filter_list موضوعات search جستجو

مروج توحید

person حساب کاربری file_download اپلیکیشن

تفسیرقرآن جلسه دهم

1387/12/19 تفسیر قرآن جلسه 10

(بقره4)

  یقین = اعتقاد راسخ که شک و شبهه ای در ان نیست. گاهی بر اساس استدلال های عقلی حاصل می شود و گاهی بر اساس تلقین.

یقین محصول تلیقن در واقع جهل مرکب است .

جهل مرکب :
انسان نمی داند اما خیال می کند می داند. تصور خیالی که انسان بر آن لباس یقین پوشانده. نوعا خداشناسی انسانها این نوع خداشناسی است که هیچ عقلانیتی در ان نیست. این نوع یقین بر عمل انسان تاثیر نمی گذارد یعنی عمل انسان را تصحیح نمی کند چون یقین قلبی نیست.

یقین عقلی:
مثل فیلسوف که با ادله عقلی وجود خدا را اثبات می کند. این یقین از یقین قبلی بهتر است ولی در عین حال در عمل انسان تاثیر نمی گذارد. می بینیم که فلاسفه اهل گناه هم هستند.

یقین قلبی:
عالی ترین یقین ها. فهم ایمان و یقین قلبی مهم است. قلب آن مرتبه از وجود انسان است که ادراک ماورالطبیعه می کند. ما با 5حواس گانه ادراک طبیعت می کنیم. مرکز ادراکات غیبی انسان قلب است.

یقین خیالی به وسیله تلقین در انسان ایجاد می شود.
یقین عقلی بر اثر استدلال ها برای انسان حاصل می شود.
یقین قلبی بر اثر مشاهده برای انسان حاصل می شود. 

اگر قلب بتواند در خود روح را ببیند و در عالم ملائک و خدا را ببیند، برای او یقین حاصل می شود. به غیر از یقین چیزهای دیگری نیز برای انسان حاصل می شود.
 یکی دیگر این که در وجود انسان گرمی و نشاط ایجاد می شود که خدا به عنوان قدرت مطلق همراه خود می بیند. انسان از بی پناهی مایوس است ، از این که می بیند کسی نیست به درد او برسد مایوس است. اما اگر انسان خدا را به عنوان یک پناهگاه دید که به درد انسان گوش میدهد، اینجا در انسان گرمی و نشاط ایجاد می شود.
دیگر این که در انسان عشق ایجاد می شود. چراکه خدا را زیبایی مطلق است. هر موجودی کامل تر را دوست دارد. همیشه موجود ناقص رب خودش را دوست دارد. ( فرزند که پدر مادر را دوست دارد.)  رب کامل کننده است. موجودی است که انسان را کامل می کند.. این است که حضرت ابراهیم می گوید « این ستاره را دوست ندارم.» خودش کامل است و کامل کننده موجودات ناقص است.

بنابراین انسانی که خدا را ببیند این  3 خصوصیت در او ایجاد می شود: 1.یقین 2.امید 3.عشق

یقین + امید +عشق = ایمان

بنابراین کسی که یقین خیالی دارد ، یا یقین عقلی دارد ، ایمان ندارد. فقط کسی که یقین قلبی دارد، ایمان دارد چون خدا را می بیند.

ایمان = یقین قلبی

جای ایمان عقل و خیال نیست. قلب محل ایمان است .

دیدن است که همه این خصوصیات را با هم برای انسان ایجاد میکند.

کار مهم و سخت همین است که قلب انسان بتواند ببیند. ( مثال : مسجد هیچ پنجره و دری جز یک پنجره رسوب گرفته در سقف ندارد. )

انسان باید این پنجره زنگار گرفته را باز کند و  وقتی آن را باز کرد، رسوبات را کنار بزند و آن وقت قلب انسان می تواند خورشید را در آسمان ببیند، خدا را در عالم ببیند. اگر انسان به این مرتبه رسید انسان سعادتمندی است. کار انسان همین است که پنجره قلب خود را به سوی خدا باز کند. تا قلب انسان به روی خدا باز نشود، و از خدا حیات وارد وجود انسان نشود، حیات انسانی نیست.

حیات انسانی یا حیوانی بسته به باز یا بسته بودن این پنجره دارد. ( زنده بودن قلب مادی  و انقلاب قلب معنوی)

اگر انسان حیات خود را از عالم غیب نگیرد، از طبیعت می گیرد. باید از غذاهای مادی استفاده کند تا بتواند وجود خود را پاینده یابد. یعنی از پست ترین منطقه عالم. مثل حیوانات که رزق خود را از عالم حیوانی می گیرند. « اولئک کالانعام » در اهمیت قلب است. اگر قلب انسان با ان عالم باز بود، از آنجا نور وارد وجود انسان می شود و انسان می شود موجود الهی نه حیوان لذا در حدیث قدسی هست که: « من چشم او می شوم، من  گوش او می شوم. » این اهمیت قلب است.

« بالهم اضل » به خاطر این که حیوان قلب ندارد. یعنی منطقه ای که بتواند از انجا با خدا اتصال مستقیم برقرار کند را ندارد. لذا در حیوانیت خود معذور است . انسان قلب دارد منتهی از ان استفاده نمیکند. نقطه اختلاف انسان و حیوان قلب است.

انسان روح است. حاجت روح اسما و صفات الهی است. انواری است که در قلب من وارد شود. نیاز او رسیدن به انوار اسما و صفاتی است. من باید به دنبال برآرودن حاجت خود ( روح ) باشد.

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

(بقره4)

  یقین = اعتقاد راسخ که شک و شبهه ای در ان نیست. گاهی بر اساس استدلال های عقلی حاصل می شود و گاهی بر اساس تلقین.

یقین محصول تلیقن در واقع جهل مرکب است .

جهل مرکب :
انسان نمی داند اما خیال می کند می داند. تصور خیالی که انسان بر آن لباس یقین پوشانده. نوعا خداشناسی انسانها این نوع خداشناسی است که هیچ عقلانیتی در ان نیست. این نوع یقین بر عمل انسان تاثیر نمی گذارد یعنی عمل انسان را تصحیح نمی کند چون یقین قلبی نیست.

یقین عقلی:
مثل فیلسوف که با ادله عقلی وجود خدا را اثبات می کند. این یقین از یقین قبلی بهتر است ولی در عین حال در عمل انسان تاثیر نمی گذارد. می بینیم که فلاسفه اهل گناه هم هستند.

یقین قلبی:
عالی ترین یقین ها. فهم ایمان و یقین قلبی مهم است. قلب آن مرتبه از وجود انسان است که ادراک ماورالطبیعه می کند. ما با 5حواس گانه ادراک طبیعت می کنیم. مرکز ادراکات غیبی انسان قلب است.

یقین خیالی به وسیله تلقین در انسان ایجاد می شود.
یقین عقلی بر اثر استدلال ها برای انسان حاصل می شود.
یقین قلبی بر اثر مشاهده برای انسان حاصل می شود. 

اگر قلب بتواند در خود روح را ببیند و در عالم ملائک و خدا را ببیند، برای او یقین حاصل می شود. به غیر از یقین چیزهای دیگری نیز برای انسان حاصل می شود.
 یکی دیگر این که در وجود انسان گرمی و نشاط ایجاد می شود که خدا به عنوان قدرت مطلق همراه خود می بیند. انسان از بی پناهی مایوس است ، از این که می بیند کسی نیست به درد او برسد مایوس است. اما اگر انسان خدا را به عنوان یک پناهگاه دید که به درد انسان گوش میدهد، اینجا در انسان گرمی و نشاط ایجاد می شود.
دیگر این که در انسان عشق ایجاد می شود. چراکه خدا را زیبایی مطلق است. هر موجودی کامل تر را دوست دارد. همیشه موجود ناقص رب خودش را دوست دارد. ( فرزند که پدر مادر را دوست دارد.)  رب کامل کننده است. موجودی است که انسان را کامل می کند.. این است که حضرت ابراهیم می گوید « این ستاره را دوست ندارم.» خودش کامل است و کامل کننده موجودات ناقص است.

بنابراین انسانی که خدا را ببیند این  3 خصوصیت در او ایجاد می شود: 1.یقین 2.امید 3.عشق

یقین + امید +عشق = ایمان

بنابراین کسی که یقین خیالی دارد ، یا یقین عقلی دارد ، ایمان ندارد. فقط کسی که یقین قلبی دارد، ایمان دارد چون خدا را می بیند.

ایمان = یقین قلبی

جای ایمان عقل و خیال نیست. قلب محل ایمان است .

دیدن است که همه این خصوصیات را با هم برای انسان ایجاد میکند.

کار مهم و سخت همین است که قلب انسان بتواند ببیند. ( مثال : مسجد هیچ پنجره و دری جز یک پنجره رسوب گرفته در سقف ندارد. )

انسان باید این پنجره زنگار گرفته را باز کند و  وقتی آن را باز کرد، رسوبات را کنار بزند و آن وقت قلب انسان می تواند خورشید را در آسمان ببیند، خدا را در عالم ببیند. اگر انسان به این مرتبه رسید انسان سعادتمندی است. کار انسان همین است که پنجره قلب خود را به سوی خدا باز کند. تا قلب انسان به روی خدا باز نشود، و از خدا حیات وارد وجود انسان نشود، حیات انسانی نیست.

حیات انسانی یا حیوانی بسته به باز یا بسته بودن این پنجره دارد. ( زنده بودن قلب مادی  و انقلاب قلب معنوی)

اگر انسان حیات خود را از عالم غیب نگیرد، از طبیعت می گیرد. باید از غذاهای مادی استفاده کند تا بتواند وجود خود را پاینده یابد. یعنی از پست ترین منطقه عالم. مثل حیوانات که رزق خود را از عالم حیوانی می گیرند. « اولئک کالانعام » در اهمیت قلب است. اگر قلب انسان با ان عالم باز بود، از آنجا نور وارد وجود انسان می شود و انسان می شود موجود الهی نه حیوان لذا در حدیث قدسی هست که: « من چشم او می شوم، من  گوش او می شوم. » این اهمیت قلب است.

« بالهم اضل » به خاطر این که حیوان قلب ندارد. یعنی منطقه ای که بتواند از انجا با خدا اتصال مستقیم برقرار کند را ندارد. لذا در حیوانیت خود معذور است . انسان قلب دارد منتهی از ان استفاده نمیکند. نقطه اختلاف انسان و حیوان قلب است.

انسان روح است. حاجت روح اسما و صفات الهی است. انواری است که در قلب من وارد شود. نیاز او رسیدن به انوار اسما و صفاتی است. من باید به دنبال برآرودن حاجت خود ( روح ) باشد.

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *