مسئله است، نمی خواهد بگوید من خدا هستم!
در دو چشم من نشین ای آن که از من منتری *** تا قمر را وانمایم کز قمر روشنتری
جلوه کن در باغ تا ناموس گلشن بشکند *** ز آنک از صد باغ و گلشن خوشتر و گلشنتری
بیا در باغ وجود من جلوه کن تا این که با آمدن تو دیدن کمالات و زیبایی های تو همه این وجود من بشکند و نسبت به وجود خود مغرور نشوم.
تا که سرو از شرم قدت قد خود پنهان کند *** تا زبان اندرکشد سوسن که تو سوسنتری
در وجود من بیا تا سرو وجودم در مقابل تو بشکند و دیگر نگوید من چنین و چنان تا زبان سوسن من در مقابل تو لال شود. بیا تا این برکات در وجود من پیدا شود. در بیت اول می گوید تو در وجود حقیر من در بیا که وجودم بشکند و هیچ چیزی در وجود من باقی نماند.
اگر انسان در قرب نوافل توانست به این جا برسد که خداوند در درون او بیاید،
مرغ خانه اشتری را بی خرد *** رسم مهمانش به خانه میبرد
یک شتر به مهمانی مرغ خانگی آمد. وقتی شتر پا در خانه او بگذارد، خانه ویران می شود. البته باید انسان جرات کند که این مهمانی را بگیرد و خدا را به مهمانی وجود خود دعوت کند همچون آن چوپان که خانه ای ساخته بود و خدا را دعوت کرده بود ، کوزه های شیر و عسل گذاشته بود
تو کجایی تا شوم من چاکرت *** چارقت دوزم کنم شانه سرت
وقتی خدا به مهمانی او آمد شکست و همه آن خانه ویران شد. وجودش ویران شد. وجود، وجود دیگری شد. عوض شد. وقتی خدا وادر وجود انسان شود، من نیستم دیگر. تکبر، غرور و اینها همه می شکند ، هرچه می بینم خدا می بینم در این جاست که می گوید: « انا الحق ». و یا می گوید: « لیس فی جبتّی الا الله » در واقع خود را نفی می کند ، نه اثبات. انا الحق جنبه اثباتی ندارد، جنبه نفی ای دارد. جنبه سلبی دارد.
پس اگر انسان جز خدا را ندیدی، جز خدا را نیت نمی کند و این می شود اخلاص در نیت. اگر به قرب نوافل رسید، با جد و جهد. واقعا یک حرکت از عالم ماده به سوی خدا آغاز کند.
بزرگان به این مورد توصیه می کردند که حداقل یکبار اعمال مفاتیح را در طول عمر خود انجام دهند. این از امام صادر شده است بالخره و انسان نباید حرف امام را زمین بگذارد و یکبار هم در طول عمر خود این اعمال را انجام ندهد. اگر انسان یک گذشتی کند،یک جهاد اکبری کند و یک ریاضت قوی شروع کند و نوافل خاص را انجام دهد و بالا رود، به مرحله توحید که رسید در این جا خدا وجود او را پر می کند. وقتی خدا وجود او را پر کرد، غیر خدا را نمی بیند. پس در زمان نیت چیز دیگری را نمی بیند که او را قصد کند.این می شود اخلاص در نیت. پس راه هایی که خدا انسان را دوست بدارد : 1. تبعیت از رسول 2. انجام نوافل (خاص)
سِر چیست ؟
سر به چیزی می گویند که باطن است. در مقابل آشکار است. امر پنهانی است آن هم در قلب. قلب محل امور پنهانی است. می فرماید: « در قلب کسی که او را دوست داشته باشم قرار میدهم. » این یعنی پدیده اخلاص به معنی جمع شدن وجود انسان.
اینها زحماتی می خواهد تا جایی که رشته های وجودی انسان به طور کلی از دنیا قطع شود. یک نمونه از اخلاص درداستان ابوایوب انصاری است که در مدینه زندگی می کرد. وقتی مهاجرین از مکه به مدینه آمدند ، انصار مهاجرین را کمک کردند. ابو ایوب انصاری با خانواده در کوچه زندگی می کرد اما خانه اش را به کسی داده بود که از مکه آمده بود.فرزند مریشی داشت که مرد. وقتی ابو ایوب به خانه آمد همسر او به او نگفت. تا صبح که او می خواست از خانه به مسجد برود ، به او گفت: سوالی می پرسم به آن پاسخ بده: اگر کسی به تو امانتی دهد و بعد به تو بگوید که آن امانت را به من بده، چه می گویی ؟ گفت: می دهم. گفت: اگر کسی ناراحت شود که امانت را پس بدهد یا بگوید نمی دهم، چه می گویی؟ گفت: این بد است. امانت را باید داد. گفت: بدان که خداوند فرزندی که به ما امانت داد را پس گرفت. ابوایوب نتواست چیزی بگوید که خود اقرار کرده بود. گفت : به مسجد که رفتی به پیامبر و اهالی مسجد بگو برای تشییع جنازه بیایند. رفت به مسجد و پیامبر تا او را دید فرمود: خداوند برکت دهد دیشب تو را. نه این که همسرش به پیش او آمده بود، یک حمل و جنینی در رحم او بسته شده بود، پیامبر فرمود: خداوند به او برکت دهد. که بعد ها آن بچه یکی از مسلمانان خالص شد. این زن در همین مقام خالص است. چرا که تعلقی به فرزند نداشت. این چه زن عجیبی است، وظایفش را نسبت به فرزند انجام داده اما چرا وقتی خداوند این فرزند را می گیرد اصلا تزلزلی در وجود این زن ایجاد نمی شود؟ این می شود اخلاص، مقام فنا. مقامی که انسان چنان جذب خدا شده و وجودش در وجود خدا فرو ریخته است، دیگر نمی بیند. وجود به کلی از دنیا جمع شده است. با هیچ چیزی در دنیا گره نخورده و تعلق ندارد. فرزند را خدا از او می گیرد و مانند این است که کسی کاغذی را به من امانت داده و او را می گیرد. این زن اگر به نماز بایستد، واقعا نیتش نیت است. چون همه وجودش به طرف خدا جمع شده است. یک نیت حقیقی و واقعی درون او نقش بسته . اگر انسان توانست این جور در دنیا زندگی کند.
دانستن این مطالب مهم است اما اصل مطلب این است که برسیم. قصد داریم این بحث را داشته باشیم با عنوان “منازل السائرین” که انگار یک دور عرفان عملی است. سالکان الهی که واقعا می خواهند سیر الی الله داشته باشند و واقعا از دنیا خسته شده اند، می توانند در این بحث شرکت کنند. پای عمل که به میان می آید خیلی ها می فهمند که کار مشکل است و آن هدهدی که آمد و به مرغان گفت بیایید پیش سیمرغ برویم، هزاران مرغ به راه افتادند اما در آخر دیدند سی مرغ بیشتر نرسیدند. این بحث ها از لحاظ علمی خیلی جذاب هستند اما از لحاظ عملی معلوم می شود که اونطور مه خیال می کردیم نیست که دو روزه به خدا برسیم .
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
برای بعضی ها اولش خیلی آسان است و خوش و بعد که مشکلات آمد کنار می کشند و برای بعضی ها هم
عشق از اول سرکش و خونی بود *** تا گریزد آنکه بیرونی بود
از همان اول در کار نمی آید. بعد معلوم می شود که چه قدر وادی، وادی صعبی است. همان که فرمود: « فَلا اقتَحَمَ العَقَبَةَ / 11 بلد » نمی توانند از آن گردنه ها بالا روند.اگر با صد نفر شروع شده می بینی در آخر کار با دو نفر ادامه پیدا می کند. هرکسی که توانست با ما بیاید و عمل کند ان شاءالله که اگر فتوحاتی را در خود ببیند مشتاق تر می شود که بالا برود. اما راده و عزم قوی می خواهد که بیاید و بتواند این مسیر را طی کند.
در سلوک الی الله یک نکته ای که عارفان الهی تاکید می کنند، توسل به وجود مقدس حسین ابن علی (ع) است. نه این که عرفان راه عشق است، راه دل به سوی خداست، تنها امامی هستند که از راه دل حرکت کردند. هر امامی از یک راهی به سوی خدا حرکت کرد. مثلا امام صادق (ع) از راه فقه حرکت کردند، امام رضا (ع) از راه فلسفه و مسائل عقلی حرکت کردند، حضرت علی (ع) از باب علم و سیاست و امثال اینها. امام حسین(ع) از راه عشق حرکت کرد و پاکبازی.
پاک میبازد نباشد مزدجو *** آنچنان که پاک میگیرد ز هو
پاکبازی شیوه عاشقان است، شیوه عاقلان نیست. عاقل می گوید: اگر این را بدهم باید چیزی به جای آن بگیرم. این عاشق است که می گوید: هرچه دارم می دهم در راه معشوق. امام حسین (ع) کسی بود که وارد این برنامه شد لذا اولاد، اصحابش را داد و خود با سخت ترین وجه به شهادت رسید. بنابراین توسل به حضرت سیدالشهدا بسیار راهگشاست برای سالک. این را هم در کتاب ها خوانده ام و هم از عرفای بزرگ زمان خود شنیده ام. این قدر که تاکید می کردند به توسل حسین ابن علی (ع) به چیز دیگری تاکید نمی کردند. وادر که شوید، آثار آن را خواهید دید. توسل را شروع کنید برای این که ایشان نجات دهد. همانطور که خود را نجات داد از عالم خاک و رفت، ما را هم نجات دهد.
امام حسین (ع) مسیح صحرای کربلا هستند.این انسان در سِر خود چه داشت؟چه پیامی داشت؟ پیامش فقط برای عارفان الهی است. جنبه سیاسی حرکت ایشان را کنار بگذار که صحبت هایی در این باره شده اما درباره جنبه عارفانه آن تبیین نشده است. این امام چه کرد که عارفان او را وسیله حرکت خود به سوی خدا قرار داده اند؟ توسل به ایشان به عناون سرمشق است که شما را نجات دهد و از این عالم ماده به در ببرد. بسیار موثر است. خیلی توسل به ایشان را غنیمت بشمارید.
با سلام و احترام لطفا با یک مرورگر دیگر وارد شوید.
من فایلها را میخوام گوش کنم ولی باز نمیکند چرا
با سلام و احترام لطفا با یک مرورگر دیگر وارد شوید.