filter_list موضوعات search جستجو

مروج توحید

person حساب کاربری file_download اپلیکیشن

اسرار نماز جلسه هشتم

اسرار نماز جلسه 8

نیت :
یکی دیگر از مسائلی که در نماز مهم است ” نیت ” است. نیت در میان اجزاء نماز یک امر باطنی است. تنها  جزئی که باطنی است نیست وگرنه بقیه اجزا نماز با بدن انجام می شوند و افعال ظاهری هستند. اما نیت هم نوعی فعل است ، منتهی فعل باطنی ، مربوط به روح انسان می شود، قلب انسان.
حقیقت عمل به نیت است. در واقع آن نیت است که مشخص می کند که این عمل آیا یک عمل خوب است یا عمل بد. فرض کنید شخصی نماز می خواند. نمی شود گفت این یک عمل خوب است یا بد. چرا؟ چون اگر این شخص نماز را برای خدا می خواند، خوب است . اگر برای ریا می خواند ، بد است. پس از ظاهر عمل نمی توان خوبی و بدی عمل را تشخیص داد. همچنین راجع به صدقه دادن. این است که خود فعل مشخص کننده نیست و باید به نیت رجوع شود. بنابراین آن چیزی که به عمل انسان شخصیت و حقیقت می دهد ، نیت است.  
نیت :
 عمل انسان به وسیله نیت رنگ پیدا میکند. نورانیت پیدا می کند و یا ظلمت پیدا میکند. نیت ، روح عمل است. مثلا شما اگر جسم یک آدم را ببینید می توانید خوب یا بد بودن او را قضاوت کنید؟ باید دید روح او چگونه است؟ اگر روح این شخص یک روح صالح و نورانی بود، خوب است اما اگر روح او یک روح ظلمانی بود، بد است. این است که هیچگاه از روی ظاهر نمی توان خوبی و بدی انسان ها را تشخیص داد ، نه خوب و بدی افعال و اعمال را می توان تشخیص داد. همیشه نور و ظلمت ، شقاوت و سعادت ، اینها همه با باطن تشخیص داده می شوند. باطن است که حقیقت است. ظاهر مشخص کننده نیست. لذا باید مدتها با شخصی نشست و برخواست کنید تا بعد ببینید این آدم اگر اهل جود و ببخش و ایثار، فداکاری است ، عفو کننده هست، اهل انتقام و ظلم نیست بعد می گویید خوب است اما اگر مدتی با او نشست و برخواست کردید و دیدید خصیص است، طمع کار است ، حریص ، حسود و ظالم است ، می گویید بد است. این است که تا انسان مدتی با کسی نشست و برخواست نکند، و با صفات روحی او آشنا نشود، درست نمی تواند تشخیص دهد که آدم خوبی است یا بد. عمل انسان نیز همین گونه است. اگر نماز خواندنم، صدقه دادم، نمی شود گفت این عمل من خوب است یا بد باید به باطن این انسان رجوع شود و به عبارت دیگر به نیت این انسان رجوع شود و از روی نیت مشخص شود که آیا این عمل عمل خوبی است یا بد. صرف عمل فایده ندارد. روایت داریم که : « إِنَّ اَللَّهَ لاَ يَنْظُرُ إِلَى صُوَرِكُمْ وَ أَعْمَالِكُمْ وَ إِنَّمَا يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ وَ نِيَّاتِكُمْ – خدا به عمل های شما نگاه نمی کند به نیت های شما نگاه می کند. » چون همین نماز خواندن را منافق انجام می دهد، مسلمان نیز انجام می دهد. پیامبر اکرم نماز می خواند، من هم نماز می خوانم. ظاهر نماز خواندن ، صدقه دادن هر دو ما یکسان است، چیست که نماز من را از نماز پیامبر جدا می کند؟ نیت.

اما این که واقعا نیت چیست ؟
نیت به طور کلی آن چیزی است که در جواب چرا می گویید. اگر از عمل شما سوال کردند که شما چرا این عمل را انجام می دهید؟ آن چیزی که شما در جواب می دهید، نیت شما می شود. به طور کلی نیت هدف و غایت شما از انجام آن عمل است. مثلا از شما سوال می پرسند: چرا غذا می خوری؟ شما پاسخ می دهی: برای این که زنده بمانم. این زنده ماندن نیت شماست در زمان غذا خوردن. بنابراین همین نیت به این غذا خوردن تشخص میدهد. بنابراین نیت آن چیزی است که در جواب “چرا” می آید. در واقع ما هرکاری که انجام می دهیم نیتی می کنیم که به وسیله آن نیت هدفمان را از آن کار مشخص می کنیم. پس نیت مشخص کننده هدف انسان است از کارش.

افعال دارای اجزائی هستند. شما در هنگام غذا خوردن اول لقمه اول را بر می دارید بعد لقمه دوم و همین طور. زمانی که لقمه دوم را بر می دارید دیگر زمان لقمه اول گذشت. زمانی که لقمه سوم را بر می دارید ، لقمه دوم رفت و دیگر حضور ندارد. این جور نیست که زمانی که لقمه دوم را می خورید ، لقمه اول را هم بخورید. یا در اجزاء نمازاین گونه اسن. زمانی که سوره را می خوانید دیگر حمد نیست و تمام شد. یا وقتی به سجده می روید، دیگر در سجده رکوعی نیست. اجزاء این گونه هستند که در هر زمانی که ما جزئی را انجام می دهیم، اجزاء قبل دیگر رفتند و نیستند. در میان اجزاء عمل فقط یک جزء هست که از اول تا آخر عمل حضور دارد و آن نیت است. این خصوصیت نیت است. در نماز نیز این گونه است. این طور نیست که اگر در ابتدای نماز انسان نیت کرد که” دو رکعت نماز می خوانم قربه الی الله” و وقتی گفت ” الله و اکبر” دیگر آن نیت نباشد.  آن نیت تا آخر هست. مثل این که الان روح من با همه اجزاء بدن من مثل دست ، پا ، کبد و اینها وجود دارد. در واقع نیت ، روح عمل هست این است که با همه اجزاء عمل حضور دارد. این است که نیت تقدم زمانی ندارد که بگوییم من ساعت 2 نیت کردم و ساعت 2 و 1 ثانیه نیت نیست. باید تا آخر همراه عمل باشد.

تبیین اصل و حقیقت نیت :
همین که من در اول نماز می گویم ” دو رکعت نماز می خوانم قربه الی الله” به چه معنا است ؟ نیت آن زمانی است که انسان یک نقصی را در خود احساس می کند. انسان موجودی است که ذاتا از نقص بدش می آید. چون نقص یعنی نداری، فقری. انسان از نداری، فقر ، عدم بدش می آید. مثلا چرا انسان از گرسنگی بدش می آید؟ چون گرسنگی یک نوع عدم است. نبودن مواد غذایی لازم در درون بدن است. از تشنگی بدش می آید چون تشنگی عدم مقدار آب لازم در بدن است. انسان از جهل بدش می آید چون جهل عدم علم است، فقر است ، تداری است. هرچه را که انسان ازش بدش بیاید ، یک نقص است و انسان از کمبود ناراحت است. این یک مسئله.

مسئله دوم این که وقتی انسان با یک نقصی مواجه می شود، خودش نمی تواند آن نقص را بر طرف کند. یعنی اگر من تشنه باشم خودم از پیش خودم نمی توانم خود را سیراب کنم یا اگر گرسنه باشم یا اگر جهل داشته باشم. معمولا چیزهایی که انسان را کامل می کنند و نقص او را برطرف می کنند در بیرون از وجود انسان حضور دارند. مثلا اگر تشنه هستم و می خواهم خود را سیراب کنم، آب در بیرون از وجود من است. اگر گرسنه باشم ، نان بیرون از وجود من است. علم بیرون از وجود من است. پس نقص در درون وجود من است اما چیزهایی که کمال من هستند و نقایص را برطرف می کنند در بیرون هستند.

پس انسان از نقص خود متنفر و بیزار است و به دنبال این است که یک کمال به دست آورد و با آن کمال خود را کامل کند.

بنابراین وقتی انسان احساس نقص کرد، احساس نیاز کرد، نیاز به آب ، غذا، علم و امثال اینها. می گوید” می خواهم” . چیزی می خواهم که نقص را در من رفع کند و کمال ایجاد کند.  این کمال در کجا است؟ در خارج . اینجا است که انسان می گردد. تا بالاخره به یک لیوان آب مثلا دست پیدا کند. متحیر ، حیران ريال سرگشته به دنبال چیزی که او را کامل کند. یک مرتبه از دور مثلا در قسمت شرق بیابان ، یک برق آب می بیند، او چه کار می کند؟ روی بدنش را به طرف چشمه آب بر می گرداند. مثلا اگر روی بدن من به طرف جنوب است و آب در شرق، من یک مرتبه روی بدنم را سوی آب می کنم. در واقع این می شود “نیت “. یعنی به عبارت دیگر ” من آب را قصد کردم” یا” من آب را نیت کردم.” آب را به عنوان آن کمالی که شما را کامل می کند و نقص تشنگی را از بین می برد، این آب را قصد کرده اید، هدف قرار داده اید ، مورد نیت قرار داده اید.

پس نیت این شد که انسان در مرتبه اول احساس نقص ، کمبود و نداری کند. در مرتبه دوم بگردد به دنبال آن چیزی که من را کامل کند و این نقص من را از بین ببرد. بعد وقتی که آن چیزی که من را کامل می کند، پیدا کردم ، اینجا روی بدن خود را به سوی او می کنم. و به عبارت دیگر او را قصد، نیت ، طلب می کنم.  این روی بدن را به سوی او کردن و او را قصد کردن می شود نیت .

آیا در همین جا کار تمام است؟ من سیراب می شوم ؟ به کمال می رسم ؟ مسلم است که نه. فرض کنید آن چشمه در آنجاست، در 2 کیلومتری من است و من در اینجا هستم. درست است که من نیت کردم اما این نیت که کمال بخش نیست. نیت تشخصی دادن یک موجود است به عناون کمال لازم من. و در مرتبه بعد او را قصد کردن. این قصد کردن در واقع یک مسئله درونی است یعنی من در درون وجود خود می گویم بروم به طرف آب. وقتی او را قصد کردم، روی بدن خود را به سوی آب می چرخانم. پس وقتی تشخیص دادم که آن آب می تواند من را سیراب کند و نقص تشنگی را در من از بین ببرد، و او را قصد کردم ، حالا باید چه کار کنم ؟ آیا در همین مقدار که او را طلب کردم کفایت می کند؟ البته با همین نیت یک مسئله معلوم می شود و با این نیت به عنوان کمال من یا به عنوان هدف من یا به عنوان قبله من مشخص می شود .

قبله:
به طور کلی قبله یعنی آن چیزی که کامل کننده انسان است. خود قبله یعنی هدف. من تشخیص دادم که او می تواند مرا کامل کند. این که من چیزی را به عنوان هدف انتخاب کنم ، او قبله من می شود. یا بفرمایید هدف من می شود. فرقی نمی کند.

وقتی من آن آب را که در شرق است به عناون هدف و قبله خود انتخاب کردم یا به عبارت دیگر نیت کردم، اینجا خود این نیت کردن من را کامل نمی کن:
1. باید روی بدنم را به سوی آب بچرخانم . 2. فعل انجام دهم، عمل انجام دهم. فعل  چیست؟ قدم برداشتن.

بنابراین دو چیز است که نیت را کامل می کند:
1. وجودم را متوجه آن جا کنم .روح خود را به سوی آن جا کنم .
2. فعل انجام دهم، پشت سر هم قدم بردارم تا به آنجا برسم.
وقتی به انجا رسیدم و از چشمه آب خوردم حالا آرام می شوم، حالا به کمال خود رسیدم.

پس “رسیدن به کمال چند مرحله داشت:
1. احساس نقص و تشنگی در خودم 2. گشتن به دنبال چیزی که این نقص را از بین ببرد. 3. پیدا کردن کمال 4.نیت / قصد کردن رسیدن به او 5. گرداندن روی خود به سوی او 6. عمل کردن و فعل انجام دادن 7. از آب خوردن

به این ترتیب جایگاه نیت مشخص شد و شما هر فعلی را که در نظر بگیرید می بینید که نیت همین است.

