تفسیر سوره بقره ( البته آیاتی که شامل اصول دین هست )
در ابتدای سوره خداوند بیانی دارد در ارتباط با مومنین ، غافلین و منافقین.که تقریبا فصل اول این سوره را تشکیل می دهد . در فصل دوم در بیان حضرت آدم (ع) است.فصل سوم نیز در بیان اعمال بنی اسرائیل است.
در مورد فصل اول که قرآن کریم شرح حال سه گروه: مومنین – غافلین و منافین را می فرماید، را عرضه می داریم.
در آیات ابتدا داریم:
«الم ﴿۱﴾ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ ﴿۲﴾ آن کتاب است که شکی در آن نیست. و هدایت است برای متقین. »بنابراین یک از خصوصیات قرآن را بیان می فرماید که قرآن برای هرکسی هدایت نیست. فقط برای متقین هدایت است. یعنی این طور نیست که هرکسی بتواند از قرآن هدایت را بگیرد بلکه انسانهای خاصی می توانند از قرآن بهره بگیرند. و بعد خصوصیات متقین را بیان می فرماید: الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ ﴿۳﴾ وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ﴿۴﴾ – 1. متقین کسانی هستند که به غیب ایمان دارند 2. اقامه نماز می کنند. 3. از چیزهایی که خداوند به انها رزق داده انفاق می کنند. 4. ایمان می آورند به آنچه که خداوند نازل فرموده بر تو و انبیایی که قبل از تو آمده اند. 5. نسبت به آخرت یقین دارند. » که روی هم رفته 5 خصوصیت شد:
1. ایمان به غیب 2. اقامه نماز 3. انفاق 4. ایمان به قرآن و کتاب های آسمانی 5. ایمان به آخرت
و می فرماید « أُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿۵﴾ اینها کسانی هستند که بر هدایت از پروردگارشان هستند. اینها هستند که رستگارند »
از “ذلک” برای تفخیم و عزمت شان قرآن از ضمیر دور استفاده کرده است و می گوید« آن کتاب است »
در قرآن از ذلک در 3 جا به این مضمون استفاده می شود: سوره بقره – سوره لقمان « هُدًى وَرَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ» و برای ظالمین نه تنها هدایت نیست بلکه خسارت است. – سوره یونس « وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ » . برای این 3 طایفه هدایت است نه برای سایر طایفه ها.
متقین چه کسانی هستند؟
تقوا از مقوله عمل هست. تقوا یک نوع عمل خاص است. یک نوع، خود نگهداری است. یک معنی عام دارد و یک معنی خاص.
معنی عام :
مثلا بیرون هوا سرد است اگر ما بیرون نرویم هوا سرد است. یا غذایی مسموم است و ما آن را نمی خوریم و این نخوردن تقوا است. پس معنی عام / کلی تقوا : انسان خود را از چیزهایی که برای او ضرر دارد نگه دارد، چیزهایی که با سازمان وجودی انسان هماهنگی ندارد. نگه داشتن خود از ضررهای محتمل و قطعی.
معنی خاص – در شریعت:
نگه داشتن انسان از چیزهایی که موجب فساد روح انسان می شود و اثر این فساد و ضرر در قیامت بر انسان آشکار می شود. مثلا دروغ گفتن. غیبت.
یک نکته در رابطه با گناهانی که در شریعت مشخص شده ، چیزهایی که “حرام” هستند:
جسم انسان طوری است که بعضی موجودات خارجی نسبت به این جسم هماهنگی دارند و موجب رشد و بالندگی جسم انسان می شوند. مثلا آب خنک، نان، گوشت گوسفند. اینها با سازمان وجودی انسان و جسم او هماهنگی دارند. اما چیزهایی هستند که با سازمان وجودی و جسمانی انسان هماهنگی ندارند.مثل سم. شما فرض کنید وقتی یک یخچالی می خرید روی دفترچه آن نوشته شده به برق 220 وصل شود. به برق 240 وصل نکنید. یعنی سازمان وجودی این یخچال با برق 220 تناسب دارند اما با برق 240 تناسب ندارد. این تناسب نداشتن را اگر به زبان شریعت بخواهیم ترجمه کنیم می شود “حرام” . پس برق 240 برای یخچال حرام است. پس چیزهایی که باعث بر هم زدن تعادل روح انسان می شود در شریعت “حرام” نام دارند.
چیزهایی که در شریعت “واجب” شده اند یعنی با سازمان وجودی انسان هماهنگی دارند. مثل نماز ، روزه که روح انسان را پرورش می دهند.
تقوا از ناحیه عمل است:
کسی که کور است و حرامی را نمی بیند، تقوا نیست. اما وقتی انسان در مقابل یک عمل حرام قرار می گیرد، اراده می کند که نکند. اراده یک فعل/ کار است که انسان انجام می دهد منتهی یک کار درونی. نگه داشتن اعضا و جوارح از رفتن به سمت گناه/حرام می شود تقوا. که انسان در زمینه گناه قرار بگیرد اما اراده کند آن گناه را انجام ندهد. منتهی “فعل جوانحی “است نه” فعل جوارحی”. یعنی کاری است که قلب انجام می دهد نه اعضا.
وقتی انسان با حرامی رو به رو می شود ابتدا نفس میل به ان حرام می کند که به ان” نفس اماره ” می گوییم. بعد عقل در میان می آید که وسیله سنجش در انسان است و می گوید : شریعت گفته که این امر به صلاح تو نیست. منتهی در اینجا به این بستگی دارد که نفس قوی باشد یا عقل. اگر نفس قوی شد ، در مرحله ای به قول فلاسفه، این میل تبدیل به “شوق موکد” می شود. شوق موکد می شود اراده. یعنی انسان اراده می کند که نگاه کند. اما اگر عقل قوی شد، انسان اراده می کند که نگاه نکند. اینها افعالی است که در درون انسان اتفاق می افتند.
تقوا خود معلول است:
باید عاملی در وجود انسان به وجود بیاید که در مرحله بعد، تقوا به وجود بیاید. آن چیزی که تقوا معلول اوست، علم است.
علم به چه معنا؟ فرض کنیم هوا سرد است و من علم دارم که اگر با لباس کم بیرون بروم، سرما می خورم و این کار را نمی کنم. چون این علم را دارم، پس تقوا پیشه میکنم و خودم را از سرما نگه میدارم. اگر انسان علم نداشته باشد، تقوا هم پیشه نمی کند. اگر انسان علم پیدا کرد که گناهان باعث به هم خوردن تعادل روحی می شوند، تقوا پیشه می کند.
خداوند مسئله ” معلوم بودن تقوا برای علم ” را در این آیه بیان میکند « هُدًى لِلْمُتَّقِينَ » متقین چه کسانی هستند؟ « الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ » ایمان همان علم است. پس متقین کسانی هستند که ایمان /علم دارند. بنابراین اول انسان باید ایمان/ علم داشته باشد و بعد تقوا پیشه کند. بدون علم / ایمان تقوا برای انسان میسر نمی شود.
در قرآن همیشه اول ایمان آمده و بعد عمل صالح . « الذین آمنوا و عمل الصالحات » ایمان/ علم است که باعث عمل صالح می شود. این عمل از ایمان تولید می شود. لذا اول انسان باید ایمان داشته باشد به خداوند، به قیامت و بعد عملش را تنظیم کند. این عمل می شود ” عمل صالح” و عمل صالح را انجام می دهد ، عمل حرام را انجام نمی دهد. عمل از ایمان زاییده می شود.
علم مراتب دارد:
علم حسی:
نازل ترین علمی که انسان می تواند داشته باشد، “علم حسی” است. مثلا با چشم خود می توانم چراغ را ببینم.
علم خیالی :
از علم حسی بالاتر است. مثلا به ستون نگاه می کنم و تصویر آن در چشم من می افتد. قوه خیال تصویری را درست مانند این ستون در عالم خود نقش می کند به طوری که من چشمم را که ببندم، تصویر آن ستون را در عالم خیال می بینم. البته علم خیالی گاهی به محسوسات است – مثال ستون که ذکر شد – و گاهی به غیر از محسوسات – مثل موهومات مثلا سیمرغ –
علم عقلی :
انسان با عقل خود پی به چیزی ببرد که از محدوده حواس او خارج اند. مثلا من اینجا نشسته ام و صدای ماشین از بیرون می شنوم. دیدن ماشین از محدوده دید من خارج است اما صدای اتومبیل هست، پس یک اتوموبیل هست. یعنی از اثری پی به یک امری می برم که از دسترس حواس من خارج است. همچنین است علم به خدا. مثلا می گویم: عالم آفرینش بر مبنای ریاضیات خلق شده است. هر مجموعه ای بر اساس ریاضیات خلق شود، خالق عاقلی دارد. پس عالم یک خالق عاقلی دارد. اینجا من با علم عقلی خدا را اثبات کردم. به اینها ایمان نمی گویند.
علم قلبی/ روحی:
علم قلب به خدا را” ایمان “میگوییم.
قلب انسان خاصیتی دارد که می تواند اتصال مستقیم با عالم ملکوت پیدا کند. عقل انسان نمی تواند اتصال مستقیم پیدا کند، اتصال با واسطه پیدا می کند. یعنی عقل اول به موجودات عالم نگاه میکند، می گوید عالم بر اساس ریاضیات خلق شده « إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ » ، بعد می بیند عالم بر اساس حساب و هندسه خلق شده. از این جا نتیجه می گیرد هر مجموعه ای بر اساس حساب و هندسه خلق شود، خالق عاقل دارد به نام خدا. به این می گوییم ” سیر آفاقی” . اما قلب انسان یک مرتبه ای از وجود انسان است که این قدرت را دارد که بدون واسطه با عالم ملکوت و ذات خدا اتصال برقرا کند. در اصلاح به قلب، برزخ وجود انسان می گویند.
قلب جسمانی را در نظر بگیرید که در قفسه سینه ماست، دائما در انقلاب است. این قلب از 4 حفره تشکیل شده است. 2دهلیز در بالا، 2بطن در پایین . دهلیزها از بالا خون را میگیرند و خون را واردرگهای قسمت های پایین می کند و به بدن می فرستد. بنابراین این قلب جسمانی در انقلاب است. یک مرتبه توسط دهلیزها خون را از رگهای بالایی می گیرد، بک مرتبه توسط بطن ها خون را به رگهای پایینی می دهد.
آن قلب روحانی و مجردی که در وجود انسان هست نیز همین خاصیت را دارد. یعنی یک مرتبه روی خود را به عالم ملکوت می کند و از عالم ملکوت حقایق/ اسرار/ حکمت ها را میگیرد و رو به پایین، این حقایق و اسرار را به عالم خیال می تاباند. در عالم خیالها به انها شکل میدهد. انها را به شکل الفاظ در می اورد. قوه خیال، یک قوه ترجمه کننده است. بعد یک مرتیه انسان در وجود خودش احساس میکند « بسم الله الرحمن الرحیم » و بر زبان تلفظ می کند « بسم الله الرحمن الرحیم » . انبیا این طور می گیرند. بنابراین قلب انسان نیز دائما در انقلاب است از بالا می گیرند و به مرتبه پایین می شود. این می شود ” علم لدنی“
البته این قلب در همه انسانها این کار را نمی کند. خیلی از انسانها هستند که به فرموده قرآن اعمالی که انجام میدهند که پر از غفلت است گناه هایی که انجام میدهند، برروی قلب اینها انباشته می شود. هر کاری که انسان انجام می دهد، اثرش برروی قلب انسان ظاهر می شود. وقتی قلب انسانی در زیر چرکها دفن شد، ارتباطش با عالم ملکوت قطع می شود و از عالم ملکوت در حجاب هستند. وقتی رسوبات پر شوند و این رابطه قطع شود، می شود ” ختم” و دیگه امیدی به هدایت آن انسان نیست. و این انسان دیگر ایمان ندارد.
فرق علم قلب با سایر علوم چیست ؟
علم قلب علم شهودی است. یعنی قلب انسان با متوجه شدن به سوی عالم ملکوت، خدا را می بیند. لذا خداوند می فرماید « مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىٰ – آنچه (در غیب عالم) دید دلش هم به حقیقت یافت و کذب و خیال نپنداشت.» کار قلب دیدن است. قلب علمش را از راه دیدن پیدا می کند. نام این علم که قلب از راه دیدن/ شهود به دست می اورد، “ایمان” است.
این علم قلب چون محصول شهود است آثاری دارد: انسان را گرم می کند.برای انسان عشق ایجاد می کند. انسان را در حرکت به سوی خدا سریع می کند. ایمان آثاری دارد از قبیل یقین. چرا؟ چون انسان خدا را می بیند. و خدا مرکز جمال و جلال است ، انسان را جلب می کند.
این به شرطی است که بین قلب انسان و عالم ملکوت هیچ حجابی نباشد. انسان چیزی را که نبیند عاشق او نمیشود و علاثه ای به خدا ندارد. نسبت به آن اتش شوق و ارادتی ندارد. نمی تواند او را گرم کند. نمی تواند او را هدایت کند.این است که قرآن می کوید هدایت است برای متقین و متقین کسانی هستند که ایمان دارند. این است که وقتی اعراب می آیند و می گویند : ایمان آوردیم . به آنها گفته می شوندک بگویید اسلام آوردیم. یعنی تسلیم خائفانه شده ایم. یعنی شما غلم قلبی به خدا ندارید.
علامت یقین این است که انسان ملکوت را ببیند. « كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ – اگر یقین داشتید جهنم را می دید » جهنم مربوط به ملکوت عالم هست. نمی بینید، پس یقین ندارید. یقین ندارید، پی ایمان ندارید. ایمان ندارید، پس راه به ملکوت نداردید. ابراهیم یقین داشت ، پس ملکوت آسمانها و زمین را می توانست ببیند.
علم حسی و خیالی و عقلی برای انسان تقوا نمی آورند.
پس تقوا معلول ایمان است .
مومن :
کسی که راهبین قلبی با عالم ملکوت باز است. خدا را می بیند، نسبت به خدا ایمان پیدا میکند و این ایمان باعث تقوا می شود. تقوای او تقوای خائفانه نیست و یک تقوای عاشقانه است. انسان مجذوب خدا می شود. و هر عاشقی چیزهایی که معشوقش دوست ندارد انجام نمی دهد.
تفسیر آیات الم، ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ
تفسیر آیه های عرفانی و مربوط به اصول دین
تقسیم بندی سوره بقره به سه فصل، فصل اول: شرح حال مومنین، منافقین و کافرین
فصل دوم: بیان داستان حضرت آدم
فصل سوم: شرح حال بنی اسرائیل.
تفسیر فصل اول: شرح حال مومنین، منافقین و کافرین.
خصوصیات متقین.
فلسفه حرام و واجب.
تعریف تقوا.
فعل جوارحی و جوانحی.
انواع علم: حسی، خیالی، عقلی، قلبی.
آثار ایمان (علم قلبی)
تفسیر آیات الم، ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ
تفسیر آیه های عرفانی و مربوط به اصول دین
تقسیم بندی سوره بقره به سه فصل، فصل اول: شرح حال مومنین، منافقین و کافرین
فصل دوم: بیان داستان حضرت آدم
فصل سوم: شرح حال بنی اسرائیل.
تفسیر فصل اول: شرح حال مومنین، منافقین و کافرین.
خصوصیات متقین.
فلسفه حرام و واجب.
تعریف تقوا.
فعل جوارحی و جوانحی.
انواع علم: حسی، خیالی، عقلی، قلبی.
آثار ایمان (علم قلبی)
تفسیر سوره بقره ( البته آیاتی که شامل اصول دین هست )
در ابتدای سوره خداوند بیانی دارد در ارتباط با مومنین ، غافلین و منافقین.که تقریبا فصل اول این سوره را تشکیل می دهد . در فصل دوم در بیان حضرت آدم (ع) است.فصل سوم نیز در بیان اعمال بنی اسرائیل است.
در مورد فصل اول که قرآن کریم شرح حال سه گروه: مومنین – غافلین و منافین را می فرماید، را عرضه می داریم.
در آیات ابتدا داریم:
«الم ﴿۱﴾ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ ﴿۲﴾ آن کتاب است که شکی در آن نیست. و هدایت است برای متقین. »بنابراین یک از خصوصیات قرآن را بیان می فرماید که قرآن برای هرکسی هدایت نیست. فقط برای متقین هدایت است. یعنی این طور نیست که هرکسی بتواند از قرآن هدایت را بگیرد بلکه انسانهای خاصی می توانند از قرآن بهره بگیرند. و بعد خصوصیات متقین را بیان می فرماید: الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ ﴿۳﴾ وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ﴿۴﴾ – 1. متقین کسانی هستند که به غیب ایمان دارند 2. اقامه نماز می کنند. 3. از چیزهایی که خداوند به انها رزق داده انفاق می کنند. 4. ایمان می آورند به آنچه که خداوند نازل فرموده بر تو و انبیایی که قبل از تو آمده اند. 5. نسبت به آخرت یقین دارند. » که روی هم رفته 5 خصوصیت شد:
1. ایمان به غیب 2. اقامه نماز 3. انفاق 4. ایمان به قرآن و کتاب های آسمانی 5. ایمان به آخرت
و می فرماید « أُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿۵﴾ اینها کسانی هستند که بر هدایت از پروردگارشان هستند. اینها هستند که رستگارند »
از “ذلک” برای تفخیم و عزمت شان قرآن از ضمیر دور استفاده کرده است و می گوید« آن کتاب است »
در قرآن از ذلک در 3 جا به این مضمون استفاده می شود: سوره بقره – سوره لقمان « هُدًى وَرَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ» و برای ظالمین نه تنها هدایت نیست بلکه خسارت است. – سوره یونس « وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ » . برای این 3 طایفه هدایت است نه برای سایر طایفه ها.
متقین چه کسانی هستند؟
تقوا از مقوله عمل هست. تقوا یک نوع عمل خاص است. یک نوع، خود نگهداری است. یک معنی عام دارد و یک معنی خاص.
معنی عام :
مثلا بیرون هوا سرد است اگر ما بیرون نرویم هوا سرد است. یا غذایی مسموم است و ما آن را نمی خوریم و این نخوردن تقوا است. پس معنی عام / کلی تقوا : انسان خود را از چیزهایی که برای او ضرر دارد نگه دارد، چیزهایی که با سازمان وجودی انسان هماهنگی ندارد. نگه داشتن خود از ضررهای محتمل و قطعی.
معنی خاص – در شریعت:
نگه داشتن انسان از چیزهایی که موجب فساد روح انسان می شود و اثر این فساد و ضرر در قیامت بر انسان آشکار می شود. مثلا دروغ گفتن. غیبت.
یک نکته در رابطه با گناهانی که در شریعت مشخص شده ، چیزهایی که “حرام” هستند:
جسم انسان طوری است که بعضی موجودات خارجی نسبت به این جسم هماهنگی دارند و موجب رشد و بالندگی جسم انسان می شوند. مثلا آب خنک، نان، گوشت گوسفند. اینها با سازمان وجودی انسان و جسم او هماهنگی دارند. اما چیزهایی هستند که با سازمان وجودی و جسمانی انسان هماهنگی ندارند.مثل سم. شما فرض کنید وقتی یک یخچالی می خرید روی دفترچه آن نوشته شده به برق 220 وصل شود. به برق 240 وصل نکنید. یعنی سازمان وجودی این یخچال با برق 220 تناسب دارند اما با برق 240 تناسب ندارد. این تناسب نداشتن را اگر به زبان شریعت بخواهیم ترجمه کنیم می شود “حرام” . پس برق 240 برای یخچال حرام است. پس چیزهایی که باعث بر هم زدن تعادل روح انسان می شود در شریعت “حرام” نام دارند.
چیزهایی که در شریعت “واجب” شده اند یعنی با سازمان وجودی انسان هماهنگی دارند. مثل نماز ، روزه که روح انسان را پرورش می دهند.
تقوا از ناحیه عمل است:
کسی که کور است و حرامی را نمی بیند، تقوا نیست. اما وقتی انسان در مقابل یک عمل حرام قرار می گیرد، اراده می کند که نکند. اراده یک فعل/ کار است که انسان انجام می دهد منتهی یک کار درونی. نگه داشتن اعضا و جوارح از رفتن به سمت گناه/حرام می شود تقوا. که انسان در زمینه گناه قرار بگیرد اما اراده کند آن گناه را انجام ندهد. منتهی “فعل جوانحی “است نه” فعل جوارحی”. یعنی کاری است که قلب انجام می دهد نه اعضا.
وقتی انسان با حرامی رو به رو می شود ابتدا نفس میل به ان حرام می کند که به ان” نفس اماره ” می گوییم. بعد عقل در میان می آید که وسیله سنجش در انسان است و می گوید : شریعت گفته که این امر به صلاح تو نیست. منتهی در اینجا به این بستگی دارد که نفس قوی باشد یا عقل. اگر نفس قوی شد ، در مرحله ای به قول فلاسفه، این میل تبدیل به “شوق موکد” می شود. شوق موکد می شود اراده. یعنی انسان اراده می کند که نگاه کند. اما اگر عقل قوی شد، انسان اراده می کند که نگاه نکند. اینها افعالی است که در درون انسان اتفاق می افتند.
تقوا خود معلول است:
باید عاملی در وجود انسان به وجود بیاید که در مرحله بعد، تقوا به وجود بیاید. آن چیزی که تقوا معلول اوست، علم است.
علم به چه معنا؟ فرض کنیم هوا سرد است و من علم دارم که اگر با لباس کم بیرون بروم، سرما می خورم و این کار را نمی کنم. چون این علم را دارم، پس تقوا پیشه میکنم و خودم را از سرما نگه میدارم. اگر انسان علم نداشته باشد، تقوا هم پیشه نمی کند. اگر انسان علم پیدا کرد که گناهان باعث به هم خوردن تعادل روحی می شوند، تقوا پیشه می کند.
خداوند مسئله ” معلوم بودن تقوا برای علم ” را در این آیه بیان میکند « هُدًى لِلْمُتَّقِينَ » متقین چه کسانی هستند؟ « الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ » ایمان همان علم است. پس متقین کسانی هستند که ایمان /علم دارند. بنابراین اول انسان باید ایمان/ علم داشته باشد و بعد تقوا پیشه کند. بدون علم / ایمان تقوا برای انسان میسر نمی شود.
در قرآن همیشه اول ایمان آمده و بعد عمل صالح . « الذین آمنوا و عمل الصالحات » ایمان/ علم است که باعث عمل صالح می شود. این عمل از ایمان تولید می شود. لذا اول انسان باید ایمان داشته باشد به خداوند، به قیامت و بعد عملش را تنظیم کند. این عمل می شود ” عمل صالح” و عمل صالح را انجام می دهد ، عمل حرام را انجام نمی دهد. عمل از ایمان زاییده می شود.
علم مراتب دارد:
علم حسی:
نازل ترین علمی که انسان می تواند داشته باشد، “علم حسی” است. مثلا با چشم خود می توانم چراغ را ببینم.
علم خیالی :
از علم حسی بالاتر است. مثلا به ستون نگاه می کنم و تصویر آن در چشم من می افتد. قوه خیال تصویری را درست مانند این ستون در عالم خود نقش می کند به طوری که من چشمم را که ببندم، تصویر آن ستون را در عالم خیال می بینم. البته علم خیالی گاهی به محسوسات است – مثال ستون که ذکر شد – و گاهی به غیر از محسوسات – مثل موهومات مثلا سیمرغ –
علم عقلی :
انسان با عقل خود پی به چیزی ببرد که از محدوده حواس او خارج اند. مثلا من اینجا نشسته ام و صدای ماشین از بیرون می شنوم. دیدن ماشین از محدوده دید من خارج است اما صدای اتومبیل هست، پس یک اتوموبیل هست. یعنی از اثری پی به یک امری می برم که از دسترس حواس من خارج است. همچنین است علم به خدا. مثلا می گویم: عالم آفرینش بر مبنای ریاضیات خلق شده است. هر مجموعه ای بر اساس ریاضیات خلق شود، خالق عاقلی دارد. پس عالم یک خالق عاقلی دارد. اینجا من با علم عقلی خدا را اثبات کردم. به اینها ایمان نمی گویند.
علم قلبی/ روحی:
علم قلب به خدا را” ایمان “میگوییم.
قلب انسان خاصیتی دارد که می تواند اتصال مستقیم با عالم ملکوت پیدا کند. عقل انسان نمی تواند اتصال مستقیم پیدا کند، اتصال با واسطه پیدا می کند. یعنی عقل اول به موجودات عالم نگاه میکند، می گوید عالم بر اساس ریاضیات خلق شده « إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ » ، بعد می بیند عالم بر اساس حساب و هندسه خلق شده. از این جا نتیجه می گیرد هر مجموعه ای بر اساس حساب و هندسه خلق شود، خالق عاقل دارد به نام خدا. به این می گوییم ” سیر آفاقی” . اما قلب انسان یک مرتبه ای از وجود انسان است که این قدرت را دارد که بدون واسطه با عالم ملکوت و ذات خدا اتصال برقرا کند. در اصلاح به قلب، برزخ وجود انسان می گویند.
قلب جسمانی را در نظر بگیرید که در قفسه سینه ماست، دائما در انقلاب است. این قلب از 4 حفره تشکیل شده است. 2دهلیز در بالا، 2بطن در پایین . دهلیزها از بالا خون را میگیرند و خون را واردرگهای قسمت های پایین می کند و به بدن می فرستد. بنابراین این قلب جسمانی در انقلاب است. یک مرتبه توسط دهلیزها خون را از رگهای بالایی می گیرد، بک مرتبه توسط بطن ها خون را به رگهای پایینی می دهد.
آن قلب روحانی و مجردی که در وجود انسان هست نیز همین خاصیت را دارد. یعنی یک مرتبه روی خود را به عالم ملکوت می کند و از عالم ملکوت حقایق/ اسرار/ حکمت ها را میگیرد و رو به پایین، این حقایق و اسرار را به عالم خیال می تاباند. در عالم خیالها به انها شکل میدهد. انها را به شکل الفاظ در می اورد. قوه خیال، یک قوه ترجمه کننده است. بعد یک مرتیه انسان در وجود خودش احساس میکند « بسم الله الرحمن الرحیم » و بر زبان تلفظ می کند « بسم الله الرحمن الرحیم » . انبیا این طور می گیرند. بنابراین قلب انسان نیز دائما در انقلاب است از بالا می گیرند و به مرتبه پایین می شود. این می شود ” علم لدنی“
البته این قلب در همه انسانها این کار را نمی کند. خیلی از انسانها هستند که به فرموده قرآن اعمالی که انجام میدهند که پر از غفلت است گناه هایی که انجام میدهند، برروی قلب اینها انباشته می شود. هر کاری که انسان انجام می دهد، اثرش برروی قلب انسان ظاهر می شود. وقتی قلب انسانی در زیر چرکها دفن شد، ارتباطش با عالم ملکوت قطع می شود و از عالم ملکوت در حجاب هستند. وقتی رسوبات پر شوند و این رابطه قطع شود، می شود ” ختم” و دیگه امیدی به هدایت آن انسان نیست. و این انسان دیگر ایمان ندارد.
فرق علم قلب با سایر علوم چیست ؟
علم قلب علم شهودی است. یعنی قلب انسان با متوجه شدن به سوی عالم ملکوت، خدا را می بیند. لذا خداوند می فرماید « مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىٰ – آنچه (در غیب عالم) دید دلش هم به حقیقت یافت و کذب و خیال نپنداشت.» کار قلب دیدن است. قلب علمش را از راه دیدن پیدا می کند. نام این علم که قلب از راه دیدن/ شهود به دست می اورد، “ایمان” است.
این علم قلب چون محصول شهود است آثاری دارد: انسان را گرم می کند.برای انسان عشق ایجاد می کند. انسان را در حرکت به سوی خدا سریع می کند. ایمان آثاری دارد از قبیل یقین. چرا؟ چون انسان خدا را می بیند. و خدا مرکز جمال و جلال است ، انسان را جلب می کند.
این به شرطی است که بین قلب انسان و عالم ملکوت هیچ حجابی نباشد. انسان چیزی را که نبیند عاشق او نمیشود و علاثه ای به خدا ندارد. نسبت به آن اتش شوق و ارادتی ندارد. نمی تواند او را گرم کند. نمی تواند او را هدایت کند.این است که قرآن می کوید هدایت است برای متقین و متقین کسانی هستند که ایمان دارند. این است که وقتی اعراب می آیند و می گویند : ایمان آوردیم . به آنها گفته می شوندک بگویید اسلام آوردیم. یعنی تسلیم خائفانه شده ایم. یعنی شما غلم قلبی به خدا ندارید.
علامت یقین این است که انسان ملکوت را ببیند. « كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ – اگر یقین داشتید جهنم را می دید » جهنم مربوط به ملکوت عالم هست. نمی بینید، پس یقین ندارید. یقین ندارید، پی ایمان ندارید. ایمان ندارید، پس راه به ملکوت نداردید. ابراهیم یقین داشت ، پس ملکوت آسمانها و زمین را می توانست ببیند.
علم حسی و خیالی و عقلی برای انسان تقوا نمی آورند.
پس تقوا معلول ایمان است .
مومن :
کسی که راهبین قلبی با عالم ملکوت باز است. خدا را می بیند، نسبت به خدا ایمان پیدا میکند و این ایمان باعث تقوا می شود. تقوای او تقوای خائفانه نیست و یک تقوای عاشقانه است. انسان مجذوب خدا می شود. و هر عاشقی چیزهایی که معشوقش دوست ندارد انجام نمی دهد.
دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down