filter_list موضوعات search جستجو

مروج توحید

person حساب کاربری file_download اپلیکیشن

تفسیرقرآن جلسه ششم

1387/11/21 تفسیر قرآن جلسه 6

( بقره 3 و 4)

با این که پیغمبر رحمت للعالمین بود اما این قرآن برای همه هدایت نبود. انسان زمانی می تواند از نورانیت قرآن و پیامبر استفاده کند که خودش در فطرت خود یک نور درونی داشته باشد. درست مثل این که چراغ هایی که اینجا روشن هستند زمانی برای من تاثیر دارند که  چشم خودش از خودش نورانیتی را داشته باشد. اگر چشم من از خودش نور داشت، آن وقت انوار بیرونی می توانند بر نورانیت چشم من اضافه کنند و  در نتیجه من در پرتو این نورها می توانم مطالعه کنم، راهم را تشخیص بدهم. اما انسانی که چشمش هیچ نوری ندادر و چشم کور است، مسلما اگر هزار چراغ هم روشن کنند برای او تاثیری ندارد. آیه 40 سوره نور « وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ – او هر که را خدا نور (علم و معرفت و ایمان) نبخشید هرگز (جان) روشنی نخواهد یافت. »

از لحاظ مسائل معنوی و باطنی نیز این طوری است. اگر روح انسان خودش از خودش نوری نداشته باشد، آیات نورانی و الهی ، اولیا الهی و کتاب های آسمانی ، باعث حجاب او از خدا می شود. این انسان هرچه علم پیدا کند از راه دنیا پیدا کرده. ادراکات این انسان منحصر به ادراکات عقلی و خیالی می شوند. خدا را نمی بیند و از رب خودش در حجاب می شود.
اما اگر انسان توانست رسوبات قلب را کنار بزند ، در اینجا قلب می تواند خدا را ببیند. می تواند ملکوت را ببیند. اگر انسان به مقام رویت قلبی رسید، این رویت برای انسان آثاری می اورد. یکی از ان آثار ” یقین” است.

وقتی قلب خدا را دید انسان یقین می اورد. چرا که یقین محصول دیدن است. یقین محصول محاسبات عقلانی نیست. یک فیلسوف خدا را اثبات می کند اما این یقین نیست. چرا که هر بحث فلسفی همراه با شک و شبهه هایی است. بنابراین هر بحثی که فلاسفه در کتابها مطرح می کنند از دو قسمت تشکیل شده : 1. بحث در اصل مطلب . مثلا اثبات وجود خدا . 2. بخشی که به اشکالات اختصاص داده می شود. یقین چیزی است که اگر در قلب انسان وارد شد ، انسان دیگر هیچ شک و شبهه ای ندارد. همیشه دیدن است که برای انسان یقین دارد. همین طور که دیدن با چشم، برای انسان یقین دارد.

ایمان :
 یقین قلبی که از شهود ذات خدا به دست می آید. برای همین است که انسان تا به مقام رویت قلبی نرسد، به مقام ایمان نمی رسد. این است که می گوید: « اعراب امدند و گفتند ایمان اوردیم . پیغمبر به آنها بگو اسلام اوردند. هنوز ایمان در قلب های شما داخل نشده »

 فرق میان یقین و ایمان چیست ؟
ایمان یقینی را گویند که در انسان گرمی ، نشاط، شور و عشق تولید کند. ما الان دیوارها را می بینیم اما نسبت به آنها گرمی و عشق  نداریم. اما در مورد خدا این طور نیست. اگر درهای قلب انسان باز باشد، نسبت به خدا در خود گرمی ای احساس میکند. یخ های وجود او باز می شود. یاس و ناامیدی ها از بین می رود. با امید زندگی می کند وقتی نور خدا را همراه خود می بیند.

یکی دیگر از آثار رویت خدا، عشق به خدا است : وقتی انسان خدا را ببیند که منشا همه کمال ها است و خداوند جمیل است ، هر نقصی که من دارم خداوند می تواند این نقص ر ابر طرف کند. انسان خصوصیتی دارد که عاشق موجود کامل است. هر موجودی که او ر ا کامل کند، نسبت به او عشق وعلاقه پیدا می کند. بنابراین اگر انسان خدا را ببیند نسبت به خدا عشق پیدا میکند. و می گوید : خداوند موجود کاملی است که می تواند تمام نواقص من را برطرف کند.

بنابراین اگر انسان خدا را دید در انسان یقین، گرمی و عشق ایجاد می شود.

امیرالمونین فرمود: « خدا را قلب می بیند ، با حقیقت ایمان.  » در این فرایش بلند می گویند که : دیدن خدا میسر است. ولی نه با چشم ظاهر بلکه با ان مرتیه ای از وجود انسان که با عالم ملکوت اتصال مستقیم دارد. اگر انسان با او خدا را دید ، در اینجا ایمان پیدا میکند . ایمان حقیقی. ما الان یا خیال می کنیم ایمان داریم و یا ایمان معمولی داریم. خیال ما همون طور که از کودکی از سیمرغ نقشی را تصویر کرده، از خدا نیز نقشی را تصویر کرده است. و خیال میکنیم به خدا ایمان داریم در صورتی که این ایمان نیست. یا مثلا فیلسوفی که خدا را اثبات میکند به خدا علم دارد نه ایمان.

یقین به علمی می گویند که خالی از هر شک و شبهه ای باشد. حال: کدام علم است که هیچ شکی در آن نیست؟ علمی که از راه دیدن به دست می آید. بنابراین اگر قلب انسان خدا را دید ، به ان یقین پیدا میکند ، یعنی علمی که هیچ شکی در ان نیست. همچنین چون دیدن خدا در انسان گرمی و شور و نشاط ایجاد میکند، پس این یقین نیز همراه گرمی و شور و نشاط است.

یقینی که همراه به امید و عشق باشد می شود ایمان. 

قرآن برای چه کسانی هدایت است؟ برای کسانی ایمان دارند. یومنون به چی ؟ بالغیب.
البته غیب نسبی است. چیزهایی که بیرون است الان برای ما غیب هستند اما هر غیبی را ایمان نمی گویند. مثلا ما یقین داریم در کوچه آدم هایی رفت و آمد دارند. هر چیزی که از محدوده حواس خارج باشد، می شود غیب. اما آیا میشه گفت ایمان به ماشین های کوچه دارند؟ خیر. منظور این غیب نیست. منظور از غیب چیزی است که ماورای عالم ماده است.  و از دسترس حواس مادی به دور است که انسان با حواس مادی  نمی تواند ان را ببیند. غیب آن بعد و مرتبه از عالم آفرینش است که از دسترس حواس ظاهری انسان به دور است. عالم غیب را معمولا ملکوت عالم می گیرند.

“کسانی که با قلبشان به عالم غیب ایمان دارند ” یعنی کسانی که با قلب با بعد ملکوتی عالم اتصال شهودی برقرار کرده اند. می بیند غیب را. بنابراین نسبت به غیب یک یقین همراه با امید و عشق دارد. بر اثر این رویت ایمان پیدا شده.  این طور می شود که قرآن برای انها هدایت است.

الان اتصال ما با عالم ملکوت قطع است. فرمود: « اگر ایمان میداشتید جهنم را می دیدید. » قلب انسان اگر بتواند بهشت وجهنم را ببیند، یقین پیدا می کند. اگر ببینیم آتش است هست به او دست نمی زنیم چون یقین داریم. الان ما فقط علم داریم که جهنمی هست. یا در جای دیگر می فرماید « حضرت ابراهیم در مقام یقین بود لذا ملکوت آسمانها و زمین را می دید. » چرا؟ چون از مومنین بود. یقین محصول رویت است دیدن محصول باز بودن راه است.

خصوصیات متقین :
1. ایمان به غیب دارند .
2. « یقیمون الصلاه » نماز اقامه می کنند. نمی فرماید نماز می خواند. اقامه یعنی چی ؟ در فارسی یعنی برپا داشتن. برپا داشتن یعنی چی؟ فرض کنید کسی خواب سنگینی است او را بلند میکنید و ول می کنید. به این اقامه نمی گویند. اقامه این است که او را بیدار کنی. وقتی بیدار و ایستاد میشود اقامه. وقتی ادم روح به تنش باز نگشته نمی شود سرپا. این اقامه نیست. اقامه زمانی است که کاری کنم که روح به درون وجود این ادم برگردد. مسئله نماز این به این صورت است. یک وقتی است که انسان از خواب بلند می شود و نماز می خواند. منتهی نزدیک طلوع و با عجله و با حالت خواب الودگی و خمیازه. به این نمی گویند اقامه نماز. اقامه نماز موقعی است که انسان کاری کند که در نماز روح دمیده شود. نمازی نماز است که وقتی نماز من تمام شد، آن نماز حی و زنده و سرپا باشد. این می شود اقامه نماز. این می شود نمازی که از گناه باز می دارد. عده ای می پرسند چرا با این که نماز می خوانیم گناه هم می کنیم؟ مسئله این است که این نماز همراه ما نیست. این نماز است که انسان را از گناه باز می دارد. این نماز باید با من باشد که اگر خواستم نگاه کنم جلوی چشم من را بگیرد.باید نماز حی باشد. یک نماز جاندار باشد.

اقامه :
من طوری نماز بخوانم که روح در نماز من بدمد. روح را وارد پیکره نماز کنم.
ما افعال نماز را انجام می دهیم منتهی یک ظاهر بدون روح است. باید از لحاظ باطنی هم در درون هم اتفاقتی بیفتد. وقتی جسم من داره کارهایی را در انجام می دهد تا ظاهر نماز را درست کند، روح من باید کارهایی انجام دهد تا در باطن روح این جسم را درست کند. باید هر دو آنها با هم کار انجام دهند. نماز ما الان مثل این است که مجسمه ای بی روح را درست می کنیم. باید روح انسان هم در همان زمان با جسم انسان کار کند. که وقتی نماز انسان تمام شد ، انسان بتواند یک نماز حی و زنده از خود به جای گذارد. این نماز چون زنده است با من هست و چون من ساختمش ، دیگه از من جدا نمیشه. با من است در من. مثل یک مادر که هم جسم و هم روح فرزند را به وجود می اورد و وقتی این فرزند به دنیا می اید مادر را ول نمی کند. این نماز چون زاده انسان است دور  و بر انسان است. از او جدا نمی شود.

این که چطور می شود این روح را ساخت؟
خیلی شرایط دارد. انسان باید از تمام وجودش، روح انسان باید روی خود را به خدا کرده باشد.  اگر قلب انسان باز باشد و خدا را ببیند این جا است که  انسان می بیند خداوند کمال است و هرچه گم کرده بودم در اوست . من را فقط او می تواند سیراب کند. تمام نواقص من با او کامل می شود. در اینجاست که همه وجود انسان می گوید: خدایا تو را میخواهم. « ایاک نعبد و ایاک نستعین » انسانی که رو به خدا نداشته باشد نمی تواند در نماز روح بدمد. نماز یک روح الهی می خواهد که در ان دمیده شود. روح فرزند از روح مادر سرچشمه می گیرد و روح نماز هم از من سرچشمه می گیرد. وقتی روح من به طرف خدا نیست، خدا را نمیخواهد ،الهی نیست ، بنابراین این روح نمی تواند در نماز ایجاد روحانیت کند.

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

یک پاسخ به “تفسیرقرآن جلسه ششم”

  1. محسن گفت:

    عالی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

( بقره 3 و 4)

با این که پیغمبر رحمت للعالمین بود اما این قرآن برای همه هدایت نبود. انسان زمانی می تواند از نورانیت قرآن و پیامبر استفاده کند که خودش در فطرت خود یک نور درونی داشته باشد. درست مثل این که چراغ هایی که اینجا روشن هستند زمانی برای من تاثیر دارند که  چشم خودش از خودش نورانیتی را داشته باشد. اگر چشم من از خودش نور داشت، آن وقت انوار بیرونی می توانند بر نورانیت چشم من اضافه کنند و  در نتیجه من در پرتو این نورها می توانم مطالعه کنم، راهم را تشخیص بدهم. اما انسانی که چشمش هیچ نوری ندادر و چشم کور است، مسلما اگر هزار چراغ هم روشن کنند برای او تاثیری ندارد. آیه 40 سوره نور « وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ – او هر که را خدا نور (علم و معرفت و ایمان) نبخشید هرگز (جان) روشنی نخواهد یافت. »

از لحاظ مسائل معنوی و باطنی نیز این طوری است. اگر روح انسان خودش از خودش نوری نداشته باشد، آیات نورانی و الهی ، اولیا الهی و کتاب های آسمانی ، باعث حجاب او از خدا می شود. این انسان هرچه علم پیدا کند از راه دنیا پیدا کرده. ادراکات این انسان منحصر به ادراکات عقلی و خیالی می شوند. خدا را نمی بیند و از رب خودش در حجاب می شود.
اما اگر انسان توانست رسوبات قلب را کنار بزند ، در اینجا قلب می تواند خدا را ببیند. می تواند ملکوت را ببیند. اگر انسان به مقام رویت قلبی رسید، این رویت برای انسان آثاری می اورد. یکی از ان آثار ” یقین” است.

وقتی قلب خدا را دید انسان یقین می اورد. چرا که یقین محصول دیدن است. یقین محصول محاسبات عقلانی نیست. یک فیلسوف خدا را اثبات می کند اما این یقین نیست. چرا که هر بحث فلسفی همراه با شک و شبهه هایی است. بنابراین هر بحثی که فلاسفه در کتابها مطرح می کنند از دو قسمت تشکیل شده : 1. بحث در اصل مطلب . مثلا اثبات وجود خدا . 2. بخشی که به اشکالات اختصاص داده می شود. یقین چیزی است که اگر در قلب انسان وارد شد ، انسان دیگر هیچ شک و شبهه ای ندارد. همیشه دیدن است که برای انسان یقین دارد. همین طور که دیدن با چشم، برای انسان یقین دارد.

ایمان :
 یقین قلبی که از شهود ذات خدا به دست می آید. برای همین است که انسان تا به مقام رویت قلبی نرسد، به مقام ایمان نمی رسد. این است که می گوید: « اعراب امدند و گفتند ایمان اوردیم . پیغمبر به آنها بگو اسلام اوردند. هنوز ایمان در قلب های شما داخل نشده »

 فرق میان یقین و ایمان چیست ؟
ایمان یقینی را گویند که در انسان گرمی ، نشاط، شور و عشق تولید کند. ما الان دیوارها را می بینیم اما نسبت به آنها گرمی و عشق  نداریم. اما در مورد خدا این طور نیست. اگر درهای قلب انسان باز باشد، نسبت به خدا در خود گرمی ای احساس میکند. یخ های وجود او باز می شود. یاس و ناامیدی ها از بین می رود. با امید زندگی می کند وقتی نور خدا را همراه خود می بیند.

یکی دیگر از آثار رویت خدا، عشق به خدا است : وقتی انسان خدا را ببیند که منشا همه کمال ها است و خداوند جمیل است ، هر نقصی که من دارم خداوند می تواند این نقص ر ابر طرف کند. انسان خصوصیتی دارد که عاشق موجود کامل است. هر موجودی که او ر ا کامل کند، نسبت به او عشق وعلاقه پیدا می کند. بنابراین اگر انسان خدا را ببیند نسبت به خدا عشق پیدا میکند. و می گوید : خداوند موجود کاملی است که می تواند تمام نواقص من را برطرف کند.

بنابراین اگر انسان خدا را دید در انسان یقین، گرمی و عشق ایجاد می شود.

امیرالمونین فرمود: « خدا را قلب می بیند ، با حقیقت ایمان.  » در این فرایش بلند می گویند که : دیدن خدا میسر است. ولی نه با چشم ظاهر بلکه با ان مرتیه ای از وجود انسان که با عالم ملکوت اتصال مستقیم دارد. اگر انسان با او خدا را دید ، در اینجا ایمان پیدا میکند . ایمان حقیقی. ما الان یا خیال می کنیم ایمان داریم و یا ایمان معمولی داریم. خیال ما همون طور که از کودکی از سیمرغ نقشی را تصویر کرده، از خدا نیز نقشی را تصویر کرده است. و خیال میکنیم به خدا ایمان داریم در صورتی که این ایمان نیست. یا مثلا فیلسوفی که خدا را اثبات میکند به خدا علم دارد نه ایمان.

یقین به علمی می گویند که خالی از هر شک و شبهه ای باشد. حال: کدام علم است که هیچ شکی در آن نیست؟ علمی که از راه دیدن به دست می آید. بنابراین اگر قلب انسان خدا را دید ، به ان یقین پیدا میکند ، یعنی علمی که هیچ شکی در ان نیست. همچنین چون دیدن خدا در انسان گرمی و شور و نشاط ایجاد میکند، پس این یقین نیز همراه گرمی و شور و نشاط است.

یقینی که همراه به امید و عشق باشد می شود ایمان. 

قرآن برای چه کسانی هدایت است؟ برای کسانی ایمان دارند. یومنون به چی ؟ بالغیب.
البته غیب نسبی است. چیزهایی که بیرون است الان برای ما غیب هستند اما هر غیبی را ایمان نمی گویند. مثلا ما یقین داریم در کوچه آدم هایی رفت و آمد دارند. هر چیزی که از محدوده حواس خارج باشد، می شود غیب. اما آیا میشه گفت ایمان به ماشین های کوچه دارند؟ خیر. منظور این غیب نیست. منظور از غیب چیزی است که ماورای عالم ماده است.  و از دسترس حواس مادی به دور است که انسان با حواس مادی  نمی تواند ان را ببیند. غیب آن بعد و مرتبه از عالم آفرینش است که از دسترس حواس ظاهری انسان به دور است. عالم غیب را معمولا ملکوت عالم می گیرند.

“کسانی که با قلبشان به عالم غیب ایمان دارند ” یعنی کسانی که با قلب با بعد ملکوتی عالم اتصال شهودی برقرار کرده اند. می بیند غیب را. بنابراین نسبت به غیب یک یقین همراه با امید و عشق دارد. بر اثر این رویت ایمان پیدا شده.  این طور می شود که قرآن برای انها هدایت است.

الان اتصال ما با عالم ملکوت قطع است. فرمود: « اگر ایمان میداشتید جهنم را می دیدید. » قلب انسان اگر بتواند بهشت وجهنم را ببیند، یقین پیدا می کند. اگر ببینیم آتش است هست به او دست نمی زنیم چون یقین داریم. الان ما فقط علم داریم که جهنمی هست. یا در جای دیگر می فرماید « حضرت ابراهیم در مقام یقین بود لذا ملکوت آسمانها و زمین را می دید. » چرا؟ چون از مومنین بود. یقین محصول رویت است دیدن محصول باز بودن راه است.

خصوصیات متقین :
1. ایمان به غیب دارند .
2. « یقیمون الصلاه » نماز اقامه می کنند. نمی فرماید نماز می خواند. اقامه یعنی چی ؟ در فارسی یعنی برپا داشتن. برپا داشتن یعنی چی؟ فرض کنید کسی خواب سنگینی است او را بلند میکنید و ول می کنید. به این اقامه نمی گویند. اقامه این است که او را بیدار کنی. وقتی بیدار و ایستاد میشود اقامه. وقتی ادم روح به تنش باز نگشته نمی شود سرپا. این اقامه نیست. اقامه زمانی است که کاری کنم که روح به درون وجود این ادم برگردد. مسئله نماز این به این صورت است. یک وقتی است که انسان از خواب بلند می شود و نماز می خواند. منتهی نزدیک طلوع و با عجله و با حالت خواب الودگی و خمیازه. به این نمی گویند اقامه نماز. اقامه نماز موقعی است که انسان کاری کند که در نماز روح دمیده شود. نمازی نماز است که وقتی نماز من تمام شد، آن نماز حی و زنده و سرپا باشد. این می شود اقامه نماز. این می شود نمازی که از گناه باز می دارد. عده ای می پرسند چرا با این که نماز می خوانیم گناه هم می کنیم؟ مسئله این است که این نماز همراه ما نیست. این نماز است که انسان را از گناه باز می دارد. این نماز باید با من باشد که اگر خواستم نگاه کنم جلوی چشم من را بگیرد.باید نماز حی باشد. یک نماز جاندار باشد.

اقامه :
من طوری نماز بخوانم که روح در نماز من بدمد. روح را وارد پیکره نماز کنم.
ما افعال نماز را انجام می دهیم منتهی یک ظاهر بدون روح است. باید از لحاظ باطنی هم در درون هم اتفاقتی بیفتد. وقتی جسم من داره کارهایی را در انجام می دهد تا ظاهر نماز را درست کند، روح من باید کارهایی انجام دهد تا در باطن روح این جسم را درست کند. باید هر دو آنها با هم کار انجام دهند. نماز ما الان مثل این است که مجسمه ای بی روح را درست می کنیم. باید روح انسان هم در همان زمان با جسم انسان کار کند. که وقتی نماز انسان تمام شد ، انسان بتواند یک نماز حی و زنده از خود به جای گذارد. این نماز چون زنده است با من هست و چون من ساختمش ، دیگه از من جدا نمیشه. با من است در من. مثل یک مادر که هم جسم و هم روح فرزند را به وجود می اورد و وقتی این فرزند به دنیا می اید مادر را ول نمی کند. این نماز چون زاده انسان است دور  و بر انسان است. از او جدا نمی شود.

این که چطور می شود این روح را ساخت؟
خیلی شرایط دارد. انسان باید از تمام وجودش، روح انسان باید روی خود را به خدا کرده باشد.  اگر قلب انسان باز باشد و خدا را ببیند این جا است که  انسان می بیند خداوند کمال است و هرچه گم کرده بودم در اوست . من را فقط او می تواند سیراب کند. تمام نواقص من با او کامل می شود. در اینجاست که همه وجود انسان می گوید: خدایا تو را میخواهم. « ایاک نعبد و ایاک نستعین » انسانی که رو به خدا نداشته باشد نمی تواند در نماز روح بدمد. نماز یک روح الهی می خواهد که در ان دمیده شود. روح فرزند از روح مادر سرچشمه می گیرد و روح نماز هم از من سرچشمه می گیرد. وقتی روح من به طرف خدا نیست، خدا را نمیخواهد ،الهی نیست ، بنابراین این روح نمی تواند در نماز ایجاد روحانیت کند.

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

یک پاسخ به “تفسیرقرآن جلسه ششم”

  1. محسن گفت:

    عالی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *