گفتگویی که خداوند با حضرت محمد داشتند، تحت عنوان حدیث معراج معروف هست که عبارتهای آن با “یا احمد” آغاز می شود. از جمله سفارش هایی که خداوند به رسول اکرم می فرمایند: « ای احمد. به درستی که عبد یا بنده هنگامی که گرسنه شود شکمش و حفظ کند زبانش را ، حکمت به او می آموزم. هرچند که کافر باشد. »
منتهی حکمت برای کافر گریبان گیرش می شود منتهی خداوند بعدا در قیامت به وسیله همین حکمت ماخذه اش می کند که من به تو حکمت، قوه فهم حق و باطل را دادم چرا به طرف حق نرفتی و از آن تبعیت نکردی و در کفر خود ماندی؟ این است که حکمت پیدا می کند منتهی حکمت او بر علیه او عمل می کند.
در ادامه : « اگر مومن باشد حکمت برای او نور است و شفا است و رحمت. پس می داند آنچه را که نمی دانست.می بیند آنچه را که نمی دید. » معلوم می شود حکمت علم خاصی است.
حکمت :
علمی که خدواند آن را مستقیما به انسان عطا میکند و انسان در این علم ، نیازی به کسب ندارد. اگر این حکمت وارد قلب انسان شد، انسان بسیاری از علوم را در پیش خود می تواند داشته باشد. “علم لدنی” که میگویند ، همین است. یعنی بدون استاد و کتاب انسان می تواند به علومی دست پیدا کند.
این که در این جا از حکمت به نور و برهان تعبیر فرموده. برهان دو گونه است:
1. فلاسفه :
در قالب اشکال اربعه مطرح می کنند . هر برهان از دو قضیه تشکیل می شود. در هر قضیه یک اکبر و یک اصغر و یک حد وسط وجود دارد و حکم اکبر از روی حد وسط به حد اصغر می رود و یک نتیجه ای می گیرند. بسته به جایی که حد وسط قرار می گیرد فرق می کند. یک وقت حد وسط حمل به صغری ، وضع به کبری با شرایط ایجاب صغری کلیت کبری و بعد نتیجه می شود تابع اخص مقدمتین و یک نتیجه ای می گیرند. مثلا: الان هوا روشن است . هر وقت هوا روشن است ، خورشید در آسمان است پس الان خورشید در آسمان است. روشن بودن فضا را حد وسط قرار می دهیم و از روی این نتیجه میگیریم.
2. قوه ای است در درون وجود انسان :
نوری است که از باطن انسان می تابد و باطن ها و ضمایر را روشن می سازد. در قرآن در داستان حضرت یوسف وقتی که زلیخا حضرت را خواند، زلیخا میل به یوسف کرد و یوسف هم اگر برهان رب نمی بود میل به زلیخا میکرد. « وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ /24یوسف » البته به قول منطقیون این قیاس استثنایی است. یعنی اگر برهان رب نمی بود، میل به زلیخا می کرد ولکن برهان رب بود پس رو به زلیخا نکرد. این قیاس استثنایی است که با نفی تالی، اثبات مقدم شده.
برهان رب چیست که وقتی در یوسف هست به وسیله آن دیگر میل به زلیخا نمی کند؟
اصلا میل نکرد چون در بعضی روایات اهل سنت هست که حضرت یوسف میل به زلیخا کرد و حتی پیش او نشست منتهی آتشی را از دور دید یا در روایتی دیگر اژدهایی را دید که می آید یا در روایت دیگری جبرئیل آمد و گفت : یادت رفته که از چاه بیرونت آورده ام و خداوند تو را به این مسند رساند، حال می خواهی گناه کنی؟ حضرت یوسف شرم زده شد.
اما قرآن صریح در این است که حضرت یوسف اصلا میل نکرد. « وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ /24یوسف » یعنی نفی تالی، اثبات مقدم. عصمت همین برهان رب است. قوه ای است در درون انسان که او را نگه می دارد که اصلا میل نمیکند.
اگر قلب انسان باز شود، نوری در درون قلب انسان است. قلب انسان مرکز نور خداست. « قلب حرم خداست » اگر کسی بتواند قلب خودش را باز کند -که بر روی قلبها خیلی از حجابها،رسوبات افتاده است- اگر پرده را کنار زد و نور از درون خانه به بیرون تابید، می توانیم در بیرون تشخیص دهیم که چه کسی آدم است، چه کسی شیر است. در واقع ما الان در تاریکی زندگی می کنیم.
خداوند که می خواست شیطان را بیرون کند، گفت چند حاجت دارم: 1. تا آخر دنیا به من عمر بده. 2. مرا بر اولاد آدم تسلط بده 3. اجازه بده در خون بنی آدم جاری شوم 4. در قلب انسان ها وارد شوم. در اینجا خداوند فرمود: نه. قلب مال خودم است. « القلب حرم الله » این است که نور خدا در قلب انسان هست منتهی پرده های ضخیم بر روی این قلب افتاده و ما که در دنیا زندگی میکنی، در ظلمت زندگی می کنیم. مثل ماشینی که شب در جاده ای حرکت میکند و چراغ خاموش است، نمی داند روبرو صخره است، کوه است ، چیست؟ نور ندارد، چه بلایی بر سر او می آید؟ ما نیز در ظلمتی زندگی میکنیم. ما باطن ها را نمی بینم، فقط ظاهرها را می بینیم و این است که اکثری مردم دچار مشکل می شوند.
برهان رب :
اگر پرده از قلب انسان کنار رفت، چون نور خدا یک نور باطنی است ، بنابراین باطن ها را روشن میکند. یعنی باطن انسانها راروشن می کند، از همان ابتدا که انسان با شخصی مواجه میشود، تا عمق وجودش را می خواند که این انسان است یا شیطان است. این گرگ است یا آهو است. باطن را می تواند تشخیص دهد. این می شود برهان رب یا نور رب . نه تنها انسان می تواند باطن اشخاص را تشخیص دهد، باطن افعال را نیز می تواند تشخیص دهد. این که اهل سنت می گویند حضرت یوسف آتش دید، درست است اما آن را بد معنا کرده اند. حضرت یوسف وقتی به عمل زنا دقت کرد، دید باطن آن آتش است، اژدها است و روی این جهت بود که میل نکرد. و چون باطن را دید میل نکرد سوی اژدها رود.
ممکن است خیلی انسانهای پرهیزگاری باشند که در زندگی خود گناه نکنند اما در قلبشان میل به گناه هست. کی از ربا ، پول مفت بدش می آید؟ اما فرق عصمت این است.
معصوم :
کسی که به گناه میل ندارد. ما به گناه میل داریم و انجام نمی دهیم. یا از ترس از جهنم، یا می گوییم در بهشت بهتر از آن را بدست می آوریم. همین که آروز میکند در بهشت بهتر از آن را به دست آورد، معلوم می شود میل دارد. اما در معصومین اصلا این میل پیدا نمی شود. اراده گناه در آنها پیدا نمی شودذو سر این که نمیخواهند این است که به خاطر برهان رب یا نور رب که در قلبشان است، باطن عمل را مشاهده می کنند. بنابراین به صرف این که با عملی مواجه شدند، ان را انجام نمیدهند.
عصمت:
نور خدا که بر اثر کنار زدن حجابها به بیرون می تابد. و چون این نور ، یک نور باطنی است بنابراین باطن ها را روشن می کند. انسان باطن اشخاص و افعال را می بیند. که این کار نور/ظلمت است. باطن اشیاء را می بیند که اگر در مهمانی غذایی جلو او قرار دادند، می تواند بفهمد آیا این غذا حلال است و یا حرام. نور رب خیلی برکت دارد.
عارفی بود و نزد شیخی رفته بود که او را خیلی احترام می کرد. مریدان از او پرسیدند چرا او را این قدر احترام میکند؟ شیخ گفت سری دارد: امروز که خواستید غذا بپزید، خروسی را ذبح شرعی کنید و خروس دیگر را خفه کنید. هر دو را یک شکل بپزید و پیش این آقا قرار دهید. این کار را کردند و او گفت: این را بگذارید که حلال است و او را از پیش من بردارید.
این نور رب ، برهان رب است که وقتی به باطن اشیا می تابد، میتواند تشخیص دهد.
نام های مختلفی دارد: نور رب = برهان رب = حکمت . این است که می گوید « حکمت نور است و برهان است »
چرا به آن برهان می گویند؟
برهان = پی بردن به یک چیز مجهول از چیز معلوم به واسطه حد وسط. به قول شیخ الرئیس برهان هرچیزی است که در جواب “لعن” بیاید . مثلا: چرا هوا روشن است؟ چون خورشید در آسمان است.
در عرفان حد وسط یا برهان را عبارت می دانند از نور قلب ، نور خدا. به این خاطر به آن نور می گویند چون روشن کننده است منتهی باطن ها را روشن می کند. و به آن حکمت می گویند چون حکمت قوه فرق بین حق و باطل.
حکمت :
1. نظری = باطن بینی
2.عملی : قوه ای است که فرق میگذارد بین حق و باطل
این حکمت در اثر چه چیزی پدید می اید؟
فرمود « ای احمد. به درستی که عبد یا بنده هنگامی که گرسنه شود شکمش و حفظ کند زبانش را ، حکمت به اومی آموزم »
معمولا در روایات و مقالات اخلاقی و علمای اخلاق ، حرف زدن را از افعال جدا کرده اند. برای حرف زدن و زبان مقوله جداگانه ای را بازکرده اند. حرف زدن و خوردن هر دو فعل هستند اما در اینجا این دو را از یکدیگر جدا کرده است. زبان صبح که از خواب بیدار می شود، از اعضای بدن می پرسد: حالتان چطور است؟ می گویند: خوبیم .اگر تو بگذاری. واقعا هم این گونه است. انسان برای همین یک تکه گوشت یا جهنمی می شود و یا بهشتی. بقیه اعضا بدن هم باید بسوزند برای این زبان.
خاطره پدربزگ: در هند دیدم مرتاضی است که مدفوع خود را می خورد. خیلی بدم آمد و متنفر شدم. یک دفعه او گفت: آ شیخ حسین ، آدم همین را بخورد بهتر است از مالهای وقفی که شما در سبزوار میخورید بهتر است. لذا قدر روزه را بدانید .
در باب حکمت در حدیث معراج گفتگویی که خداوند با حضرت محمد داشتند، تحت عنوان حدیث معراج معروف هست که عبارتهای آن با “یا احمد” آغاز می شود. از جمله سفارش هایی که خداوند به رسول اکرم می فرمایند: « ای احمد. به درستی که عبد یا بنده هنگامی که گرسنه شود شکمش و حفظ […]
در باب حکمت در حدیث معراج گفتگویی که خداوند با حضرت محمد داشتند، تحت عنوان حدیث معراج معروف هست که عبارتهای آن با “یا احمد” آغاز می شود. از جمله سفارش هایی که خداوند به رسول اکرم می فرمایند: « ای احمد. به درستی که عبد یا بنده هنگامی که گرسنه شود شکمش و حفظ […]
گفتگویی که خداوند با حضرت محمد داشتند، تحت عنوان حدیث معراج معروف هست که عبارتهای آن با “یا احمد” آغاز می شود. از جمله سفارش هایی که خداوند به رسول اکرم می فرمایند: « ای احمد. به درستی که عبد یا بنده هنگامی که گرسنه شود شکمش و حفظ کند زبانش را ، حکمت به او می آموزم. هرچند که کافر باشد. »
منتهی حکمت برای کافر گریبان گیرش می شود منتهی خداوند بعدا در قیامت به وسیله همین حکمت ماخذه اش می کند که من به تو حکمت، قوه فهم حق و باطل را دادم چرا به طرف حق نرفتی و از آن تبعیت نکردی و در کفر خود ماندی؟ این است که حکمت پیدا می کند منتهی حکمت او بر علیه او عمل می کند.
در ادامه : « اگر مومن باشد حکمت برای او نور است و شفا است و رحمت. پس می داند آنچه را که نمی دانست.می بیند آنچه را که نمی دید. » معلوم می شود حکمت علم خاصی است.
حکمت :
علمی که خدواند آن را مستقیما به انسان عطا میکند و انسان در این علم ، نیازی به کسب ندارد. اگر این حکمت وارد قلب انسان شد، انسان بسیاری از علوم را در پیش خود می تواند داشته باشد. “علم لدنی” که میگویند ، همین است. یعنی بدون استاد و کتاب انسان می تواند به علومی دست پیدا کند.
این که در این جا از حکمت به نور و برهان تعبیر فرموده. برهان دو گونه است:
1. فلاسفه :
در قالب اشکال اربعه مطرح می کنند . هر برهان از دو قضیه تشکیل می شود. در هر قضیه یک اکبر و یک اصغر و یک حد وسط وجود دارد و حکم اکبر از روی حد وسط به حد اصغر می رود و یک نتیجه ای می گیرند. بسته به جایی که حد وسط قرار می گیرد فرق می کند. یک وقت حد وسط حمل به صغری ، وضع به کبری با شرایط ایجاب صغری کلیت کبری و بعد نتیجه می شود تابع اخص مقدمتین و یک نتیجه ای می گیرند. مثلا: الان هوا روشن است . هر وقت هوا روشن است ، خورشید در آسمان است پس الان خورشید در آسمان است. روشن بودن فضا را حد وسط قرار می دهیم و از روی این نتیجه میگیریم.
2. قوه ای است در درون وجود انسان :
نوری است که از باطن انسان می تابد و باطن ها و ضمایر را روشن می سازد. در قرآن در داستان حضرت یوسف وقتی که زلیخا حضرت را خواند، زلیخا میل به یوسف کرد و یوسف هم اگر برهان رب نمی بود میل به زلیخا میکرد. « وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ /24یوسف » البته به قول منطقیون این قیاس استثنایی است. یعنی اگر برهان رب نمی بود، میل به زلیخا می کرد ولکن برهان رب بود پس رو به زلیخا نکرد. این قیاس استثنایی است که با نفی تالی، اثبات مقدم شده.
برهان رب چیست که وقتی در یوسف هست به وسیله آن دیگر میل به زلیخا نمی کند؟
اصلا میل نکرد چون در بعضی روایات اهل سنت هست که حضرت یوسف میل به زلیخا کرد و حتی پیش او نشست منتهی آتشی را از دور دید یا در روایتی دیگر اژدهایی را دید که می آید یا در روایت دیگری جبرئیل آمد و گفت : یادت رفته که از چاه بیرونت آورده ام و خداوند تو را به این مسند رساند، حال می خواهی گناه کنی؟ حضرت یوسف شرم زده شد.
اما قرآن صریح در این است که حضرت یوسف اصلا میل نکرد. « وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ /24یوسف » یعنی نفی تالی، اثبات مقدم. عصمت همین برهان رب است. قوه ای است در درون انسان که او را نگه می دارد که اصلا میل نمیکند.
اگر قلب انسان باز شود، نوری در درون قلب انسان است. قلب انسان مرکز نور خداست. « قلب حرم خداست » اگر کسی بتواند قلب خودش را باز کند -که بر روی قلبها خیلی از حجابها،رسوبات افتاده است- اگر پرده را کنار زد و نور از درون خانه به بیرون تابید، می توانیم در بیرون تشخیص دهیم که چه کسی آدم است، چه کسی شیر است. در واقع ما الان در تاریکی زندگی می کنیم.
خداوند که می خواست شیطان را بیرون کند، گفت چند حاجت دارم: 1. تا آخر دنیا به من عمر بده. 2. مرا بر اولاد آدم تسلط بده 3. اجازه بده در خون بنی آدم جاری شوم 4. در قلب انسان ها وارد شوم. در اینجا خداوند فرمود: نه. قلب مال خودم است. « القلب حرم الله » این است که نور خدا در قلب انسان هست منتهی پرده های ضخیم بر روی این قلب افتاده و ما که در دنیا زندگی میکنی، در ظلمت زندگی می کنیم. مثل ماشینی که شب در جاده ای حرکت میکند و چراغ خاموش است، نمی داند روبرو صخره است، کوه است ، چیست؟ نور ندارد، چه بلایی بر سر او می آید؟ ما نیز در ظلمتی زندگی میکنیم. ما باطن ها را نمی بینم، فقط ظاهرها را می بینیم و این است که اکثری مردم دچار مشکل می شوند.
برهان رب :
اگر پرده از قلب انسان کنار رفت، چون نور خدا یک نور باطنی است ، بنابراین باطن ها را روشن میکند. یعنی باطن انسانها راروشن می کند، از همان ابتدا که انسان با شخصی مواجه میشود، تا عمق وجودش را می خواند که این انسان است یا شیطان است. این گرگ است یا آهو است. باطن را می تواند تشخیص دهد. این می شود برهان رب یا نور رب . نه تنها انسان می تواند باطن اشخاص را تشخیص دهد، باطن افعال را نیز می تواند تشخیص دهد. این که اهل سنت می گویند حضرت یوسف آتش دید، درست است اما آن را بد معنا کرده اند. حضرت یوسف وقتی به عمل زنا دقت کرد، دید باطن آن آتش است، اژدها است و روی این جهت بود که میل نکرد. و چون باطن را دید میل نکرد سوی اژدها رود.
ممکن است خیلی انسانهای پرهیزگاری باشند که در زندگی خود گناه نکنند اما در قلبشان میل به گناه هست. کی از ربا ، پول مفت بدش می آید؟ اما فرق عصمت این است.
معصوم :
کسی که به گناه میل ندارد. ما به گناه میل داریم و انجام نمی دهیم. یا از ترس از جهنم، یا می گوییم در بهشت بهتر از آن را بدست می آوریم. همین که آروز میکند در بهشت بهتر از آن را به دست آورد، معلوم می شود میل دارد. اما در معصومین اصلا این میل پیدا نمی شود. اراده گناه در آنها پیدا نمی شودذو سر این که نمیخواهند این است که به خاطر برهان رب یا نور رب که در قلبشان است، باطن عمل را مشاهده می کنند. بنابراین به صرف این که با عملی مواجه شدند، ان را انجام نمیدهند.
عصمت:
نور خدا که بر اثر کنار زدن حجابها به بیرون می تابد. و چون این نور ، یک نور باطنی است بنابراین باطن ها را روشن می کند. انسان باطن اشخاص و افعال را می بیند. که این کار نور/ظلمت است. باطن اشیاء را می بیند که اگر در مهمانی غذایی جلو او قرار دادند، می تواند بفهمد آیا این غذا حلال است و یا حرام. نور رب خیلی برکت دارد.
عارفی بود و نزد شیخی رفته بود که او را خیلی احترام می کرد. مریدان از او پرسیدند چرا او را این قدر احترام میکند؟ شیخ گفت سری دارد: امروز که خواستید غذا بپزید، خروسی را ذبح شرعی کنید و خروس دیگر را خفه کنید. هر دو را یک شکل بپزید و پیش این آقا قرار دهید. این کار را کردند و او گفت: این را بگذارید که حلال است و او را از پیش من بردارید.
این نور رب ، برهان رب است که وقتی به باطن اشیا می تابد، میتواند تشخیص دهد.
نام های مختلفی دارد: نور رب = برهان رب = حکمت . این است که می گوید « حکمت نور است و برهان است »
چرا به آن برهان می گویند؟
برهان = پی بردن به یک چیز مجهول از چیز معلوم به واسطه حد وسط. به قول شیخ الرئیس برهان هرچیزی است که در جواب “لعن” بیاید . مثلا: چرا هوا روشن است؟ چون خورشید در آسمان است.
در عرفان حد وسط یا برهان را عبارت می دانند از نور قلب ، نور خدا. به این خاطر به آن نور می گویند چون روشن کننده است منتهی باطن ها را روشن می کند. و به آن حکمت می گویند چون حکمت قوه فرق بین حق و باطل.
حکمت :
1. نظری = باطن بینی
2.عملی : قوه ای است که فرق میگذارد بین حق و باطل
این حکمت در اثر چه چیزی پدید می اید؟
فرمود « ای احمد. به درستی که عبد یا بنده هنگامی که گرسنه شود شکمش و حفظ کند زبانش را ، حکمت به اومی آموزم »
معمولا در روایات و مقالات اخلاقی و علمای اخلاق ، حرف زدن را از افعال جدا کرده اند. برای حرف زدن و زبان مقوله جداگانه ای را بازکرده اند. حرف زدن و خوردن هر دو فعل هستند اما در اینجا این دو را از یکدیگر جدا کرده است. زبان صبح که از خواب بیدار می شود، از اعضای بدن می پرسد: حالتان چطور است؟ می گویند: خوبیم .اگر تو بگذاری. واقعا هم این گونه است. انسان برای همین یک تکه گوشت یا جهنمی می شود و یا بهشتی. بقیه اعضا بدن هم باید بسوزند برای این زبان.
خاطره پدربزگ: در هند دیدم مرتاضی است که مدفوع خود را می خورد. خیلی بدم آمد و متنفر شدم. یک دفعه او گفت: آ شیخ حسین ، آدم همین را بخورد بهتر است از مالهای وقفی که شما در سبزوار میخورید بهتر است. لذا قدر روزه را بدانید .
دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down