در مسئله نماز انسان باید نیت کند. وقتی نیت می کنیم یعنی حضرات فقها می فرمایند: انسان نیت کند قربه الی الله . نماز را می خوانم برای نزدیک شدن به خدا. وقتی شما چشمه آب را در شرق می بینی، وقتی قدم می داری اول می گویی: ای چشمه قصد می کنم قربت به سوی تو را. نزدیک شدن به سوی تو. بعد شروع می کنید به عمل کردن یعنی قدم برداشتن. یعنی می گویید: ای چشمه من با قدم هایی که بر می دارم قصد قربت و نزدیکی به سوی تو می کنم. اینجا یک نکته را دقت بفرمایید که خود این قدم برداشتن ها اصالت ندارند. خود این عمل و فعل اصالت ندارد. چیزی که واقعا ارزش داشته باشد نیست. اگر قدم برداشتن ارزش دارد از جهت این است که نیت ما را عملی کند. وقتی در نماز نیت می کنید که” قربه الی الله نماز می خوانم.” این عملی که انجام می دهید ، یعنی نمازی که می خوانید، این قیام و رکوع و سجود ، مثل همان قدم برداشتن است برای این که شما به خدا برسی. بنابراین خود اجزاء نماز اصالت ندارند. این نیست که از صبح تا به شب قرائتم را خیلی درست و دقیق انجام دهم، رکوع و سجودم را طول بدهم ، بدون این که هدف اصلی مشخص باشد! اصل خود افعال نماز برای این است که ما را به خدا نزدیک کند.

اینجا یک نکته را دقت بفرمایید که در واقع چه اتفاقی می افتد وقتی نیت می کنیم و نماز می خوانیم ؟ اصلا کی در واقع اصل رسیدن به خدا در ما تحقق پیدا می کند؟ کی واقعا خدا را به عنوان یک نیاز و آن موجودی که یک کمالی را به ما می بخشد ، نقص ما را بر طرف می کند، کمالی را در ما ایجاد میکند ، به عنوان هدف و مقصد و قبله خود در نظر بگیریم ؟ وقتی که واقعا احساس تشنگی کنیم. این قصد کردن خدا کی در انسان ایجاد می شود؟ و وقتی قصد کردم با همه وجود خودم را متوجه او می کنم. این زمانی است که همان جور که مثلا مقدار آب در بدن من کاهش پیدا می کند و در من احساس نیاز به آب ایجاد می شود، زمانی احساس نیاز به خدا در من ایجاد می شود که یک مرتبه رسوبات وجود مادی من شکسته شود. آن وجود مادی من از جلوی چشم من کنار رود. آم جسم من و نیازهای مادی من از جلوی چشم من کنار روند و من بتوانم حقیقت وجود خودم را ببینم. حقیقت وجود انسان روح است. آم جوهره وجود انسان روح است. اگر جوری شود که پرده ها و حجاب ها کنار روند و من بتوانم عمق وجود خود را ببینم که روح است، یک مرتبه احساس می کنم روح یک موجود بی نهایت در من است. یم موجود بی نهایت در وجود من که حقیقت وجود من همان است. من اشتباه میکنم که خیال میکنم این من یعنی جسم و نیاز من یعنی آب. می فرماید « نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُ / 19 حشر » – مردم خدا را فراموش کردند و خدا هم انتقام گرفت از مردم. انتقام خدا می دانید چیست؟ خدا کاری کرد که مردم خودشان را فراموش کردند. ممکن است شما الان بگویید من که خودم را می شناسم اما از این آیه معلوم می شود آن که من می شناسم ، خودم نیستم.  در آیه دقت کنید. خداوند نسبت به کفار می فرماید: « نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُ / 19 حشر » این کفار خدا را فراموش کردند ، خدا هم کاری کرد که اینها خودشان، خودشان را فراموش کنند. در حالی که کفار متوجه هستند که این منم که اینجا نشسته ام. این معلوم می شود که اونی که این کافر خیال میکند، آن من نیست. آن حقیقت وجود او نیست. یعنی حقیقت وجود او از او پنهان است و او اشتباه خیال می کند که این جسم “من” است. ماها این جوری هستیم. من خودم را فراموش کردم. خودم از خودم در حجاب هستم.

چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمی دانم

این درد را کدام طبیب می تواند دوا کند؟ لذا صبح تا به شب به دنبال نیازهای این جسم هستم . اما اگر یک انسان خوشبخت و بختیاری پیدا شد که روزنه ای به سوی حقیقت وجودی اش گشوده شد، یعنی این اسنان روح خودش را دیدی که حقیتق وجود خودش است و خودش را یافت یک مرتبه با مسئله عجیبی مواجه می شود که این جسم من نبودم. این نیازهای جسمانی هیچکدام نیازهای من نبوده. من یعنی روح. روح که نان و آب و ازدواج نمی خواهد. نیاز دیگری در روح می بیند. می بیند حقیقتی است نامتناهی ولی خالی. یک دریای نامتناهی و بی نهایت ولی خالی. اینجاست که در انسان یک درد بزرگی ایجاد می شود.

ابتدای جلسه عرض شد که نقص درد است. هر دردی که شما در انسان می بینید از یک نقص و نداری است. همیشه دردها در اثر نقص و نداری است . این است که وقتی انسان احساس می کند ندارد و خالی است اینجا درد احساس می کند. وقتی انسان متوجه شد که من یعنی روح. یک مرتبه به روح نگاه می کند و می بیند که موجودی است بی نهایت اما خالی ، اما ناقص ، اینجاست که یک دردی در انسان ایجاد می شود و چه دردی . هرچه نداری بیشتر، درد بیشتر. وقتی انسان احساس می کند یک نقصی دارد به وسعت بی نهایت ، یک نداری و یک فقری دارد به وسعت بی نهایت ، یک درد جان کاه در انسان پیدا می شود و دردی است که اگر به جان انسان بیفتد ، خواب و خوراک را از انسان می گیرد. وقتی انسان آن روح را ببیند، این جسم را نمی بیند. وقتی آن نیاز روحانی به انسان دست دهد، دیگر انسان نیازهای جسمانی را نمی بیند. در اینجا یک حالت سرگشتگی در انسان ایجاد می شود. می بینید در کسانی که حالت یقظه ایجاد می شد از جسم خود غافل می شدند. این است که در خطبه متقین حضرت امیر ( ع) می فرماید : « متقین از لحاظ جسمانی لاغر و فرسوده اند، مردم خیال می کنند اینها مریض هستند. مردم خیال می کنند اینها دیوانه اند. » اما اینها مریض نیستند. یک درد دیگری چنان آنها را به خود وا داشته که اینها جسم خود را فراموش کرده اند.

مرحله دوم گشتن به دنبال چیزی ایت که آن درد را  آرام کند ، آن نقص را پر کند، آن کمال را در انسان ایجاد کند. این درد بی نهایت انسان را به حرکت وا می دارد که کجاست آن که می تواند نیاز من را برطرف کند. نیاز انسان به مقدار نقص انسان است.اینجا چه چیزی انسان را پر می کند؟ غیر از این که یک بی نهایت انسان را پر می کند. در اینجا دیگر یک لیوان آب انسان را پر نمی کند. یک بی نهایت انسان را پر می کند. اینجا انسان آن بی نهایت را فریاد می زند که :

تو کجایی تا شوم من چاکرت ***  چارقت دوزم کنم شانه سرت
دستکت بوسم بمالم پایکت *** وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من *** ای بیادت هیهی و هیهای من


این دردی بود که چوپان را برداشته بود. یک چنین دردی که به جان انسان بیفتد انسان را وادار به حرکت به این طرف و آن طرف می کند. اینجا اگر باز خوشبختی دیگری به سراغ انسان آمد – خوشبختی اول این بود که انسان با خودش مواجه شد – و آن بی نهایت را یافت ، فهمید  خانه اش کجاست ، فهمید که او در کجا سکنی دارد، فهمید که او یک سیمرغی است که در قله قاف خانه دارد ، راه خانه دوست را یاد گرفت ، اگر این خوشبختی به او دست داد که آدرس خانه دوست را یافت، فهمید که در یان دنیا نیست، انسان اگر خوشبخت باشد که آن هدهد به سراغش آید، که اینها همه بیهوده است، بی دوام هستند ، فنا می شوند، بیاید من شما را به جایی برم که او فنا شدنی نیست ، او باقی است و اگر بتوانید به حضور او پرسید، شما به سعادت ابدی دست پیدا کرده اید. اگر انسان با چنین هدهدیريال با چنین راهنمایی مواجه شود، و او آدرس آن عنقا را به انسان دهد ، اینجا این اتفاق می افتد که انسان او را با تمام وجود قصد می کند. یعنی همه وجود انسان می گوید همان سیمرغ، همان عنقا کوه قاف را می خواهم. قصد میکند با تمام وجودش. این می شود نیت در نماز.

نیت در نماز یعنی این که حقیقت وجود من روح است و روح نیاز به یک بی نهایت دارد. این را بفهمد، ببیند. الان ما می دانیم اما ببینید. منتهی مشکل این است که آن چه حقیقتمان می دانیم ، جسم است. ما در واقع دنیا را نیت کرده ایم. این است که وقتی نماز می خوانیم روح ما به سمت دنیا است و حساب و کتاب های دنیا در نماز به یاد ما می افتد. برای همین است که ما درنماز شک می کنیم. می دانی شک کردن درنماز یعنی چه ؟ علتش این است که من خدا را قصد نکرده ام، دنیا را قصد کرده ام. شما کسبه و دانشجو را نگاه کنید، در کارهای دنیا ذره ای خطا نمی کند اما در نماز با همه وجود دنیا را می خواهد. در دنیای خود شک نمیکند اما در نماز شک می کند. چون در نماز خدا را قصد نکرده است، دنیا را قصد کرده است. شک کردن محصول این است که ما خدا را نیت نکرده ایم، نیت ما در نماز یک نیت خیالی است ، از ذهنمان کلماتی را خطور داده ایم. نین یعنی این که انسان با همه وحودش از روح که بالاترین مرتبه وجودی انسان است تا جسم که پایین ترین مرتبه وجودی انسان است ، همه بکویند خدا. مثل همان آدمی که در بیابان دو روز آب نخورده و وقتی چشمش به آن چشمه می افتد همه وجودش می گوید آب. هیچ نیت دیگری ، هیچ شک و تردیدی به غیر از  آب نمی کند.

اگر خوشبختی دومی به انسان دست داد و یک ولی ، نبی ، صاحب نفس ، یک هدهد پیدا شد و گفت من می شناسم آن خدا را. یک موسی ای از جلوی این شبان در آمد و گفت : آن خدایی که گمشده توست را می شناسم. خانه اش را هم می دانم. دستت را به من بده تا برسانمت. او در قاف زندگی می کند. و در این عالم ماده او را پیدا نمی کنی. نگرد. او در عالم ملکوت است. او در اعلی مرتبه عالم ملکوت بر تخت پادشاهی خود نشسته آنجا است. حاضری بری آنجا ؟ حاضری از دنیا در بروی ؟ حاضری همه تعلقاتت را پاره کنی و به سوی بروی؟ اینجاست که انسان نه این که آن درد را در خود احساس می کند، می گوید: بله، می روم. و اینجاست که وقتی ان موسی می آید و آدرس خدا را به آن شبان می دهد و حقیقت خدا رابه آن چوپان نشان داد، اینجاست که آن چوپان می گوید: 

تازیانه بر زدی اسپم بگشت ***  گنبدی کرد و ز گردون بر گذشت.
محرم ناسوت ما لاهوت باد
*** آفرین بر دست و بر بازوت باد

ای موسی همچین تازیانه ای به من زدی که اسب من یک مرتبه از عالم ماده به عالم ملکوت رفت. ( ز گردون بر گذشت ) از این عالم جست زد. آن محرمی که خیال می کردم ناسوتی و مادی است و در دنیا به دنبال آن می گشتم ، الان فهمیدم لاهوتی است. خوب کردی، خوب من را از این دنیا به در آوردی. اینجاست که اگر این انسان در پناه ولی قرار گرفت، و او تازیانه ای بر این اسب زد و او را از این تعلقات رها کرد، او را نجات داد از چاه طبیعت، و اسب او به آسمان، به اعلی مرتبه عالم ملکوت رفت، و با خدای خود اتصال برقرار کرد، در اینجا این انسان به کمال خود رسیده است. آرام می شود. انسانی است که به چشمه آب رسیده است.

بنابراین این نماز و روزه و افعال در مرتبه آخر قرار می گیرد یعنی بعد از این است که خدا را قصد کردم و با همه وجود خود متوجه خدا شدم.  با عمل کردن می خواهم به خدا برسم. این نماز خواندن و روزه گرفتن عمل کردن است تا به آن چشمه برسم. وقتی روی خود را به طرف خدا کردی ، اینجا عمل صالح بالا می برد و انسان را به آن چشمه نزدیک می کند.

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نیت :
یکی دیگر از مسائلی که در نماز مهم است ” نیت ” است. نیت در میان اجزاء نماز یک امر باطنی است. تنها  جزئی که باطنی است نیست وگرنه بقیه اجزا نماز با بدن انجام می شوند و افعال ظاهری هستند. اما نیت هم نوعی فعل است ، منتهی فعل باطنی ، مربوط به روح انسان می شود، قلب انسان.
حقیقت عمل به نیت است. در واقع آن نیت است که مشخص می کند که این عمل آیا یک عمل خوب است یا عمل بد. فرض کنید شخصی نماز می خواند. نمی شود گفت این یک عمل خوب است یا بد. چرا؟ چون اگر این شخص نماز را برای خدا می خواند، خوب است . اگر برای ریا می خواند ، بد است. پس از ظاهر عمل نمی توان خوبی و بدی عمل را تشخیص داد. همچنین راجع به صدقه دادن. این است که خود فعل مشخص کننده نیست و باید به نیت رجوع شود. بنابراین آن چیزی که به عمل انسان شخصیت و حقیقت می دهد ، نیت است.  
نیت :
 عمل انسان به وسیله نیت رنگ پیدا میکند. نورانیت پیدا می کند و یا ظلمت پیدا میکند. نیت ، روح عمل است. مثلا شما اگر جسم یک آدم را ببینید می توانید خوب یا بد بودن او را قضاوت کنید؟ باید دید روح او چگونه است؟ اگر روح این شخص یک روح صالح و نورانی بود، خوب است اما اگر روح او یک روح ظلمانی بود، بد است. این است که هیچگاه از روی ظاهر نمی توان خوبی و بدی انسان ها را تشخیص داد ، نه خوب و بدی افعال و اعمال را می توان تشخیص داد. همیشه نور و ظلمت ، شقاوت و سعادت ، اینها همه با باطن تشخیص داده می شوند. باطن است که حقیقت است. ظاهر مشخص کننده نیست. لذا باید مدتها با شخصی نشست و برخواست کنید تا بعد ببینید این آدم اگر اهل جود و ببخش و ایثار، فداکاری است ، عفو کننده هست، اهل انتقام و ظلم نیست بعد می گویید خوب است اما اگر مدتی با او نشست و برخواست کردید و دیدید خصیص است، طمع کار است ، حریص ، حسود و ظالم است ، می گویید بد است. این است که تا انسان مدتی با کسی نشست و برخواست نکند، و با صفات روحی او آشنا نشود، درست نمی تواند تشخیص دهد که آدم خوبی است یا بد. عمل انسان نیز همین گونه است. اگر نماز خواندنم، صدقه دادم، نمی شود گفت این عمل من خوب است یا بد باید به باطن این انسان رجوع شود و به عبارت دیگر به نیت این انسان رجوع شود و از روی نیت مشخص شود که آیا این عمل عمل خوبی است یا بد. صرف عمل فایده ندارد. روایت داریم که : « إِنَّ اَللَّهَ لاَ يَنْظُرُ إِلَى صُوَرِكُمْ وَ أَعْمَالِكُمْ وَ إِنَّمَا يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ وَ نِيَّاتِكُمْ – خدا به عمل های شما نگاه نمی کند به نیت های شما نگاه می کند. » چون همین نماز خواندن را منافق انجام می دهد، مسلمان نیز انجام می دهد. پیامبر اکرم نماز می خواند، من هم نماز می خوانم. ظاهر نماز خواندن ، صدقه دادن هر دو ما یکسان است، چیست که نماز من را از نماز پیامبر جدا می کند؟ نیت.

اما این که واقعا نیت چیست ؟
نیت به طور کلی آن چیزی است که در جواب چرا می گویید. اگر از عمل شما سوال کردند که شما چرا این عمل را انجام می دهید؟ آن چیزی که شما در جواب می دهید، نیت شما می شود. به طور کلی نیت هدف و غایت شما از انجام آن عمل است. مثلا از شما سوال می پرسند: چرا غذا می خوری؟ شما پاسخ می دهی: برای این که زنده بمانم. این زنده ماندن نیت شماست در زمان غذا خوردن. بنابراین همین نیت به این غذا خوردن تشخص میدهد. بنابراین نیت آن چیزی است که در جواب “چرا” می آید. در واقع ما هرکاری که انجام می دهیم نیتی می کنیم که به وسیله آن نیت هدفمان را از آن کار مشخص می کنیم. پس نیت مشخص کننده هدف انسان است از کارش.

افعال دارای اجزائی هستند. شما در هنگام غذا خوردن اول لقمه اول را بر می دارید بعد لقمه دوم و همین طور. زمانی که لقمه دوم را بر می دارید دیگر زمان لقمه اول گذشت. زمانی که لقمه سوم را بر می دارید ، لقمه دوم رفت و دیگر حضور ندارد. این جور نیست که زمانی که لقمه دوم را می خورید ، لقمه اول را هم بخورید. یا در اجزاء نمازاین گونه اسن. زمانی که سوره را می خوانید دیگر حمد نیست و تمام شد. یا وقتی به سجده می روید، دیگر در سجده رکوعی نیست. اجزاء این گونه هستند که در هر زمانی که ما جزئی را انجام می دهیم، اجزاء قبل دیگر رفتند و نیستند. در میان اجزاء عمل فقط یک جزء هست که از اول تا آخر عمل حضور دارد و آن نیت است. این خصوصیت نیت است. در نماز نیز این گونه است. این طور نیست که اگر در ابتدای نماز انسان نیت کرد که” دو رکعت نماز می خوانم قربه الی الله” و وقتی گفت ” الله و اکبر” دیگر آن نیت نباشد.  آن نیت تا آخر هست. مثل این که الان روح من با همه اجزاء بدن من مثل دست ، پا ، کبد و اینها وجود دارد. در واقع نیت ، روح عمل هست این است که با همه اجزاء عمل حضور دارد. این است که نیت تقدم زمانی ندارد که بگوییم من ساعت 2 نیت کردم و ساعت 2 و 1 ثانیه نیت نیست. باید تا آخر همراه عمل باشد.

تبیین اصل و حقیقت نیت :
همین که من در اول نماز می گویم ” دو رکعت نماز می خوانم قربه الی الله” به چه معنا است ؟ نیت آن زمانی است که انسان یک نقصی را در خود احساس می کند. انسان موجودی است که ذاتا از نقص بدش می آید. چون نقص یعنی نداری، فقری. انسان از نداری، فقر ، عدم بدش می آید. مثلا چرا انسان از گرسنگی بدش می آید؟ چون گرسنگی یک نوع عدم است. نبودن مواد غذایی لازم در درون بدن است. از تشنگی بدش می آید چون تشنگی عدم مقدار آب لازم در بدن است. انسان از جهل بدش می آید چون جهل عدم علم است، فقر است ، تداری است. هرچه را که انسان ازش بدش بیاید ، یک نقص است و انسان از کمبود ناراحت است. این یک مسئله.

مسئله دوم این که وقتی انسان با یک نقصی مواجه می شود، خودش نمی تواند آن نقص را بر طرف کند. یعنی اگر من تشنه باشم خودم از پیش خودم نمی توانم خود را سیراب کنم یا اگر گرسنه باشم یا اگر جهل داشته باشم. معمولا چیزهایی که انسان را کامل می کنند و نقص او را برطرف می کنند در بیرون از وجود انسان حضور دارند. مثلا اگر تشنه هستم و می خواهم خود را سیراب کنم، آب در بیرون از وجود من است. اگر گرسنه باشم ، نان بیرون از وجود من است. علم بیرون از وجود من است. پس نقص در درون وجود من است اما چیزهایی که کمال من هستند و نقایص را برطرف می کنند در بیرون هستند.

پس انسان از نقص خود متنفر و بیزار است و به دنبال این است که یک کمال به دست آورد و با آن کمال خود را کامل کند.

بنابراین وقتی انسان احساس نقص کرد، احساس نیاز کرد، نیاز به آب ، غذا، علم و امثال اینها. می گوید” می خواهم” . چیزی می خواهم که نقص را در من رفع کند و کمال ایجاد کند.  این کمال در کجا است؟ در خارج . اینجا است که انسان می گردد. تا بالاخره به یک لیوان آب مثلا دست پیدا کند. متحیر ، حیران ريال سرگشته به دنبال چیزی که او را کامل کند. یک مرتبه از دور مثلا در قسمت شرق بیابان ، یک برق آب می بیند، او چه کار می کند؟ روی بدنش را به طرف چشمه آب بر می گرداند. مثلا اگر روی بدن من به طرف جنوب است و آب در شرق، من یک مرتبه روی بدنم را سوی آب می کنم. در واقع این می شود “نیت “. یعنی به عبارت دیگر ” من آب را قصد کردم” یا” من آب را نیت کردم.” آب را به عنوان آن کمالی که شما را کامل می کند و نقص تشنگی را از بین می برد، این آب را قصد کرده اید، هدف قرار داده اید ، مورد نیت قرار داده اید.

پس نیت این شد که انسان در مرتبه اول احساس نقص ، کمبود و نداری کند. در مرتبه دوم بگردد به دنبال آن چیزی که من را کامل کند و این نقص من را از بین ببرد. بعد وقتی که آن چیزی که من را کامل می کند، پیدا کردم ، اینجا روی بدن خود را به سوی او می کنم. و به عبارت دیگر او را قصد، نیت ، طلب می کنم.  این روی بدن را به سوی او کردن و او را قصد کردن می شود نیت .

آیا در همین جا کار تمام است؟ من سیراب می شوم ؟ به کمال می رسم ؟ مسلم است که نه. فرض کنید آن چشمه در آنجاست، در 2 کیلومتری من است و من در اینجا هستم. درست است که من نیت کردم اما این نیت که کمال بخش نیست. نیت تشخصی دادن یک موجود است به عناون کمال لازم من. و در مرتبه بعد او را قصد کردن. این قصد کردن در واقع یک مسئله درونی است یعنی من در درون وجود خود می گویم بروم به طرف آب. وقتی او را قصد کردم، روی بدن خود را به سوی آب می چرخانم. پس وقتی تشخیص دادم که آن آب می تواند من را سیراب کند و نقص تشنگی را در من از بین ببرد، و او را قصد کردم ، حالا باید چه کار کنم ؟ آیا در همین مقدار که او را طلب کردم کفایت می کند؟ البته با همین نیت یک مسئله معلوم می شود و با این نیت به عنوان کمال من یا به عنوان هدف من یا به عنوان قبله من مشخص می شود .

قبله:
به طور کلی قبله یعنی آن چیزی که کامل کننده انسان است. خود قبله یعنی هدف. من تشخیص دادم که او می تواند مرا کامل کند. این که من چیزی را به عنوان هدف انتخاب کنم ، او قبله من می شود. یا بفرمایید هدف من می شود. فرقی نمی کند.

وقتی من آن آب را که در شرق است به عناون هدف و قبله خود انتخاب کردم یا به عبارت دیگر نیت کردم، اینجا خود این نیت کردن من را کامل نمی کن:
1. باید روی بدنم را به سوی آب بچرخانم . 2. فعل انجام دهم، عمل انجام دهم. فعل  چیست؟ قدم برداشتن.

بنابراین دو چیز است که نیت را کامل می کند:
1. وجودم را متوجه آن جا کنم .روح خود را به سوی آن جا کنم .
2. فعل انجام دهم، پشت سر هم قدم بردارم تا به آنجا برسم.
وقتی به انجا رسیدم و از چشمه آب خوردم حالا آرام می شوم، حالا به کمال خود رسیدم.

پس “رسیدن به کمال چند مرحله داشت:
1. احساس نقص و تشنگی در خودم 2. گشتن به دنبال چیزی که این نقص را از بین ببرد. 3. پیدا کردن کمال 4.نیت / قصد کردن رسیدن به او 5. گرداندن روی خود به سوی او 6. عمل کردن و فعل انجام دادن 7. از آب خوردن

به این ترتیب جایگاه نیت مشخص شد و شما هر فعلی را که در نظر بگیرید می بینید که نیت همین است.

در مسئله نماز انسان باید نیت کند. وقتی نیت می کنیم یعنی حضرات فقها می فرمایند: انسان نیت کند قربه الی الله . نماز را می خوانم برای نزدیک شدن به خدا. وقتی شما چشمه آب را در شرق می بینی، وقتی قدم می داری اول می گویی: ای چشمه قصد می کنم قربت به سوی تو را. نزدیک شدن به سوی تو. بعد شروع می کنید به عمل کردن یعنی قدم برداشتن. یعنی می گویید: ای چشمه من با قدم هایی که بر می دارم قصد قربت و نزدیکی به سوی تو می کنم. اینجا یک نکته را دقت بفرمایید که خود این قدم برداشتن ها اصالت ندارند. خود این عمل و فعل اصالت ندارد. چیزی که واقعا ارزش داشته باشد نیست. اگر قدم برداشتن ارزش دارد از جهت این است که نیت ما را عملی کند. وقتی در نماز نیت می کنید که” قربه الی الله نماز می خوانم.” این عملی که انجام می دهید ، یعنی نمازی که می خوانید، این قیام و رکوع و سجود ، مثل همان قدم برداشتن است برای این که شما به خدا برسی. بنابراین خود اجزاء نماز اصالت ندارند. این نیست که از صبح تا به شب قرائتم را خیلی درست و دقیق انجام دهم، رکوع و سجودم را طول بدهم ، بدون این که هدف اصلی مشخص باشد! اصل خود افعال نماز برای این است که ما را به خدا نزدیک کند.

اینجا یک نکته را دقت بفرمایید که در واقع چه اتفاقی می افتد وقتی نیت می کنیم و نماز می خوانیم ؟ اصلا کی در واقع اصل رسیدن به خدا در ما تحقق پیدا می کند؟ کی واقعا خدا را به عنوان یک نیاز و آن موجودی که یک کمالی را به ما می بخشد ، نقص ما را بر طرف می کند، کمالی را در ما ایجاد میکند ، به عنوان هدف و مقصد و قبله خود در نظر بگیریم ؟ وقتی که واقعا احساس تشنگی کنیم. این قصد کردن خدا کی در انسان ایجاد می شود؟ و وقتی قصد کردم با همه وجود خودم را متوجه او می کنم. این زمانی است که همان جور که مثلا مقدار آب در بدن من کاهش پیدا می کند و در من احساس نیاز به آب ایجاد می شود، زمانی احساس نیاز به خدا در من ایجاد می شود که یک مرتبه رسوبات وجود مادی من شکسته شود. آن وجود مادی من از جلوی چشم من کنار رود. آم جسم من و نیازهای مادی من از جلوی چشم من کنار روند و من بتوانم حقیقت وجود خودم را ببینم. حقیقت وجود انسان روح است. آم جوهره وجود انسان روح است. اگر جوری شود که پرده ها و حجاب ها کنار روند و من بتوانم عمق وجود خود را ببینم که روح است، یک مرتبه احساس می کنم روح یک موجود بی نهایت در من است. یم موجود بی نهایت در وجود من که حقیقت وجود من همان است. من اشتباه میکنم که خیال میکنم این من یعنی جسم و نیاز من یعنی آب. می فرماید « نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُ / 19 حشر » – مردم خدا را فراموش کردند و خدا هم انتقام گرفت از مردم. انتقام خدا می دانید چیست؟ خدا کاری کرد که مردم خودشان را فراموش کردند. ممکن است شما الان بگویید من که خودم را می شناسم اما از این آیه معلوم می شود آن که من می شناسم ، خودم نیستم.  در آیه دقت کنید. خداوند نسبت به کفار می فرماید: « نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُ / 19 حشر » این کفار خدا را فراموش کردند ، خدا هم کاری کرد که اینها خودشان، خودشان را فراموش کنند. در حالی که کفار متوجه هستند که این منم که اینجا نشسته ام. این معلوم می شود که اونی که این کافر خیال میکند، آن من نیست. آن حقیقت وجود او نیست. یعنی حقیقت وجود او از او پنهان است و او اشتباه خیال می کند که این جسم “من” است. ماها این جوری هستیم. من خودم را فراموش کردم. خودم از خودم در حجاب هستم.

چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمی دانم

این درد را کدام طبیب می تواند دوا کند؟ لذا صبح تا به شب به دنبال نیازهای این جسم هستم . اما اگر یک انسان خوشبخت و بختیاری پیدا شد که روزنه ای به سوی حقیقت وجودی اش گشوده شد، یعنی این اسنان روح خودش را دیدی که حقیتق وجود خودش است و خودش را یافت یک مرتبه با مسئله عجیبی مواجه می شود که این جسم من نبودم. این نیازهای جسمانی هیچکدام نیازهای من نبوده. من یعنی روح. روح که نان و آب و ازدواج نمی خواهد. نیاز دیگری در روح می بیند. می بیند حقیقتی است نامتناهی ولی خالی. یک دریای نامتناهی و بی نهایت ولی خالی. اینجاست که در انسان یک درد بزرگی ایجاد می شود.

ابتدای جلسه عرض شد که نقص درد است. هر دردی که شما در انسان می بینید از یک نقص و نداری است. همیشه دردها در اثر نقص و نداری است . این است که وقتی انسان احساس می کند ندارد و خالی است اینجا درد احساس می کند. وقتی انسان متوجه شد که من یعنی روح. یک مرتبه به روح نگاه می کند و می بیند که موجودی است بی نهایت اما خالی ، اما ناقص ، اینجاست که یک دردی در انسان ایجاد می شود و چه دردی . هرچه نداری بیشتر، درد بیشتر. وقتی انسان احساس می کند یک نقصی دارد به وسعت بی نهایت ، یک نداری و یک فقری دارد به وسعت بی نهایت ، یک درد جان کاه در انسان پیدا می شود و دردی است که اگر به جان انسان بیفتد ، خواب و خوراک را از انسان می گیرد. وقتی انسان آن روح را ببیند، این جسم را نمی بیند. وقتی آن نیاز روحانی به انسان دست دهد، دیگر انسان نیازهای جسمانی را نمی بیند. در اینجا یک حالت سرگشتگی در انسان ایجاد می شود. می بینید در کسانی که حالت یقظه ایجاد می شد از جسم خود غافل می شدند. این است که در خطبه متقین حضرت امیر ( ع) می فرماید : « متقین از لحاظ جسمانی لاغر و فرسوده اند، مردم خیال می کنند اینها مریض هستند. مردم خیال می کنند اینها دیوانه اند. » اما اینها مریض نیستند. یک درد دیگری چنان آنها را به خود وا داشته که اینها جسم خود را فراموش کرده اند.

مرحله دوم گشتن به دنبال چیزی ایت که آن درد را  آرام کند ، آن نقص را پر کند، آن کمال را در انسان ایجاد کند. این درد بی نهایت انسان را به حرکت وا می دارد که کجاست آن که می تواند نیاز من را برطرف کند. نیاز انسان به مقدار نقص انسان است.اینجا چه چیزی انسان را پر می کند؟ غیر از این که یک بی نهایت انسان را پر می کند. در اینجا دیگر یک لیوان آب انسان را پر نمی کند. یک بی نهایت انسان را پر می کند. اینجا انسان آن بی نهایت را فریاد می زند که :

تو کجایی تا شوم من چاکرت ***  چارقت دوزم کنم شانه سرت
دستکت بوسم بمالم پایکت *** وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من *** ای بیادت هیهی و هیهای من


این دردی بود که چوپان را برداشته بود. یک چنین دردی که به جان انسان بیفتد انسان را وادار به حرکت به این طرف و آن طرف می کند. اینجا اگر باز خوشبختی دیگری به سراغ انسان آمد – خوشبختی اول این بود که انسان با خودش مواجه شد – و آن بی نهایت را یافت ، فهمید  خانه اش کجاست ، فهمید که او در کجا سکنی دارد، فهمید که او یک سیمرغی است که در قله قاف خانه دارد ، راه خانه دوست را یاد گرفت ، اگر این خوشبختی به او دست داد که آدرس خانه دوست را یافت، فهمید که در یان دنیا نیست، انسان اگر خوشبخت باشد که آن هدهد به سراغش آید، که اینها همه بیهوده است، بی دوام هستند ، فنا می شوند، بیاید من شما را به جایی برم که او فنا شدنی نیست ، او باقی است و اگر بتوانید به حضور او پرسید، شما به سعادت ابدی دست پیدا کرده اید. اگر انسان با چنین هدهدیريال با چنین راهنمایی مواجه شود، و او آدرس آن عنقا را به انسان دهد ، اینجا این اتفاق می افتد که انسان او را با تمام وجود قصد می کند. یعنی همه وجود انسان می گوید همان سیمرغ، همان عنقا کوه قاف را می خواهم. قصد میکند با تمام وجودش. این می شود نیت در نماز.

نیت در نماز یعنی این که حقیقت وجود من روح است و روح نیاز به یک بی نهایت دارد. این را بفهمد، ببیند. الان ما می دانیم اما ببینید. منتهی مشکل این است که آن چه حقیقتمان می دانیم ، جسم است. ما در واقع دنیا را نیت کرده ایم. این است که وقتی نماز می خوانیم روح ما به سمت دنیا است و حساب و کتاب های دنیا در نماز به یاد ما می افتد. برای همین است که ما درنماز شک می کنیم. می دانی شک کردن درنماز یعنی چه ؟ علتش این است که من خدا را قصد نکرده ام، دنیا را قصد کرده ام. شما کسبه و دانشجو را نگاه کنید، در کارهای دنیا ذره ای خطا نمی کند اما در نماز با همه وجود دنیا را می خواهد. در دنیای خود شک نمیکند اما در نماز شک می کند. چون در نماز خدا را قصد نکرده است، دنیا را قصد کرده است. شک کردن محصول این است که ما خدا را نیت نکرده ایم، نیت ما در نماز یک نیت خیالی است ، از ذهنمان کلماتی را خطور داده ایم. نین یعنی این که انسان با همه وحودش از روح که بالاترین مرتبه وجودی انسان است تا جسم که پایین ترین مرتبه وجودی انسان است ، همه بکویند خدا. مثل همان آدمی که در بیابان دو روز آب نخورده و وقتی چشمش به آن چشمه می افتد همه وجودش می گوید آب. هیچ نیت دیگری ، هیچ شک و تردیدی به غیر از  آب نمی کند.

اگر خوشبختی دومی به انسان دست داد و یک ولی ، نبی ، صاحب نفس ، یک هدهد پیدا شد و گفت من می شناسم آن خدا را. یک موسی ای از جلوی این شبان در آمد و گفت : آن خدایی که گمشده توست را می شناسم. خانه اش را هم می دانم. دستت را به من بده تا برسانمت. او در قاف زندگی می کند. و در این عالم ماده او را پیدا نمی کنی. نگرد. او در عالم ملکوت است. او در اعلی مرتبه عالم ملکوت بر تخت پادشاهی خود نشسته آنجا است. حاضری بری آنجا ؟ حاضری از دنیا در بروی ؟ حاضری همه تعلقاتت را پاره کنی و به سوی بروی؟ اینجاست که انسان نه این که آن درد را در خود احساس می کند، می گوید: بله، می روم. و اینجاست که وقتی ان موسی می آید و آدرس خدا را به آن شبان می دهد و حقیقت خدا رابه آن چوپان نشان داد، اینجاست که آن چوپان می گوید: 

تازیانه بر زدی اسپم بگشت ***  گنبدی کرد و ز گردون بر گذشت.
محرم ناسوت ما لاهوت باد
*** آفرین بر دست و بر بازوت باد

ای موسی همچین تازیانه ای به من زدی که اسب من یک مرتبه از عالم ماده به عالم ملکوت رفت. ( ز گردون بر گذشت ) از این عالم جست زد. آن محرمی که خیال می کردم ناسوتی و مادی است و در دنیا به دنبال آن می گشتم ، الان فهمیدم لاهوتی است. خوب کردی، خوب من را از این دنیا به در آوردی. اینجاست که اگر این انسان در پناه ولی قرار گرفت، و او تازیانه ای بر این اسب زد و او را از این تعلقات رها کرد، او را نجات داد از چاه طبیعت، و اسب او به آسمان، به اعلی مرتبه عالم ملکوت رفت، و با خدای خود اتصال برقرار کرد، در اینجا این انسان به کمال خود رسیده است. آرام می شود. انسانی است که به چشمه آب رسیده است.

بنابراین این نماز و روزه و افعال در مرتبه آخر قرار می گیرد یعنی بعد از این است که خدا را قصد کردم و با همه وجود خود متوجه خدا شدم.  با عمل کردن می خواهم به خدا برسم. این نماز خواندن و روزه گرفتن عمل کردن است تا به آن چشمه برسم. وقتی روی خود را به طرف خدا کردی ، اینجا عمل صالح بالا می برد و انسان را به آن چشمه نزدیک می کند.

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *