filter_list موضوعات search جستجو

مروج توحید

person حساب کاربری file_download اپلیکیشن

اسرار نماز جلسه نهم

اسرار نماز جلسه 9

برای این که عبادت محقق شود، چندین مرحله باید طی شود. به طور اجمال، نیت عبارت است از قصد به سوی کمال ، به سوی چیزی که انسان را از نقص در می آورد و او را کامل می کند. مثلا اگر انسان در بیابان تشنه است و به دنبال آب بگردد، همه توجه ما به سوی آب است و در سمت شرق چشمه آبی می بینیم، این جا تشنگی مرحله اول است و خود یک نداری و عدم و فقر است. انسان از فقر و کمبود بدش می آید. این است که این فقر انسان را وادار می کند که به سوی چیزی برود که این تشنگی را از بین ببرد و به دنبال آب برود که این نقص را از بین ببرد و کمال سیرابی را در او ایجاد کند. در این جا حیرتی در ما به وجود می آید .

حیرت:
انسان به دنبال چیزی بگردد. این حیرت از جهل ناشی می شود. از جهل به آب ناشی می شود و انسان می گردد. وقتی انسان متحیر در این بیابان گشت و مثلا در شرق چشمش به آب می افتد. به محض این که چشمش به آب می آفتد، نه این که تشنگی خیلی شدید است، همه وجود این انسان از این آب پر می شود. در این جا این انسان با همه وجود این آب را می خواهد و قصد می کند و طلب می کند. این قصد و طلب کردن آب می شود نیت. این است که همیشه نیت بعد از احساس نیاز در انسان پیدا می شود. بعد از احساس نقص در انسان پیدا می شود. آدمی که سیراب است هیچگاه آب را نیست و قصد نمی کند. یا فرض کنسد کسی تشنه است اما نمی داند که آب سیراب کننده انسان است. او نیز هیچوقت آب را قصد نمی کند. همیشه احساس نیاز است که در ما نیت را ایجاد می کند. وقتی آب را قصد کردیم ، معنای آن این است که ما با همه وجود متوجه آب شدیم. معنی قصد همین است :یعنی متوجه شدن انسان با همه وجود به سوی آن آب.

نیت :
توجه وجودی انسان به سوی یک کمال . پس نیت را این طور معنا نکنیم که الفاظی را در ذهن خود قرار می دهم «دو رکعت نماز می خوانم قربه الی الله » ، این نیت نیست. نیت این است که انسان با همه وجود خود توجه به سوی آن موجودی کند که کمال را در من ایجاد می کند و او کمال من است. پس نیت لفظ نیست. یک توجه است از عمق وجود انسان. از روح انسان به سوی آن چیزی که من را کامل می کند.

چنان پر شد فضای سینه از دوست *** که فکر خویش گم شد از ضمیرم

وقتی نیت در وجود انسان ایجاد شد، انسان فعل انجام می دهد. یعنی قدم بر می دارد. این قدم ها انسان را به سوی مطلوب خود نزدیک می کند.

پس :
اول – پیدایش نقص است در انسان و احساس نیاز . ( تشنگی و احساس نیاز به آب )
دوم- حرکت کردن به سوی چیزی که من را کامل می کند ( آب ) ، در حیرت افتادن.
سوم- دیدن چیزی که من را کامل می کند. ( دیدن آب ) ، شهود کمال.
چهارم- توجه کردن من با همه وجود به سوی آب.
پنجم- حرکت کردن ، فعل انجام دادن که این افعال من را می برد تا به آب برسم.
وقتی به آب رسیدم و آن را نوشیدم، حالا آرام می شوم. پس نیت این گونه است.

انسان مادامی که معتقد است “من” یعنی جسم، انسان یعنی جسم، می بینم که این جسم نیازهایی دارد: آب، غذا، پول، همسر و اینها. این ها در کجا پیدا می شوند؟ دنیا. پس من دنیا را قصد می کنم. ببینید جهان بینی چه قدر فرق می کند. خودشناسی چیست؟ من یعنی چی ؟ اگر من گفتم : انسان یعنی جسم. طبیعی است که دنیا را قصد می کند. چند مرحله است:
 1. انسان چشمش را به خود می اندازد ( من = بدن )
 2. به دنبال کامل شدن این نیازها می رود ( دنیا = هدف )
3. خودم را با همه وجود متوجه دنیا می کنم. می گویم: ای دنیا قصد قربت به سوی تو را دارم.
4. بعد از نیت شروع به عمل می کند: پشت میز اداره و مغازه می رود.
5. وقتی پول به دست آورد، آرام می شود.

اما اگر انسان به خود نگاه کرد و خود را روح دید،  به نیاز روح نگاه می کند و می بیند روح موجودی است بی نهایت اما خالی بنابراین یک موجود بی نهایت باید به درون وجود من آید و مرا پر کند. کیست آن بی نهایت؟ در دنیا راه می افتم و یک مرتبه متوجه می شوم باید ببینم ، خدا را به عنوان یک موجود بی نهایت ببینم. او به عنوان یک موجود بی نهایت اگر به درون وجود من آمد می تواند من را پر کند. این نکته را داشته باش تا وقتی بعد حدیث قرب نوافل را مطرح کردم قضیه معلوم شود. وقتی خدا به درون وجود من آید، تکمیل می شوم و آرام می شوم. بنابراین وقتی فهمیدم خدا به عنوان کمال می تواند من را آرام کند، می تواند خلاء وجودی من را بر طرف کند، خدا را قصد می کنم. این می شود نیت و با همه وجودم قصد می کنم چرا که وقتی به خود نگاه می کنم، خود را یک خلاء بی نهایت می بینم. بنابراین خدا را با همه وجودم قصد می کنم. بنابراین قلب، روح، وهم ، همه و همه می گویند” خدا”. در این جا هیچ فکر دیگری جز خدا ندارم. این می شود نیت. توجه به خدا با همه وجود به عنوان یک موجود کامل کننده من. بعد از این که این نیت در من تحقق پیدا کرد، شروع به انجام فعل می کنم. یعنی نماز می خوانم، روزه می گیرم، و امثال اینها .

اگر انسان این جور نماز خواند، این می شود یک نماز درست. یعنی نمازی که انسان خدا را به عنوان یک کمال ببیند و خدا را با همه وجود قصد کند. اما اگر انسان خود را جسم دید و برای آن در دنیا رفت، در نماز که می ایستد به قصد قربت نیست. این نیت نیست. اگر نیت به واقع نیت باشد، انسان اصلا در نماز شک نمی کند. انسانی که واقعا در بیابان تشنه است و آب را می بیند، آیا در رفتن به سوی چشمه شک می کند؟ خیر. اصلا شک نمی کند. یقین قلبی تام دارد که باید به چشمه برسم و هیچ موضوعی نیز نمی تواند این انسان را  از رفتن به سوی چشمه باز بدارد. اگر کسی به او بگوید بیا به تو 100 میلیون پول بدهم می گوید: نه. نمی خواهم،من دارم می میرم. من آب می خواهم. پول را می خواهم چخ کار کنم ؟ به قول سعدی : کسی می گفت در بیابان گم شده بودم و به شدت گرسنه بودم. کیسه ای دیدم در آن جا افتاده و ذوق زده شدم که حتما در این کیسه نان دارد. وقتی رفتم دیدم جواهر است. اینقدر ناراحت شدم. چرا ؟ چون وقتی گرسنه است می گوید نیاز من نان است. وقتی انسان خدا را به عنوان نیاز واقعی خود دریافت، و خدا را به عنوان نیاز خود شهود کرده، چنان در رفتن به سوی خدا تشنه است که دیگر شک نمی کند. در نماز شک نمی کند. این که ما در نماز شک می کنیم معنی اش این است که خدا را قصد نکرده ایم.

آن چه که در نیت بسیار بسیار مهم است مسئله “اخلاص” است. وقتی انسان نیت می کند که خدایا تو را می خواهم و تو را به عنوان کمال خود قصد کرده ام، چیز دیگری را با خدا قاطی نکند. اخلاص داشته باشد. همان که می گوید « اِیّاکَ نَعبُدُ »- خدایا تو را عبادت می کنم.

عبادت به چه معنا است ؟
عبادت فعلی که نماز می خوانند نیست. خود نماز عبادت نیست، نماز عبادت ساز است. عبادت چیز دیگری است. عبادت عبارت است از حرکت تکمیلی، حرکت استکمالی .

استکمال:
طلب کمال کردن. باب استفعال در عربی به معنای طلب چیزی است.

عبادت یعنی حرکتی که انسان در طی این حرکت، کمالی را کسب می کند. همین که شما چشمه آبی را در مشرق می بیند و به سوی آب می روید، این رفتن و حرکت شما به سوی چشمه ، عبادت است. منتهی هر قدم برداشتن شما، عبادت ساز است یعنی حرکت را در شما ایجاد میک ند. در مسئله رسیدن انسان به خدا، وقتی انسان خدا را به عنوان نیاز خود تشخیص داد، در واقع نماز خود عبادت نیست؛ حرکت روحانی شما به سوی خدا معراج است. این عروج روح به سوی خدا می شود عبادت. منتهی چیزی که این حرکت را در روح شما ایجاد می کند نماز است. قرآن می فرماید: «  إِلَيهِ يَصعَدُ الكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالعَمَلُ الصّالِحُ يَرفَعُهُ /  10 فاطر » یعنی روحی که این روح خدا را به عنوان نیاز حقیقی خود تشخیص داده است و روی خود را به سوی آسمان کرده نه دنیا. این کلمه طیب است، کلمه پاک. روحی که خودش را متوجه خدا کرده است. اگر انسان خدا را به عناون نیاز خود تشخیص داد و روح خود را به سوی خدا کرد که به خدا نمی رسد، آیا این کافی است؟
فرض کنید می خواهند موشکی را به کره ماه بفرستند. وقتی آن را آماده میک نند، نوک آن را به طرف ماه تنظیم می کنند. آیا این کافی است؟ خیر. یک فعالیت دیگری باید انجام شود. آن چیست؟ این است که آن آتش از زیر این موشک به شدت در آید و آن را به بالا ببرد. مسئله عبادت این گونه است یعنی انسان روی خود را به طرف خدا می کند وقتی این کار کرد، این کافی نیست باید « وَالعَمَلُ الصّالِحُ يَرفَعُهُ /  10 فاطر » عمل مثل همان سوخت می ماند، مثل همان انرژی می ماند که از زیر این موشک بیرون می زند و آن را بالا می برد. عمل این گونه است. نماز ، روزه این گونه است و روح را به سوی خدا رفع می دهد، بالا می برد.

بنابراین :
عبادت = حرکت روح است به سوی خدا .
نماز = چیزی که این عبادت ، حرکت را ایجاد می کند
پس خود نماز عبادت نیست. اون سیر روحانی و حرکت انسان به سوی خدا، عبادت است.  نماز عبادت ساز است. ما یک نماز که می خوانیم ، این روح یک پله بالا می رود، نماز دیگر یک درجه بالا می رود و همین طور تا به خدا برسد.

شرک در نیت :
این آیه را در قرآن خوانده اید که « انْطَلِقُوا إِلَى ظِلٍّ ذِي ثَلَاثِ شُعَبٍ / 30 مرسلات » وقتی انسان می میرد، در قیامت می فرماید: بروید به سوی آن سایه سه شاخه. سایه چیست ؟ عدم نور. عدم نور یعنی ظلمت. یعنی ظلمتی در قیامت است که این ظلمت سه شاخه است و از این که فرمود « ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ /40 نور» معلوم می شود که ظلمت عجیب و پیچ در پیچی است. حالا جوری هست که ما حقیقت آن را نمی فهمیم ولی جور بدی است هر چه که هست. این برای کسانی است که در نیتشان به سوی خدا چندگانه بوده اند. یعنی هم می گفته خدا ، هم می گفته دنیا. مردم از این حرف ها زیاد می زنند که: انسان هم باید دنیا را داشته باشد هم خدا را. این می شود شرک در نیت. این یعنی این که من وجود خود را دو قسمت کردم. یک قسمت را می خواهم بفرستمبه سمت دنیا و یک قسمت را می خواهم به سمت دنیا بفرستم. این نمی شود! یعنی انسان وجود خود را دو شقه می کند، وجود خود را تکه تکه می کند. یک مقدار به سوی دنیا و یک مقدار به سوی خدا. وجودی که تکه تکه شود به سوی خدا نمی رود. این نمی تواند به سوی خدا رود. البته ما خیلی بیشتر از دو تکه کرده ایم. مثلا یکی از مقصدهای ما خانه ماست که مراقب هستیم آن را درست کنیم. یک قبله ماشین ما است. دیگری فرزند ما است و دیگری خدا. این است که وجود ما خیلی تکه تکه است. وقتی وارد عالم برزخ شویم ، خود را تکه تکه می بینیم، تکه های سیاه. این می شود وجود ما در عالم برزخ.

اخلاص:
انسان فقط و فقط وجود خود را تماما یکپارچه و واحد کند و آن هم به سوی خدا. اخلاص یعنی وجود خود را جمع کند و فقط به سوی خدا تنظیم کند. خالص بودن عمل یعنی وجود خود را چند تکه نکند. همه وجودش را جمع کند و به سوی خدا متمرکز کند. این می شود اخلاص در نیت.
اگر این اخلاص در نیت نباشد، این عبادت درست نمی شود. یعنی وقتی وجود خود را مثلا دو تکه کردم، مقداری طرف خدا ، مقداری طرف دنیا، این نماز چطور می خواهد من را به طرف خدا ببرد؟ نمی تواند. چون یک مقدار از وجود من در دنیا است. روحم را دو تکه کرده ام. این قسمتی که وابسته به دنیا است نمی گذارد. مثل این که پای انسان در این جا بسته باشد اما چشمانش به طرف آسمان یا پاهای پرنده ای با طنابی به زمین ببندی اما او می خواهد که به آسمان رود اما نمی رود!  اگر مقداری از وجود انسان هم رو به دنیا باشد، هر چه پر بزند ، نمی رود و این است که اعمال ما از کار می افتد، نماز ما از کار می افتد. چرا؟ چون در نیت اخلاص نیست. اخلاص در نیت این قدر مهم است که اگر نباشد،  انسان ذره ای نمی تواند به سوی خدا حرکت کند.

پس اخلاص = متحد کردن روح و بریدن تعلقات  

اگر شما همه تعلقات را بریده ای و تنها به یک چیز تعلق داری ، همین مانع رفتن به سوی خدا می شود. همه تعلقات باید بریده شود تا روح به وحدت برسد و بعد به طرف خدا تنظیم شود. این است اخلاص در نیت.

حدیثی از حذیفة بن یمان:
نکته مهم  عرض من همین حدیث است که در تفسیر اوبوالفتوح رازی است از حذیفة بن یمان [1]نقل می کند. حذیفه می گوید من از رسول خدا درباره اخلاص پرسیدم: اخلاص چیست؟ حضرت فرمودند: من خودم نیز همین سوال را از جبرئیل پرسیدم. جبرئیل گفت: من نیز این سوال را از خدا پرسیدم. خداوند جواب داد:
« الاخلاص سر من اسراری استودعه قلب من احببته من عبادی – اخلاص سری از اسرار من است که من این سر را در قلب کسی که دوستش دارم قرار می دهم. »  این سر چیست ؟ و این که فرمود : « هر کس را که دوست بدارم » از این حدیث معلوم می شود که انسان زمانی به درجه اخلاص می رسد که خدا این انسان را دوست بدارد. چرا اگر انسان به جایی برسد که خدا او را دوست بدارد در انسان اخلاص پیدا می شود ؟ ( عرض می کنم ) فعلا چیزی که از این حدیث بر می آید این است که اگر انسان جوری شود که من خدا او را دوست بدارم ، به درجه اخلاص می رسد. این جا باید به دنبال بگردیم که خدا چه کسانی را دوست دارد؟ اگر بفهمیم و بعد خود را جز همان آدم ها قرار دهیم، پس به درجه اخلاص می رسیم.

برای این که به دست آوریم خدا چه کسانی را دوست دارد به این آیه دقت بفرمایید: « قُل إِن كُنتُم تُحِبّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ اللَّهُ / 31 آل عمران » این قسمت مورد نظر است « فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ اللَّهُ » خداوند به پیامبر می فرماید به مردم بگو من را تبعیت کنید اگر مرا تبعیت کردید، خدا شما را دوست خواهد داشت. بنابراین اگر انسان تبعیتی از پیامبر کند، این انسان به جایی می رسد که خدا او را دوست دارد. منتهی تبعیت از پیامبر. این نکته بسیار مهمی است. چیزی که واقعا در ما هست، تبعیت از پیامبر نیست !

تبعیت از پیامبر چیست ؟
شئون مختلقی دارد. ما به این مسئله چسبیده ایم که پیامبر نماز می خواندند، روزه می گرفتند و ما نیز این کارها را انجام دهیم. یعنی اتیان واجبات و ترک محرمات. کسانی هستند که این ها را انجام می دهند اما چرا به جایی نمی رسند که خدا این ها را دوست داشته باشد؟ چرا وقتی به خود نگاه می کنیم می بینیم که ما اخلاص نداریم؟ تیعیت یک طیف بسیار گسترده است و دایره آن وسیع است. تبعیت هم در ظاهر فرامین پیامبر است و هم در باطن فرامین پیامبر. دو جنبه دارد. آن حقیقت وجودی پیامبر از دو قسم تشکیل شده:
  جنبه ظاهر : به آن” نبوت ” می گویند.
  جنبه باطن.: به آن “ولایت” می گویند.

فرق بین رسالت و ولایت چیست؟
رسالت : جنبه اتصال پیامبر است با مردم. ( ظاهر وجود پیامبر )
ولایت : جنبه اتصال پیامبر است با خدا. ( باطن وجود پیامبر )
هر پیامبری اول باید به مرحله اتصال با خدا برسد و از خدا دینی بگیرد و بعد به مرتبه رسالت برسد یعنی بعدا آن دین را بیاورد و در بین مردم ابلاغ کند. این است وجود هر پیامبر دو مرحله است:
1. ولایت : این روح اوج بگیرد و به خدا متصل شود و از خدا کتاب بگیرد، از خدا دین و دستورات زندگی بگیرد.
2. رسالت: بعد از این که این دستورات را گرفت با مردم اتصال پیدا کند و همین ها را بین مردم ابلاغ کند.

اگر کسی می خواهد از پیامبر تبعیت کند، یعنی هم از جنبه دستورات ظاهری از پیامبر تبعیت کند و هم از جنبه دستورات باطنی. از جنبه دستورات ظاهری یعنی قرآن و الفاظی که پیامبر آورده اند، فرموده اند روزه بگیرید، نماز بخوانید ، حج بروید، اینها را انجام دهی. اما دستورات باطنی پیامبر عبارت است از اتصال روح پیامبر با خدا. یعنی این پیامبر در باطن وجود خود قبل از این که در چهل سالگی به مقام رسالت برسد، یک سیر روحانی داشته. به عبارت دیگر پیامبر ابتدا یک سیر آسمانی انجام داده و بعد یک سیر زمینی. اول روحش را پرواز داده و بعد در روی زمین راه افتاده و برای تبلیغ به این طرف و آن طرف می رود.

معمولا گیر کار ما در این جا است که آن جنبه ظاهری پیامبر که معمولا فقها معرف آن هستند، را داریم اما جنبه باطنی را نه. معمولا ما یک اسلام فقهی داریم، اما اسلام ولایتی نداریم. می گویند ما شیعه هستیم و ولایت امام زمان داریم. این ولایت نیست در واقع. ولایت این است که روح انسان با خدا اتصال برقرار کند منتهی اگر ما بخواهیم مستقیما روحمان را با خدا اتصال دهیم، نمی توانیم. خیلی ضعیف هستیم.
در مورد حدیث « الفقر فخری »:
 عرض کردیم که این فقر پیامبر، نداشتن پول نیست. سر فقر محمدی :
این عالم آفرینش بر مبنای حرکت جوهری هی پیش آمد. عالم در حال تکمیل و کامل شدن است، این طور نیست که بگوییم کره زمین همان کره زمین 10 هزار سال پیش است ، خیر. این عالم در حال کامل شدن است و هی بالاتر می آسد. البته از لحاظ ظاهری همین است اما از لحاظ باطنی ، باطن کره زمین قوی شده. باطن عالم آفرینش قوی شده و در هر زمانی که قوی تر می شود، عالم آفرینش مثل مادری است که هر چه که قوی تر می شود، نوزادان قوی تری را از خود می زاید. بنابراین انبیاء و اولیاء الهی همچون فرزندان این عالم هستند که عالم آفرینش مادری است که در هر زمان قوی تر می شود. هی قوی تر می شود. زمانی آدم را زایید، زمانی نوح را زایید، زمانی ادریس ، عیسی . همین طور. درست است که این ها قوی تر می شدند اما به نهایت قوت خود نمی رسیدند تا این که این سلسله آمد و آمد و در یک مقطعی از زمان، عالم آفرینش به نهایت و اوج قدرت خود رسید که توانست در یک منطقه ای از کره زمین، و در منطقه ای به نام حجاز و در حجاز هم در شهری به نام مکه، یک انسان از پدر عبدالله و مادر آمنه ، یک فرزند زاییده شد که این فرزند توانست به ان مقام برسد که اینقدر روح اوج پیدا کند و تعالی پیدا کند که مستقیما و بدون هیچ واسطه ای ، با ذات خدا اتصال برقرا کند. فقط یک انسان به این مقام رسید و آن هم جناب محمد ابن عبدالله بود. بعد از مدت ها که از عالم آفرینش گذشت، عالم توانست به این مقام برسد که این فرزند را تحویل دهد آن هم در این منطقه خاص . دیگر ازآنجا به بعد عالم توانست چنین موجودی را تحویل دهد. هرکسی که آمد و به این مقام رسید، 12 نفر بودند که این 12 نفر در واقع شئون وجودی خود این انسان بودند. حرکت روحانی این انسان به سوی خدا می شود ولایت این انسان.
ما باید در این حرکت روحانی از پیامبر تبعیت کنیم. باید تبعیت کنیم که فرمود « فَاتَّبِعوني » دستورات پیامبر که فقط نماز و روزه نبوده. این هم بود که می گفت: تعال. می دانی “تعال” یعنی چه ؟ در عربی دو اصلاح است. وقتی می خواهید به کسی بگویید : برو بالای کوه. کاهی می گویند : اطلع و گاهی می گویند : تعال. اگر انسان پایین کوه ایستاده و به دیگری می خواهد بگوید : برو بالای کوه. می گوید: اطلع – از طلوع می آید یعنی برو بالا. اما اگر یک نفر بالای کوه ایستاده باشد و بخواهد کسی را که پایین کوه است بگوید بیا می گوید: تعال. پیامبر می فرمایند: “تعال” یعنی انسان ها من رفتم به خدا رسیدم، شما هم بیایید و به خدا برسید. انسان که با جسم نمی تواند به خدا برسد ، باید با روح برسد.

ولایت انسان : حرکت روحانی انسان به سوی خدا و این می شود تبعیت از حرکت روحانی پیامبر. اما ما که نمی توانیم مستقیما به ذات خدا اتصال پیدا کنیم. فقط یک نفر توانست این کار را کند. دیگر مادر عالم عقیم شده است از این که انسان دیگری بزاید که اتصال مستقیم با ذات خدا برقرار کند. ما باید چه کار کنیم ؟
باید در واقع روح خود را آن قدر اوج و تعالی بدهیم که با روح پیامبر یا با روح قطب اعظم پیامبر که وجود مقدس امام زمان هست، اتصال برقرا کند. اگر این روح من با روح او اتصال برقرار کرد و روح ما داخل در حوزه روحانیت روح امام زمان (ع) شد، حالا ما به مقام ولایت امام زمان رسیده ایم. این می شود ولایت امام زمان. بقیه اش دیگر ولایت نیست این که انسان بگوید: شیعه هستیم ، اهل ولایت هستیم. این نیست. این یک ولایت ظاهری است. حقیقت ولایت ، اتصال ذات انسان است به خدا. منتهی پیامبر اکرم بلا واسطه متصل به ذات خدا می شود و ما از طریق اتصال روحانی با اولیا او ، با قطب اعظم او ، می توانیم به ولایت برسیم. مادامی که روح انسان قطع از وجود مقدس امام زمان (ع) است ، به مقام ولایت نمی رسد. این حدیث را دقت بفرمایید که فرمود: « من مات و لم یعرفه امام زمان  – هر کس بمیرد و امام زمانش » به کلمه « یعرف » دقت بفرمایید، عرفان نکند امام زمان را. نفرمود « لم یعلم » یعنی شناخت شناسنامه ای به درد نمی خورد. اگر کسی بمیرد و اما زمانش را نشناسد مرده و به نحو مردن زمان جاهلیت. آیا همین که من نام ایشان و پدران ایشان را بدانم کافی است ؟ آیا اگر من به همین مقدار شناختم ، از مرگ جاهلیت خلاص شده ام ؟ خیر. سنی ها نیز در همین حد می شناسند. سنی ها نیز اعتقاد دارند که امام زمانی که می آید، از اولاد فاطمه زهرا است.

فرق شیعه و سنی :
سنی ها می گویند او هنوز به دنیا نیامده و ما می گوییم به دنیا آمده. آن ها معتقد به مهدی “موعود” هستند و ما معتقد به مهدی “موجودِ موعود” هستیم.  و الا آنها هم معتقد هستند که از اولاد فاطمه الزهرا و از اولاد حسین ابن علی -نه از اولاد حسن ابن علی – فرزندی در آینده به دنیا خواهد آمد که می آید و دنیا را پر از عدل و داد می کند. پس آن ها نیز می شناسند و نباید مرگ جاهلیت شامل حال آن ها شود!

عرفان به چه معنا است ؟
می فرماید شناختن امام زمان ، شناختن شناسنامه ای نیست. عرفان کند امام زمان را. عرفان یعنی شناخت شهودی. شناخت شهودی یعنی چی؟ یعنی شناختی که نتیجه اتصال روحانی باشد. حدیث ، حدیث عجیبی است. معنی اش این است که اگر تو امام زمانت را شناختی، این شناخت ، شناختی است که انسان را از جاهلیت به در می آورد. این خیلی عجیب است. زمان جاهلیت و مردن در زمانجاهلیت بدترین مرگ ها بود. زمانی که پیامبر هنوز مبعوث نشده بودند، زمان ظلمانی و تاریک بود. مردم در توحش به سر می بردند.

این چه شناختی است که در انسان این تحول عجیب را ایجاد می کند؟ چیست که اگر امام زمان را بشناسد از مرگ سیاه به در می آید؟ این حدیث می خواهد بگوید که اگر کسی بمیرد و امام زمان را نشناسد به مرگ سیاه مرده است.می گوید آن شناختن « لم یعرف » عرفان امام زمان است. عرفان یعنی شناخت شهودی. شناختی که بر مبنای دیدن باشد. دیدن نه این که جسم امام را ببینم. یعنی شناخت روحانی. یعنی روح من اینقدر اوج بگیرد و متعالی شود و بالا رود و عروج پیدا کند که با روح امام زمان اتصال پیدا کند و وارد حوزه روحانیت امام زمان شود. در این جا من امام را شهودا شناخته ام.  شهود آن شناختی است که محصول اتحاد وجودی باشد. شما وقتی خوشحال هستید، خوشحالی خود را به علم شهودی می شناسید. یعنی من خوشحالی خودم را با تمام وجود حس می کنم. خوشحالی خودم را می بینم. اگر روح انسان با روح امام اتحاد برقرار کند، این انسان به مرحله عرفان امام زمان رسیده است. و وقتی به عرفان امام زمان رسید، از مرگ سیاه به در می آید. چرا به در می آید؟ وجود امام زمان یک وجود نورانی است پس اگر روح من با روح امام زمان متصل شد، روح من نیز نورانی می شود و از مرگ تاریک و ظلمانی به در می آیم. این می شود مقام ولایت. حالا من صاحب مقام ولایت می شوم. حالا می شود گفت که من در ولایت امام زمان هستم. نه این که من در بازار هر طور معامله کنم و بعد بگویم من ولایت امام زمان را درام. نه این طور نیست!
این که قرآن می فرماید « فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ اللَّهُ » تبعیت از پیامبر از دو جهت است. یعنی اگر در جنبه باطن خود این قدر روح خود را صیقل دادم ؛ در سایه ریاضت های 40 ساله خود که در تنهایی های خود در غار حرا می کشید، روح خود را صیقل و وجود خود را پاک کرد و آماده کرد و فرستاد به سوی خدا و با خدا متصل کرد، شما در این قسم از اعمال نیز از من تبعیت کنید. شما هم وارد تزکیه باطن شوید. شما هم وارد جهاد اکبر با خود شوید.  مهار کنید این حیوانیت نفس را. اگر در این قسمت هم از من تبعیت کردید ، حالا به مقامی می رسید که خدا شما را دوست دارد.

حب نتیجه اتصال وجودی است. دوستی و عشق محصول اتحاد وجودی است. یعنی وقتی وجود انسان با وجود کسی اتصال برقرار می کند، محبت او نیز در دلش می آید. چرا یک مادر بچه خود را دوست دارد نه بچه دیگری را؟ چون بین مادر و این فرزند اتصال وجودی برقرار است و این مادر این بچه را از وجود خود می داند. مادر بین خود و این بچه دوگانگی ای احساس نمی کند. وقتی این اتصال وجودی قوی برقرار شد، حالا این اتصال حب می آورد. بنابراین مسئله این است اگر انسان به مقام اتصال وجودی با ذات خدا رسید، حالا خدا این انسان را دوست دارد. دوستی ، محصول اتصال وجودی است.

حال حدیث را معنا کنیم :
« الاخلاص سر من اسراری استودعه قلب من احببته من عبادی – اخلاص سری از اسرار من است که من این سر را در قلب کسی که دوستش دارم قرار می دهم. »  در این جا معلوم می شود که این سر، همان ولایت است. به عبارت دیگر ، این سر همان اتصال وجودی است. یعنی اخلاص اتصال وجودی بین انسان است و من خدا که در سایه این اتصال وجودی من این انسان را دوست دارم.
بنابراین می توانید این سر را معنی کنید به “ولایت” و می توانید معنی کنید به “اتصال وجودی”. هر دو درست است. منتهی پیامبر اتصال وجودی بلاواسطه با خدا دارد و ما اتصال وجودی مع الواسطه داریم. ما از طریق اتصال با روح امام زمان (ع) با خدا اتصال برقرار کردیم. وقتی این اتصال برقرار شد، خدا ما را دوست دارد. در این جا انسان به مقام اخلاص می رسد. حالا اگر نیت کرد در نماز، این نیت ، نیت درستی می شود. لذا حدیث رو دقت بفرمایید. که اخلاص :
 انسان به ولایت من برسد یا انسان به اتصال وجودی با من برسد. یا بفرمایید اخلاص اتصال روحانی انسان است با روح امام زمان. هرکدام را بفرمایی درست است.

هنوز تفسیر قسمت دیگری از این حدیث مانده که ربط بین این که خداوند من را دوست داشته باشد و در من اخلاص پیدا می شود چگونه است؟ ان شاء الله با ذکر بحث قرب نوافل حدیث را کامل می کنیم.


[1] حُذَیفة بن یمان، صحابی و صاحب سرّ پیامبر اکرم(ص) و از نخستین اسلام‌آورندگان که در بسیاری از جنگ‌های صدر اسلام پیامبر(ص) را همراهی کرد. وی از اصحاب و شیعیان خاص حضرت علی(ع) بود. در برخی از روایات به عنوان یکی از ارکان چهارگانه صحابی امام علی (ع) از او یاد شده است.

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای این که عبادت محقق شود، چندین مرحله باید طی شود. به طور اجمال، نیت عبارت است از قصد به سوی کمال ، به سوی چیزی که انسان را از نقص در می آورد و او را کامل می کند. مثلا اگر انسان در بیابان تشنه است و به دنبال آب بگردد، همه توجه ما به سوی آب است و در سمت شرق چشمه آبی می بینیم، این جا تشنگی مرحله اول است و خود یک نداری و عدم و فقر است. انسان از فقر و کمبود بدش می آید. این است که این فقر انسان را وادار می کند که به سوی چیزی برود که این تشنگی را از بین ببرد و به دنبال آب برود که این نقص را از بین ببرد و کمال سیرابی را در او ایجاد کند. در این جا حیرتی در ما به وجود می آید .

حیرت:
انسان به دنبال چیزی بگردد. این حیرت از جهل ناشی می شود. از جهل به آب ناشی می شود و انسان می گردد. وقتی انسان متحیر در این بیابان گشت و مثلا در شرق چشمش به آب می افتد. به محض این که چشمش به آب می آفتد، نه این که تشنگی خیلی شدید است، همه وجود این انسان از این آب پر می شود. در این جا این انسان با همه وجود این آب را می خواهد و قصد می کند و طلب می کند. این قصد و طلب کردن آب می شود نیت. این است که همیشه نیت بعد از احساس نیاز در انسان پیدا می شود. بعد از احساس نقص در انسان پیدا می شود. آدمی که سیراب است هیچگاه آب را نیست و قصد نمی کند. یا فرض کنسد کسی تشنه است اما نمی داند که آب سیراب کننده انسان است. او نیز هیچوقت آب را قصد نمی کند. همیشه احساس نیاز است که در ما نیت را ایجاد می کند. وقتی آب را قصد کردیم ، معنای آن این است که ما با همه وجود متوجه آب شدیم. معنی قصد همین است :یعنی متوجه شدن انسان با همه وجود به سوی آن آب.

نیت :
توجه وجودی انسان به سوی یک کمال . پس نیت را این طور معنا نکنیم که الفاظی را در ذهن خود قرار می دهم «دو رکعت نماز می خوانم قربه الی الله » ، این نیت نیست. نیت این است که انسان با همه وجود خود توجه به سوی آن موجودی کند که کمال را در من ایجاد می کند و او کمال من است. پس نیت لفظ نیست. یک توجه است از عمق وجود انسان. از روح انسان به سوی آن چیزی که من را کامل می کند.

چنان پر شد فضای سینه از دوست *** که فکر خویش گم شد از ضمیرم

وقتی نیت در وجود انسان ایجاد شد، انسان فعل انجام می دهد. یعنی قدم بر می دارد. این قدم ها انسان را به سوی مطلوب خود نزدیک می کند.

پس :
اول – پیدایش نقص است در انسان و احساس نیاز . ( تشنگی و احساس نیاز به آب )
دوم- حرکت کردن به سوی چیزی که من را کامل می کند ( آب ) ، در حیرت افتادن.
سوم- دیدن چیزی که من را کامل می کند. ( دیدن آب ) ، شهود کمال.
چهارم- توجه کردن من با همه وجود به سوی آب.
پنجم- حرکت کردن ، فعل انجام دادن که این افعال من را می برد تا به آب برسم.
وقتی به آب رسیدم و آن را نوشیدم، حالا آرام می شوم. پس نیت این گونه است.

انسان مادامی که معتقد است “من” یعنی جسم، انسان یعنی جسم، می بینم که این جسم نیازهایی دارد: آب، غذا، پول، همسر و اینها. این ها در کجا پیدا می شوند؟ دنیا. پس من دنیا را قصد می کنم. ببینید جهان بینی چه قدر فرق می کند. خودشناسی چیست؟ من یعنی چی ؟ اگر من گفتم : انسان یعنی جسم. طبیعی است که دنیا را قصد می کند. چند مرحله است:
 1. انسان چشمش را به خود می اندازد ( من = بدن )
 2. به دنبال کامل شدن این نیازها می رود ( دنیا = هدف )
3. خودم را با همه وجود متوجه دنیا می کنم. می گویم: ای دنیا قصد قربت به سوی تو را دارم.
4. بعد از نیت شروع به عمل می کند: پشت میز اداره و مغازه می رود.
5. وقتی پول به دست آورد، آرام می شود.

اما اگر انسان به خود نگاه کرد و خود را روح دید،  به نیاز روح نگاه می کند و می بیند روح موجودی است بی نهایت اما خالی بنابراین یک موجود بی نهایت باید به درون وجود من آید و مرا پر کند. کیست آن بی نهایت؟ در دنیا راه می افتم و یک مرتبه متوجه می شوم باید ببینم ، خدا را به عنوان یک موجود بی نهایت ببینم. او به عنوان یک موجود بی نهایت اگر به درون وجود من آمد می تواند من را پر کند. این نکته را داشته باش تا وقتی بعد حدیث قرب نوافل را مطرح کردم قضیه معلوم شود. وقتی خدا به درون وجود من آید، تکمیل می شوم و آرام می شوم. بنابراین وقتی فهمیدم خدا به عنوان کمال می تواند من را آرام کند، می تواند خلاء وجودی من را بر طرف کند، خدا را قصد می کنم. این می شود نیت و با همه وجودم قصد می کنم چرا که وقتی به خود نگاه می کنم، خود را یک خلاء بی نهایت می بینم. بنابراین خدا را با همه وجودم قصد می کنم. بنابراین قلب، روح، وهم ، همه و همه می گویند” خدا”. در این جا هیچ فکر دیگری جز خدا ندارم. این می شود نیت. توجه به خدا با همه وجود به عنوان یک موجود کامل کننده من. بعد از این که این نیت در من تحقق پیدا کرد، شروع به انجام فعل می کنم. یعنی نماز می خوانم، روزه می گیرم، و امثال اینها .

اگر انسان این جور نماز خواند، این می شود یک نماز درست. یعنی نمازی که انسان خدا را به عنوان یک کمال ببیند و خدا را با همه وجود قصد کند. اما اگر انسان خود را جسم دید و برای آن در دنیا رفت، در نماز که می ایستد به قصد قربت نیست. این نیت نیست. اگر نیت به واقع نیت باشد، انسان اصلا در نماز شک نمی کند. انسانی که واقعا در بیابان تشنه است و آب را می بیند، آیا در رفتن به سوی چشمه شک می کند؟ خیر. اصلا شک نمی کند. یقین قلبی تام دارد که باید به چشمه برسم و هیچ موضوعی نیز نمی تواند این انسان را  از رفتن به سوی چشمه باز بدارد. اگر کسی به او بگوید بیا به تو 100 میلیون پول بدهم می گوید: نه. نمی خواهم،من دارم می میرم. من آب می خواهم. پول را می خواهم چخ کار کنم ؟ به قول سعدی : کسی می گفت در بیابان گم شده بودم و به شدت گرسنه بودم. کیسه ای دیدم در آن جا افتاده و ذوق زده شدم که حتما در این کیسه نان دارد. وقتی رفتم دیدم جواهر است. اینقدر ناراحت شدم. چرا ؟ چون وقتی گرسنه است می گوید نیاز من نان است. وقتی انسان خدا را به عنوان نیاز واقعی خود دریافت، و خدا را به عنوان نیاز خود شهود کرده، چنان در رفتن به سوی خدا تشنه است که دیگر شک نمی کند. در نماز شک نمی کند. این که ما در نماز شک می کنیم معنی اش این است که خدا را قصد نکرده ایم.

آن چه که در نیت بسیار بسیار مهم است مسئله “اخلاص” است. وقتی انسان نیت می کند که خدایا تو را می خواهم و تو را به عنوان کمال خود قصد کرده ام، چیز دیگری را با خدا قاطی نکند. اخلاص داشته باشد. همان که می گوید « اِیّاکَ نَعبُدُ »- خدایا تو را عبادت می کنم.

عبادت به چه معنا است ؟
عبادت فعلی که نماز می خوانند نیست. خود نماز عبادت نیست، نماز عبادت ساز است. عبادت چیز دیگری است. عبادت عبارت است از حرکت تکمیلی، حرکت استکمالی .

استکمال:
طلب کمال کردن. باب استفعال در عربی به معنای طلب چیزی است.

عبادت یعنی حرکتی که انسان در طی این حرکت، کمالی را کسب می کند. همین که شما چشمه آبی را در مشرق می بیند و به سوی آب می روید، این رفتن و حرکت شما به سوی چشمه ، عبادت است. منتهی هر قدم برداشتن شما، عبادت ساز است یعنی حرکت را در شما ایجاد میک ند. در مسئله رسیدن انسان به خدا، وقتی انسان خدا را به عنوان نیاز خود تشخیص داد، در واقع نماز خود عبادت نیست؛ حرکت روحانی شما به سوی خدا معراج است. این عروج روح به سوی خدا می شود عبادت. منتهی چیزی که این حرکت را در روح شما ایجاد می کند نماز است. قرآن می فرماید: «  إِلَيهِ يَصعَدُ الكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالعَمَلُ الصّالِحُ يَرفَعُهُ /  10 فاطر » یعنی روحی که این روح خدا را به عنوان نیاز حقیقی خود تشخیص داده است و روی خود را به سوی آسمان کرده نه دنیا. این کلمه طیب است، کلمه پاک. روحی که خودش را متوجه خدا کرده است. اگر انسان خدا را به عناون نیاز خود تشخیص داد و روح خود را به سوی خدا کرد که به خدا نمی رسد، آیا این کافی است؟
فرض کنید می خواهند موشکی را به کره ماه بفرستند. وقتی آن را آماده میک نند، نوک آن را به طرف ماه تنظیم می کنند. آیا این کافی است؟ خیر. یک فعالیت دیگری باید انجام شود. آن چیست؟ این است که آن آتش از زیر این موشک به شدت در آید و آن را به بالا ببرد. مسئله عبادت این گونه است یعنی انسان روی خود را به طرف خدا می کند وقتی این کار کرد، این کافی نیست باید « وَالعَمَلُ الصّالِحُ يَرفَعُهُ /  10 فاطر » عمل مثل همان سوخت می ماند، مثل همان انرژی می ماند که از زیر این موشک بیرون می زند و آن را بالا می برد. عمل این گونه است. نماز ، روزه این گونه است و روح را به سوی خدا رفع می دهد، بالا می برد.

بنابراین :
عبادت = حرکت روح است به سوی خدا .
نماز = چیزی که این عبادت ، حرکت را ایجاد می کند
پس خود نماز عبادت نیست. اون سیر روحانی و حرکت انسان به سوی خدا، عبادت است.  نماز عبادت ساز است. ما یک نماز که می خوانیم ، این روح یک پله بالا می رود، نماز دیگر یک درجه بالا می رود و همین طور تا به خدا برسد.

شرک در نیت :
این آیه را در قرآن خوانده اید که « انْطَلِقُوا إِلَى ظِلٍّ ذِي ثَلَاثِ شُعَبٍ / 30 مرسلات » وقتی انسان می میرد، در قیامت می فرماید: بروید به سوی آن سایه سه شاخه. سایه چیست ؟ عدم نور. عدم نور یعنی ظلمت. یعنی ظلمتی در قیامت است که این ظلمت سه شاخه است و از این که فرمود « ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ /40 نور» معلوم می شود که ظلمت عجیب و پیچ در پیچی است. حالا جوری هست که ما حقیقت آن را نمی فهمیم ولی جور بدی است هر چه که هست. این برای کسانی است که در نیتشان به سوی خدا چندگانه بوده اند. یعنی هم می گفته خدا ، هم می گفته دنیا. مردم از این حرف ها زیاد می زنند که: انسان هم باید دنیا را داشته باشد هم خدا را. این می شود شرک در نیت. این یعنی این که من وجود خود را دو قسمت کردم. یک قسمت را می خواهم بفرستمبه سمت دنیا و یک قسمت را می خواهم به سمت دنیا بفرستم. این نمی شود! یعنی انسان وجود خود را دو شقه می کند، وجود خود را تکه تکه می کند. یک مقدار به سوی دنیا و یک مقدار به سوی خدا. وجودی که تکه تکه شود به سوی خدا نمی رود. این نمی تواند به سوی خدا رود. البته ما خیلی بیشتر از دو تکه کرده ایم. مثلا یکی از مقصدهای ما خانه ماست که مراقب هستیم آن را درست کنیم. یک قبله ماشین ما است. دیگری فرزند ما است و دیگری خدا. این است که وجود ما خیلی تکه تکه است. وقتی وارد عالم برزخ شویم ، خود را تکه تکه می بینیم، تکه های سیاه. این می شود وجود ما در عالم برزخ.

اخلاص:
انسان فقط و فقط وجود خود را تماما یکپارچه و واحد کند و آن هم به سوی خدا. اخلاص یعنی وجود خود را جمع کند و فقط به سوی خدا تنظیم کند. خالص بودن عمل یعنی وجود خود را چند تکه نکند. همه وجودش را جمع کند و به سوی خدا متمرکز کند. این می شود اخلاص در نیت.
اگر این اخلاص در نیت نباشد، این عبادت درست نمی شود. یعنی وقتی وجود خود را مثلا دو تکه کردم، مقداری طرف خدا ، مقداری طرف دنیا، این نماز چطور می خواهد من را به طرف خدا ببرد؟ نمی تواند. چون یک مقدار از وجود من در دنیا است. روحم را دو تکه کرده ام. این قسمتی که وابسته به دنیا است نمی گذارد. مثل این که پای انسان در این جا بسته باشد اما چشمانش به طرف آسمان یا پاهای پرنده ای با طنابی به زمین ببندی اما او می خواهد که به آسمان رود اما نمی رود!  اگر مقداری از وجود انسان هم رو به دنیا باشد، هر چه پر بزند ، نمی رود و این است که اعمال ما از کار می افتد، نماز ما از کار می افتد. چرا؟ چون در نیت اخلاص نیست. اخلاص در نیت این قدر مهم است که اگر نباشد،  انسان ذره ای نمی تواند به سوی خدا حرکت کند.

پس اخلاص = متحد کردن روح و بریدن تعلقات  

اگر شما همه تعلقات را بریده ای و تنها به یک چیز تعلق داری ، همین مانع رفتن به سوی خدا می شود. همه تعلقات باید بریده شود تا روح به وحدت برسد و بعد به طرف خدا تنظیم شود. این است اخلاص در نیت.

حدیثی از حذیفة بن یمان:
نکته مهم  عرض من همین حدیث است که در تفسیر اوبوالفتوح رازی است از حذیفة بن یمان [1]نقل می کند. حذیفه می گوید من از رسول خدا درباره اخلاص پرسیدم: اخلاص چیست؟ حضرت فرمودند: من خودم نیز همین سوال را از جبرئیل پرسیدم. جبرئیل گفت: من نیز این سوال را از خدا پرسیدم. خداوند جواب داد:
« الاخلاص سر من اسراری استودعه قلب من احببته من عبادی – اخلاص سری از اسرار من است که من این سر را در قلب کسی که دوستش دارم قرار می دهم. »  این سر چیست ؟ و این که فرمود : « هر کس را که دوست بدارم » از این حدیث معلوم می شود که انسان زمانی به درجه اخلاص می رسد که خدا این انسان را دوست بدارد. چرا اگر انسان به جایی برسد که خدا او را دوست بدارد در انسان اخلاص پیدا می شود ؟ ( عرض می کنم ) فعلا چیزی که از این حدیث بر می آید این است که اگر انسان جوری شود که من خدا او را دوست بدارم ، به درجه اخلاص می رسد. این جا باید به دنبال بگردیم که خدا چه کسانی را دوست دارد؟ اگر بفهمیم و بعد خود را جز همان آدم ها قرار دهیم، پس به درجه اخلاص می رسیم.

برای این که به دست آوریم خدا چه کسانی را دوست دارد به این آیه دقت بفرمایید: « قُل إِن كُنتُم تُحِبّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ اللَّهُ / 31 آل عمران » این قسمت مورد نظر است « فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ اللَّهُ » خداوند به پیامبر می فرماید به مردم بگو من را تبعیت کنید اگر مرا تبعیت کردید، خدا شما را دوست خواهد داشت. بنابراین اگر انسان تبعیتی از پیامبر کند، این انسان به جایی می رسد که خدا او را دوست دارد. منتهی تبعیت از پیامبر. این نکته بسیار مهمی است. چیزی که واقعا در ما هست، تبعیت از پیامبر نیست !

تبعیت از پیامبر چیست ؟
شئون مختلقی دارد. ما به این مسئله چسبیده ایم که پیامبر نماز می خواندند، روزه می گرفتند و ما نیز این کارها را انجام دهیم. یعنی اتیان واجبات و ترک محرمات. کسانی هستند که این ها را انجام می دهند اما چرا به جایی نمی رسند که خدا این ها را دوست داشته باشد؟ چرا وقتی به خود نگاه می کنیم می بینیم که ما اخلاص نداریم؟ تیعیت یک طیف بسیار گسترده است و دایره آن وسیع است. تبعیت هم در ظاهر فرامین پیامبر است و هم در باطن فرامین پیامبر. دو جنبه دارد. آن حقیقت وجودی پیامبر از دو قسم تشکیل شده:
  جنبه ظاهر : به آن” نبوت ” می گویند.
  جنبه باطن.: به آن “ولایت” می گویند.

فرق بین رسالت و ولایت چیست؟
رسالت : جنبه اتصال پیامبر است با مردم. ( ظاهر وجود پیامبر )
ولایت : جنبه اتصال پیامبر است با خدا. ( باطن وجود پیامبر )
هر پیامبری اول باید به مرحله اتصال با خدا برسد و از خدا دینی بگیرد و بعد به مرتبه رسالت برسد یعنی بعدا آن دین را بیاورد و در بین مردم ابلاغ کند. این است وجود هر پیامبر دو مرحله است:
1. ولایت : این روح اوج بگیرد و به خدا متصل شود و از خدا کتاب بگیرد، از خدا دین و دستورات زندگی بگیرد.
2. رسالت: بعد از این که این دستورات را گرفت با مردم اتصال پیدا کند و همین ها را بین مردم ابلاغ کند.

اگر کسی می خواهد از پیامبر تبعیت کند، یعنی هم از جنبه دستورات ظاهری از پیامبر تبعیت کند و هم از جنبه دستورات باطنی. از جنبه دستورات ظاهری یعنی قرآن و الفاظی که پیامبر آورده اند، فرموده اند روزه بگیرید، نماز بخوانید ، حج بروید، اینها را انجام دهی. اما دستورات باطنی پیامبر عبارت است از اتصال روح پیامبر با خدا. یعنی این پیامبر در باطن وجود خود قبل از این که در چهل سالگی به مقام رسالت برسد، یک سیر روحانی داشته. به عبارت دیگر پیامبر ابتدا یک سیر آسمانی انجام داده و بعد یک سیر زمینی. اول روحش را پرواز داده و بعد در روی زمین راه افتاده و برای تبلیغ به این طرف و آن طرف می رود.

معمولا گیر کار ما در این جا است که آن جنبه ظاهری پیامبر که معمولا فقها معرف آن هستند، را داریم اما جنبه باطنی را نه. معمولا ما یک اسلام فقهی داریم، اما اسلام ولایتی نداریم. می گویند ما شیعه هستیم و ولایت امام زمان داریم. این ولایت نیست در واقع. ولایت این است که روح انسان با خدا اتصال برقرار کند منتهی اگر ما بخواهیم مستقیما روحمان را با خدا اتصال دهیم، نمی توانیم. خیلی ضعیف هستیم.
در مورد حدیث « الفقر فخری »:
 عرض کردیم که این فقر پیامبر، نداشتن پول نیست. سر فقر محمدی :
این عالم آفرینش بر مبنای حرکت جوهری هی پیش آمد. عالم در حال تکمیل و کامل شدن است، این طور نیست که بگوییم کره زمین همان کره زمین 10 هزار سال پیش است ، خیر. این عالم در حال کامل شدن است و هی بالاتر می آسد. البته از لحاظ ظاهری همین است اما از لحاظ باطنی ، باطن کره زمین قوی شده. باطن عالم آفرینش قوی شده و در هر زمانی که قوی تر می شود، عالم آفرینش مثل مادری است که هر چه که قوی تر می شود، نوزادان قوی تری را از خود می زاید. بنابراین انبیاء و اولیاء الهی همچون فرزندان این عالم هستند که عالم آفرینش مادری است که در هر زمان قوی تر می شود. هی قوی تر می شود. زمانی آدم را زایید، زمانی نوح را زایید، زمانی ادریس ، عیسی . همین طور. درست است که این ها قوی تر می شدند اما به نهایت قوت خود نمی رسیدند تا این که این سلسله آمد و آمد و در یک مقطعی از زمان، عالم آفرینش به نهایت و اوج قدرت خود رسید که توانست در یک منطقه ای از کره زمین، و در منطقه ای به نام حجاز و در حجاز هم در شهری به نام مکه، یک انسان از پدر عبدالله و مادر آمنه ، یک فرزند زاییده شد که این فرزند توانست به ان مقام برسد که اینقدر روح اوج پیدا کند و تعالی پیدا کند که مستقیما و بدون هیچ واسطه ای ، با ذات خدا اتصال برقرا کند. فقط یک انسان به این مقام رسید و آن هم جناب محمد ابن عبدالله بود. بعد از مدت ها که از عالم آفرینش گذشت، عالم توانست به این مقام برسد که این فرزند را تحویل دهد آن هم در این منطقه خاص . دیگر ازآنجا به بعد عالم توانست چنین موجودی را تحویل دهد. هرکسی که آمد و به این مقام رسید، 12 نفر بودند که این 12 نفر در واقع شئون وجودی خود این انسان بودند. حرکت روحانی این انسان به سوی خدا می شود ولایت این انسان.
ما باید در این حرکت روحانی از پیامبر تبعیت کنیم. باید تبعیت کنیم که فرمود « فَاتَّبِعوني » دستورات پیامبر که فقط نماز و روزه نبوده. این هم بود که می گفت: تعال. می دانی “تعال” یعنی چه ؟ در عربی دو اصلاح است. وقتی می خواهید به کسی بگویید : برو بالای کوه. کاهی می گویند : اطلع و گاهی می گویند : تعال. اگر انسان پایین کوه ایستاده و به دیگری می خواهد بگوید : برو بالای کوه. می گوید: اطلع – از طلوع می آید یعنی برو بالا. اما اگر یک نفر بالای کوه ایستاده باشد و بخواهد کسی را که پایین کوه است بگوید بیا می گوید: تعال. پیامبر می فرمایند: “تعال” یعنی انسان ها من رفتم به خدا رسیدم، شما هم بیایید و به خدا برسید. انسان که با جسم نمی تواند به خدا برسد ، باید با روح برسد.

ولایت انسان : حرکت روحانی انسان به سوی خدا و این می شود تبعیت از حرکت روحانی پیامبر. اما ما که نمی توانیم مستقیما به ذات خدا اتصال پیدا کنیم. فقط یک نفر توانست این کار را کند. دیگر مادر عالم عقیم شده است از این که انسان دیگری بزاید که اتصال مستقیم با ذات خدا برقرار کند. ما باید چه کار کنیم ؟
باید در واقع روح خود را آن قدر اوج و تعالی بدهیم که با روح پیامبر یا با روح قطب اعظم پیامبر که وجود مقدس امام زمان هست، اتصال برقرا کند. اگر این روح من با روح او اتصال برقرار کرد و روح ما داخل در حوزه روحانیت روح امام زمان (ع) شد، حالا ما به مقام ولایت امام زمان رسیده ایم. این می شود ولایت امام زمان. بقیه اش دیگر ولایت نیست این که انسان بگوید: شیعه هستیم ، اهل ولایت هستیم. این نیست. این یک ولایت ظاهری است. حقیقت ولایت ، اتصال ذات انسان است به خدا. منتهی پیامبر اکرم بلا واسطه متصل به ذات خدا می شود و ما از طریق اتصال روحانی با اولیا او ، با قطب اعظم او ، می توانیم به ولایت برسیم. مادامی که روح انسان قطع از وجود مقدس امام زمان (ع) است ، به مقام ولایت نمی رسد. این حدیث را دقت بفرمایید که فرمود: « من مات و لم یعرفه امام زمان  – هر کس بمیرد و امام زمانش » به کلمه « یعرف » دقت بفرمایید، عرفان نکند امام زمان را. نفرمود « لم یعلم » یعنی شناخت شناسنامه ای به درد نمی خورد. اگر کسی بمیرد و اما زمانش را نشناسد مرده و به نحو مردن زمان جاهلیت. آیا همین که من نام ایشان و پدران ایشان را بدانم کافی است ؟ آیا اگر من به همین مقدار شناختم ، از مرگ جاهلیت خلاص شده ام ؟ خیر. سنی ها نیز در همین حد می شناسند. سنی ها نیز اعتقاد دارند که امام زمانی که می آید، از اولاد فاطمه زهرا است.

فرق شیعه و سنی :
سنی ها می گویند او هنوز به دنیا نیامده و ما می گوییم به دنیا آمده. آن ها معتقد به مهدی “موعود” هستند و ما معتقد به مهدی “موجودِ موعود” هستیم.  و الا آنها هم معتقد هستند که از اولاد فاطمه الزهرا و از اولاد حسین ابن علی -نه از اولاد حسن ابن علی – فرزندی در آینده به دنیا خواهد آمد که می آید و دنیا را پر از عدل و داد می کند. پس آن ها نیز می شناسند و نباید مرگ جاهلیت شامل حال آن ها شود!

عرفان به چه معنا است ؟
می فرماید شناختن امام زمان ، شناختن شناسنامه ای نیست. عرفان کند امام زمان را. عرفان یعنی شناخت شهودی. شناخت شهودی یعنی چی؟ یعنی شناختی که نتیجه اتصال روحانی باشد. حدیث ، حدیث عجیبی است. معنی اش این است که اگر تو امام زمانت را شناختی، این شناخت ، شناختی است که انسان را از جاهلیت به در می آورد. این خیلی عجیب است. زمان جاهلیت و مردن در زمانجاهلیت بدترین مرگ ها بود. زمانی که پیامبر هنوز مبعوث نشده بودند، زمان ظلمانی و تاریک بود. مردم در توحش به سر می بردند.

این چه شناختی است که در انسان این تحول عجیب را ایجاد می کند؟ چیست که اگر امام زمان را بشناسد از مرگ سیاه به در می آید؟ این حدیث می خواهد بگوید که اگر کسی بمیرد و امام زمان را نشناسد به مرگ سیاه مرده است.می گوید آن شناختن « لم یعرف » عرفان امام زمان است. عرفان یعنی شناخت شهودی. شناختی که بر مبنای دیدن باشد. دیدن نه این که جسم امام را ببینم. یعنی شناخت روحانی. یعنی روح من اینقدر اوج بگیرد و متعالی شود و بالا رود و عروج پیدا کند که با روح امام زمان اتصال پیدا کند و وارد حوزه روحانیت امام زمان شود. در این جا من امام را شهودا شناخته ام.  شهود آن شناختی است که محصول اتحاد وجودی باشد. شما وقتی خوشحال هستید، خوشحالی خود را به علم شهودی می شناسید. یعنی من خوشحالی خودم را با تمام وجود حس می کنم. خوشحالی خودم را می بینم. اگر روح انسان با روح امام اتحاد برقرار کند، این انسان به مرحله عرفان امام زمان رسیده است. و وقتی به عرفان امام زمان رسید، از مرگ سیاه به در می آید. چرا به در می آید؟ وجود امام زمان یک وجود نورانی است پس اگر روح من با روح امام زمان متصل شد، روح من نیز نورانی می شود و از مرگ تاریک و ظلمانی به در می آیم. این می شود مقام ولایت. حالا من صاحب مقام ولایت می شوم. حالا می شود گفت که من در ولایت امام زمان هستم. نه این که من در بازار هر طور معامله کنم و بعد بگویم من ولایت امام زمان را درام. نه این طور نیست!
این که قرآن می فرماید « فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ اللَّهُ » تبعیت از پیامبر از دو جهت است. یعنی اگر در جنبه باطن خود این قدر روح خود را صیقل دادم ؛ در سایه ریاضت های 40 ساله خود که در تنهایی های خود در غار حرا می کشید، روح خود را صیقل و وجود خود را پاک کرد و آماده کرد و فرستاد به سوی خدا و با خدا متصل کرد، شما در این قسم از اعمال نیز از من تبعیت کنید. شما هم وارد تزکیه باطن شوید. شما هم وارد جهاد اکبر با خود شوید.  مهار کنید این حیوانیت نفس را. اگر در این قسمت هم از من تبعیت کردید ، حالا به مقامی می رسید که خدا شما را دوست دارد.

حب نتیجه اتصال وجودی است. دوستی و عشق محصول اتحاد وجودی است. یعنی وقتی وجود انسان با وجود کسی اتصال برقرار می کند، محبت او نیز در دلش می آید. چرا یک مادر بچه خود را دوست دارد نه بچه دیگری را؟ چون بین مادر و این فرزند اتصال وجودی برقرار است و این مادر این بچه را از وجود خود می داند. مادر بین خود و این بچه دوگانگی ای احساس نمی کند. وقتی این اتصال وجودی قوی برقرار شد، حالا این اتصال حب می آورد. بنابراین مسئله این است اگر انسان به مقام اتصال وجودی با ذات خدا رسید، حالا خدا این انسان را دوست دارد. دوستی ، محصول اتصال وجودی است.

حال حدیث را معنا کنیم :
« الاخلاص سر من اسراری استودعه قلب من احببته من عبادی – اخلاص سری از اسرار من است که من این سر را در قلب کسی که دوستش دارم قرار می دهم. »  در این جا معلوم می شود که این سر، همان ولایت است. به عبارت دیگر ، این سر همان اتصال وجودی است. یعنی اخلاص اتصال وجودی بین انسان است و من خدا که در سایه این اتصال وجودی من این انسان را دوست دارم.
بنابراین می توانید این سر را معنی کنید به “ولایت” و می توانید معنی کنید به “اتصال وجودی”. هر دو درست است. منتهی پیامبر اتصال وجودی بلاواسطه با خدا دارد و ما اتصال وجودی مع الواسطه داریم. ما از طریق اتصال با روح امام زمان (ع) با خدا اتصال برقرار کردیم. وقتی این اتصال برقرار شد، خدا ما را دوست دارد. در این جا انسان به مقام اخلاص می رسد. حالا اگر نیت کرد در نماز، این نیت ، نیت درستی می شود. لذا حدیث رو دقت بفرمایید. که اخلاص :
 انسان به ولایت من برسد یا انسان به اتصال وجودی با من برسد. یا بفرمایید اخلاص اتصال روحانی انسان است با روح امام زمان. هرکدام را بفرمایی درست است.

هنوز تفسیر قسمت دیگری از این حدیث مانده که ربط بین این که خداوند من را دوست داشته باشد و در من اخلاص پیدا می شود چگونه است؟ ان شاء الله با ذکر بحث قرب نوافل حدیث را کامل می کنیم.


[1] حُذَیفة بن یمان، صحابی و صاحب سرّ پیامبر اکرم(ص) و از نخستین اسلام‌آورندگان که در بسیاری از جنگ‌های صدر اسلام پیامبر(ص) را همراهی کرد. وی از اصحاب و شیعیان خاص حضرت علی(ع) بود. در برخی از روایات به عنوان یکی از ارکان چهارگانه صحابی امام علی (ع) از او یاد شده است.

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *