filter_list موضوعات search جستجو

مروج توحید

person حساب کاربری file_download اپلیکیشن

شرح مقامات حضرت زهرا (س) جلسه اول

مقامات حضرت زهرا جلسه 1

جلسه 1

مقدمه :
گویی به ما این طور الهام شد که کتاب جناب حجه الحق حضرت حاج آقا پهلوانی درباره مقامات حضرت زهرا اتفاقی به دست ما نرسیده و شاید نظر ایشان بر این باشد که در این ده روز، از مقامات ایشان مقداری صحبت کنیم خدمت دوستان. بنابراین رسیدن این کتاب را به فال نیک گرفتیم و بنا را بر این گذاشتیم که در این ایام درباره مقاامت این بانوی بزرگوار صحبت کنیم.
این سخن را زیاد شنیده اید که حضرت زهرا خیلی بزرگ بودند و مقام والایی داشتند. عالم آفرینش به خاطر ایشان بر پا شد « یـا أَحْمَدُ! لَوْلاکَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ، وَ لَوْلا عَلِىٌّ لَما خَلَقْتُکَ، وَ لَوْلا فاطِمَةُ لَما خَلَقْتُکُما[1]» اگر فاطمه نبود پیامبر و علی را خلق نمی کردم. البنه این مطلب سر است که چرا فاطمه زهرا علت وجود آن دو بزرگوار هست؟ ما این مباحث را نمی دانیم که چرا این گونه است و چرا عالم به خاطر وجود ایشان آفریده شد؟ مسائلی را شعارگونه می گوییم اما حقیقت مطلب را متوجه نیستیم.

مسئله حورا الانسیه:

امشب می خواهیم عبارتی را مطرح کنیم که زیاد به گوشتان خورده است و در روایات آمده لقبی به حضرت فاطمه نسبت داده شده است  « حورا الانسیه » که آن حضرت حورا انسیه است. [ حورا به معنی ملک، فرشته. انسی نیز به معنای انسان ] یک فرشته انسانی، یک انسان فرشته. این مقامی است که حضرات عرفا درباره آن زیاد بحث می کنند، مقامی است به نام “مقام ایناس”  یعنی مقام انس. در این روایات می خواهد بگوید که حضرت زهرا در مقام ایناس هستند.

تعادل مزاج:

انسان موجودی است در میان همه موجودات عالم که جسم او و روح او قابلیت این را دارد که از حالت تعادل خارج شود و یا به حالت تعادل برگردد. مثل ملائک و حیوانات نیست. ملائکه همانی که هستند و بودند خواهند بود و از مقام خود خارج نمی شوند « وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ / 164 صافات »- هر کدام از ما ملائکه مقام معلومی داریم که به هیچ وجه از این مقام و مرتبه خارج نمی شویم. آن تعادلی که ملائک بر آن خلق شدند، هیچگاه در آن ها از بین نمی رود. هیچگاه از مقتضای خلقت خود خارج نمی شوند. مثلا اگر جبرئیل ملکی است که مسئولیت وحی را دارد همیشه همین است. اگر میکائیل ملک رزق است همیشه همین است. قدرت عصیان هم ندارند یعنی بگوید من دیگر رزق بر مردم نازل نمی کنم! یا عزرائیل بگوید من دیگر جان کسی را نمی گیرم! « لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ / 6 تحریم » حیوانات نیز این گونه هستند، تعادل مزاجی دارند و از آن خارج نمی شوند.

یک در حدیث آمد که یزدان مجید *** خلق عالم را سه گونه آفرید
 یک گره را جمله عقل و علم و جود *** آن فرشته‌ست او نداند جز سجود
یک گروه دیگر از دانش تهی *** هم‌چو حیوان از علف در فربهی
این سوم هست آدمی‌زاد و بشر *** نیم او ز افرشته و نیمیش خر
نیم خر خود مایل سِفلی بود ** نیم دیگر مایل عِقلی بود

ابعاد وجود انسان:

انسان در میان موجودات عالم از جهت روحانی قابلیت این را دارد که روحش و جسمش از تعادل مزاج خارج شود. یعنی دو بعد در انسان هست:
1. بعد روحانی = مَلَکی 
2. بعد جسمانی
هر کدام از این دو بعد یک نقطه تعادل دارند. جسم انسان یک نقطه تعادلی دارد که به اصلاح می گویند مزاج انسان یک حالت تعادلی دارد. گاهی می بینی که مزاج از حالت تعادلی خود خارج می شود و وقتی از حالت تعادل خارج شد، او مریض شود. کار دکتر این است که مزاجی را که از حالت تعادل خارج شده است را دوباره به حالت تعادل بازگرداند. معمولا هیچ انسانی در عالم پیدا نمی شود که مزاج او در حد تعادل محض باشد. در قدیم می گفتند که انسان 4 گونه طبیعت دارد. گاهی طبیعت انسان صفراوی می شود، گاهی سودایی می شود، گاهی بلغمی و گاهی دموی. امروزی ها می گویند گاه نمک زیاد می شود و در خون انسان، گاهی اوره، گاهی چربی و خلاصه هر کدام از این ها که از حالت تعادل خارج شد وقتی به آزمایشگاه می روند، مثلا می نویسد که قند باید در چه مرتبه ای باشد که حد تعادل باشد، همچنین برای چربی. تمامی انسان ها بلا استثنا در حالت تعادل جسمانی نیستند الا یک نفر  که “انسان کامل” هست  و “امام” هست. امام کسی است که تعادل جسمانی او در حد اعلا وجود دارد و هیچ گونه نامتعادلی در وجود او نیست. برای مثال اگر خون او آزمایش شود می بینی که همه چیزهایی که هست در حد تعادلی است که لازم است انسان باشد.
بعد روحانی یا مَلَکی انسان به دو قسمت تقسیم می شود : 1. بعد صفات انسان= نفس انسان   2.روح انسان.
نفس: آن مرتبه ای است که صفات انسان در آن جا تجلی می کنند. نفس مجرد است. یک وقت هست که انسان در مرتبه نفس در حال تعادل صفات نیست و مثلا حسادت در او غلبه دارد. ( همان طور که در بعد جسمانی گاهی چربی یا اوره غلبه دارد. ) چه جود و بخشش غلبه داشته باشد و چه بخل، نفس در حد تعادل نیست.

قوای انسان :

علمای اخلاق عرض می کنند که انسان به طور کلی در بعد صفات دارای سه صفت است یا دارای سه قوه است: 1. قوه شهویه: جلب منافع .
 2. قوه غضبیه: دفع مضرات.
 3.قوه فکریه:  رئیس دو قوه دیگر
هر کدام از این سه قوه یک مرتبه افراط دارند و یک مرتبه تفریط دارند:
افراط قوه شهویه : شَرَه = آزمندی (فارسی) « شُحَّ نَفْسِهِ / 16 تغابن »
یعنی شهوت در دنیا می رود و مانند این که در معدن هی حفاری می کنند و در جلو می روند، سر تیز است و آن هایی که قوه شهویه آن ها در حد شره یا آزمندی است، این گونه هستند که مرتب در درون دنیا می روند تا دنیا را حفر کنند و به طرف خود بکشند و در کسب منافع و لذات دنیا سیری ناپذیرند. قوه شهویه آن ها در حد افراط است و در حد تعادل نیستند.
تفریط قوه شهویه : خمول = خمودگی ( فارسی )
تنبل است، حوصله این که به دنبال کار برود را ندارد، تن پرور است، تن به کار نمی دهد. بنابراین در جلب منافع دنیا تنبل است

حد تعادل قوه شهویه : عفت
آن حالتی است که انسان در دنیا می رود اما به حد نیاز از دنیا بر می دارد و زیاده طلبی نمی کند در کسب امور دنیا. نه تنبل و تن پرور است که به دنبال کار دنیا نرود و نه آن قدر پر تب و تاب به دنبال کار دنیا می رود که گویی می خواهد همه دنیا را به طرف خود بکشد. حد وسط نگه می دارد.

حد افراط قوه غضبیه : تهور = بی باکی ( فارسی )
یعنی انسان هر مهلکه ای را که می بیند خودش را به آن مهلکه می زند و اصلا نگاه نمی کند که آیا به صلاح هست یا نه. 
حد تفریط قوه غضبیه: جُبن
انسان ترسویی است و خودش را از مهلکه ها دور می کند.
حد تعادل قوه غضبیه : شجاعت
حالتی است که اگر ببیند ضرری به طرف او می آید در حد معقولی مقابل آن می ایستد و در حد معقولی که عقل و شرع می پسندند با او مبارزه می کند نه بیشتر از او.

افراط قوه فکریه : شیطینت = گُربز( فارسی )
یعنی کسی که فکر شیطنت آمیز دارد، به راه های عجیب و غریب فکر می کند و اصطلاحا می گویند “کارهایی می کند که به عقل جن نیز نمی رسد.” به راه هایی فکر می کند که کسب منفعت کنم یا دشمنم را در جای خود بنشانم که اصلا به فکر آدم نمی رسد.
تفریط قوه فکریه: بُله = ابلهی ( فارسی )
اصلا نمی تواند فکر کند که امروز چه کنم تا نانی برای خود به دست آورم.
حد تعادل قوه فکریه : حکمت
انسانی که نه ابله باشد و نه افکار شیطنت آمیز داشته باشد.

اگر کسی در خود کار کند و این سه قوه را در حد تعادل در آورد، از امتزاج سه قوه عفت، شجاعت و حکمت یک قوه چهارمی برای انسان  ایجاد می شود به نام “عدالت“. در این جا صفت عدالت برای انسان ایجاد می شود. خیلی ها هستند که افعالشان عدالت آمیز است اما صفت عدالت ندارند. یعنی مثلا کسی هست که چشم خود را نگه می دارد، به مردم ظلم نمی کند اما در درون خود میل به این دارد که چه خوب است دنیا به دست آورم، یا دشمنانم را از میان برداردم ولی به خاطر ترس از جهنم این ها را انجام نمی دهد. این شخض عدالتش در حد افعالش است، در حد اعضای بدنش است اما در حد صفت نیست. این می شود “عدالت صغری“. یعنی عدالتی که انسان فقط در اعضای خود دارد. سعی می کند اعضا و رفتار خود را مطابق با عقل و شرع تنظیم کند اما صفت عدالت در نفس او نیست. عدالت صغری خوب است اما کافی نیست. اگر کسی بتواند صفت عدالت را در نفس خود ایجاد کند، [از امتزاج آن سه قوه متعادل ، صفت عدالت در انسان ایجاد می شود] نفس انسان نفس عادلی می شودو این می شود “عدالت کبری“.  دیگر این انسان قدرت این که گناه انجام دهد را ندارد. افعال از صفات انسان ایجاد می شوند. کسی که بخل دارد نمی تواند بخشش کند و کسی که عدالت دارد نمی تواند گناه و ظلم کند. شیشه ای که آبی است نمی تواند رنگ زرد را از خود عبور دهد، شاکله او آبی رنگ است و رنگ آبی را عبور می دهد. این که انسان بتواند صفت عدالت را در خود ایجاد کند، کار هر کسی نیست، نفس ریاضت کشیده ای می خواهد. این می شود عدالت نفسانی که عدالت کبری همین است.

عدالت روحانی:
انسان تنها موجودی است که تمامی اسماء و صفات خدا در او تجلی کرده است. همین که فرمود: « وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها / 31 بقره » معنی این تعلیم، تعلیم بالتجلی است، نه تعلیم آموختنی! اولا منظور از اسماء، اسماء الله است. یعنی خداوند تمام اسماء خود را در روح انسان تجلی داد. منظور از علم یعنی تجلی، تجلی داد. بنابراین روح انسان مجمع تمامی اسماء خدا است. در روایت هست: « إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَي صُورَتِهِ » صورت= حقیقت یعنی خداوند آدم را بر حقیقت خود آفرید.

مزاج اسماء:

بنابراین انسان مثل موجودات دیگر نیست، مثلا در میکائیل تنها رزاقیت خداوند تابیده شده، در عزرائیل توفی بودن خداوند تابیده شده، اما در انسان هر هزار اسم تجلی شده است. اما چیزی که هست این است که ما انسان ها به طور طبیعی هر کدام بعضی از اسماء خداوند را ظهور می دهیم. بنابراین ما در حد تعادل نیستم. در بعضی اسماء جمالی و در بعضی اسمء جلالی قوت پیدا کردند. اگر انسان بتواند طوری شود که همه اسماء در حد یک حد متعادل در او تجلی کنند، یعنی به همان اندازه که خوش خلق و مهربان است، قرآن که می خواهد اصحاب رسول خدا را توصیف کند، می فرماید « أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم / 29 فتح »- نسبت به کفار شدید هستند و نسبت به خودشان رحیم هستند. اگر انسان بتواند تمامی اسماء الله را در یک حد خاص در خود ظهور بدهد، این انسان می شود مظهر اسم الله. خداوند دو جور اسماء دارد: جمالی و جلالی. اسماء جمالی در حد تعادل نیستند، اسماء جلالی نیز در حد تعادل نیستند ما الله که مجمع همه اسماء است یعنی همه اسماء در دل الله هستند، و از دل الله ظهور پیدا می کنند، یک مزاج متعادلی دارد. مزاج الله، یک مزاج متعادل است چون تمامی اسماء در الله حضور دارند.
اگر انسانی بتواند خود را از اسماء جمالی یا جلالی تنها خارج کند و خود را در معرض تابش نور الله قرار دهد، همان طور که تعادل بر مزاج الله حاکم است، یک تعادل و عدالتی نیز بر مزاج او حاکم می شود و بنابراین این انسان از لحاظ روحانی می شود یک انسان متعادل. این کار مشکل است و تنها یک انسان وجود دارد که مظهر الله است و آن امام است. امام کسی است که از لحاظ روحانی مظهر الله است، لذا از لحاظ اسماء و صفات، از لحاظ روحانی و از لحاظ جسمانی در تعادل است.  بنابراین از لحاظ همه مراحل وجودی در تعادل محض است.

شرح مقام ایناس:

به این مقام در عرفان می گویند “مقام ایناس” یعنی مقامی که انس گرفته است جسم انسان و روح انسان. آن گاه چنین انسانی از لحاظ روحانی با ملائک انس می گیرد و از لحاظ جسمانی با بشر انس می گیرد. این که در مورد حضرت زهرا در روایات فرمودند که « حورا الانسیه » که ایشان ملکی است انسی اشاره به مقام ایناس دارد. ایشان از لحاظ روحی و جسمی در تعادل محض است و عدالت کبری در ایشان حضور دارد و هم از لحاظ روحانی حضرت زهرا مظهر اسم الله است. “ام الاسماء[2]” ، اسم اعظم هستند. اگر کسی در مقام مظهریت الله باشد، این انسان در مقام اسم اعظم است چون الله اسم اعظم است. بزرگترین اسم خداوند همین است و کسی که در مرتبه اسم اعظم است می شود خلیفه الله. خلیفه اسم الله و همان طور که الله کارگردان همه عالم آفرینش است، این انسان نیز می شود کارگردان همه عالم آفرینش. همان طور که الله رب العالمین است، این انسان نیز می شود رب العالمین. بنابراین همه امور آفرینش تحت اراده او می چرخد و تدبیر می شود.

تفاوت حضرت زهرا(س) و حضرت مریم(ع) :

این که حضرت زهرا حوراء الانسیه هستند به این معنا است که در ایشان جنبه انسانیت و جنبه ملکی با هم در حد تعادل رسیدند و هیچ کدام بر دیگری غلبه ندارد مثلا مثل حضرت عیسی نیست که در ایشان جنبه ملکی بر جنبه جسمانی قوت پیدا کرد و لذا این که حضرت عیسی(ع) ازدواج نکرد ، نمی توانست ازدواج کند به این خاطر بود که جنبه ملکی ایشان خیلی قوی است فلذا نمی تواند ازدواج کند. به طور کلی بزرگان مسیحت ازدواج نکردند: حضرت مریم، حضرت عیسی، حضرت یحیی. به این جهت است که جنبه روحانیت بزرگان مسیحیت خیلی قوی شد و بر جنبه روحانیشان غالب شد.
انسان کامل آن انسانی است که همان طور که بعد روحانیش به حد تعادل رسیده، بعد جسمانیش نیز به حد تعادل رسیده. اینست که فرمود “حورا الانسیه” و لذا این حضرت از لحاظ روح خودش با عالم ملکوت اتصال دارد و با آن ها انس گرفته و از جهت جسم بودنش با عالم انسان ها انس گرفته بنابراین هم می تواند با عالم ملکوت اتصال داشته باشد و هم با عالم ماده و هر دو عالم را تدبیر کند. مدبر هر دو عالم باشد. رب هر دو عالم باشد. هر دو عالم در تحت اختیار این انسان باشند.

موجودات جاودان :

آن گاه نکته دیگری در این جا وجود؛ دو گروه از موجودات وجود دارند که دارای عمر جاودان هستند:
1. ملائکه : روحانیات محض هستند. روح مَلِکی هیچگاه نمی میرد. بنابراین هیچگاه ارواح و ملائکه نمی میرند.
2. انسان هایی در عالم طبیعت که روح و جسمشان هر دو در حد تعادل هستند یعنی کسی که مظهر تام اسم الله شده است. [از لحاظ نفسانی تمام آن سه قوه در تعادل هستند ، از لحاظ جسمی نیز در تعادل اند. ]

پس چرا ائمه ما از دنیا رفتند؟

حضرت زهرا و ائمه ما در همین حد تعادل بودند، سر این مطلب در این است که مرگ آن ها، مرگ اختیاری است و در ما مرگ اجباری است. وقتی روح به حد تعادل می رسند، خود این روح عدالت جسم را حفظ می کند. یعنی این روح، روح قدسی است و نمی گذارد که جسم از حد تعادل خارج شود. بنابراین وقتی زهر، سم وارد بدن این انسان می شود، این روح چنان قوت دراد که نمی گذارد به هیچ وجه این سم بدن را از حالت تعادل خارج کند و بدن را هلاک کند. این است که این انسان هیچگاه نمی میرد. لذا در مورد امیرالمومنین داریم که: امام شما راضی شد از دنیا رود به این که لباس حضرت دو تکه پارچه بود که در زمستان یکی را دور شانه می پیچید و یکی را به دور شکم می بست.   شخصی نقل کرده است که زمستان سردی به خانه حضرت رفت و دیدی که حضرت لنگی به دور کمر بستند و برهنه هستند و بدن هیچ چیز ندارد و گفت: آقا زمستان به این سردی کو لباس شما؟ فرمودند: یک لباس داشتم که شستم و انداخته ام که خشک شود و یک لباس را به دور کمر بسته ام و لباس دیگری ندارم. هیچ وقت هم ندیده ایم در تاریخ که نوشته باشند حضرت سرماخورده اند یا مریضی صعب العلاجی گرفته اند. چنان روح در حد تعادل است که نمی گذارد سرما، گرما، میکروب و امثال این ها تعادل جسم را بر هم زند. بنابراین سرما، گرما، گرسنگی احساس نمی کنند. این که فرمودند: « امام شما از غذای دنیا به دو قرص نان اکتفا کرده است. » در سیره حضرت می نویسند که حضرت نان جو نخوردند و نان گندم را سیر نخوردند. یا در حوالاتشان در شب شهادت نوشته اند که وقتی دخترشان برایشان شیر آوردند و نمک حضرت فرمودند: کی دیدیه ای که پدر دو نوع خورش بخورد؟ که دختر مکرمه شان نمک را گذاشتند و حضرت فرمودند: نمک را بردار و شیر را بگذار. این انسان چنین رژیم غذایی دارد. این رژیم غذایی که نمی تواند بدن را حفظ کند. یا آن قدرتی که حضرت در جنگ ها از خود بروز می دادند. چه طور می شود که حضرت مریض نمی شوند؟ نان جو و نمک چه ویتامین و پروتئینی دارد که بتواند بدن را حفظ کند؟ این ها از آن طرف است، از این طرف نیست.

قوتت از قوت حق می‌زهد *** نه از عروقی کز حرارت می‌جهد
قوت جبریل از مطبخ نبود *** بود از دیدار خَلاقِ ودود
همچنان این قوت ابدال حق *** هم ز حق دان نه از طعام و از طبق

در انسان هایی که روح، روح قدسی است، نفس، نفس مجرد است، قدرت خود را از آن جا می گیرند و وقتی روح در تحت تابش تجلیات الله قرار گرفت و از تابش های الله بهره مند شد، این انسان حافظ تعادل مزاج جسم است. بنابراین این جسم هیچگاه مریض و ضعیف نمی شود. اگر می بینیم امامی را با زهر از دنیا رفت به این علت است که این امام خودش به زهر اجازه می دهد که تعادل جسم را بر هم زند. این که ما در احوال رسول خدا می خوانیم که وقتی در حالت احتزار بودند در زندند و وقتی در را باز کردند ، عزارئیل آمده و اجازه می خواهد تا جان رسول خدا را بگیرد. از این که اجازه می گیرد معلوم می شود که مرگ ایشان به دست خودشان است و الا به طور طبیعی این انسان هیچگاه نمی میرد. این که روایت داریم که بدن پیامبران یا شهدا در قبر نمی پوسد نیز به همین علت است که نفس قدسی، روح مجرد، حافظ تعادل جسم است در زیر خاک و نمی گذارد عوامل شیمیایی بر او تاثیر کنند، حیوانات درون خاک بر او تاثیر کنند و آن را از بین ببرند و لذا این بدن برای همیشه در زیر خاک می ماند. و از هیمن جا راز طول عمر امام زمان(ع) را به دست آور. راز طول عمر امام زمان از روی همین جهت است که روح یک روحی است که در حد تعادل محض است و در تحت شعاع خورشید الله قرار گرفته است و از لحاظ روحانی به تعادل رسیده است و بنابراین حافظ این جسم است و می تواند این جسم را برای همیشه و برای ابد نگه دارد.
نکته دیگر این که چون آن ها علم به قضای الهی دارند از یک سو و از سوی دیگر راضی به قضای الهی هستند، در مقابل آن سمی که وراد بدن ایشان شده یا در مقابل آن شمشیری که بر ایشان خورده، مقاومت نشان نمی دهد. ( که می تواند )

بنابراین این که به حضرت زهرا گفته شده حورا الانسیه نشان از برزخیت جامع دارند ( از لحاظ جسمانی و روحانی در چنان تعادلی هستند که با عالم انسان ها و عالم ملائکه انس گرفتند ) یک برزخ بین ملکوت و طبیعت هست. از عالم ملکوت می گیرند و به عالم ماده می دهند. عالم ماده را تدبیر می کنند یا وجودی که از عالم ملکوت گرفتند.


[1] حدیث قدسی

[2] يكي از كنيه‌هاي صديقه كبری

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

2 پاسخ به “شرح مقامات حضرت زهرا (س) جلسه اول”

  1. so_mirzajani گفت:

    سلام و احترام
    بنده یکی دوسالی ست دنبال عرفان و اخلاقیات هستم و مدام فایلها و کتابهای اساتید متفاوتی رو خوندم
    تا اتفاقی با پیج استاد مروجی آشنا شدم و از فایلها دانلود کردم و خیلی بیشتر از قبل به دلم نشست، اما مسئله اینجاست که واقعا به یک مرشد و راهنما نیاز دارم
    خواهش میکنم کمکم کنید، راه ارتباطی با شما پیدا نکردم گفتم اینجا پیام بزارم
    منتظر راهنمایی شمت هستم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جلسه 1

مقدمه :
گویی به ما این طور الهام شد که کتاب جناب حجه الحق حضرت حاج آقا پهلوانی درباره مقامات حضرت زهرا اتفاقی به دست ما نرسیده و شاید نظر ایشان بر این باشد که در این ده روز، از مقامات ایشان مقداری صحبت کنیم خدمت دوستان. بنابراین رسیدن این کتاب را به فال نیک گرفتیم و بنا را بر این گذاشتیم که در این ایام درباره مقاامت این بانوی بزرگوار صحبت کنیم.
این سخن را زیاد شنیده اید که حضرت زهرا خیلی بزرگ بودند و مقام والایی داشتند. عالم آفرینش به خاطر ایشان بر پا شد « یـا أَحْمَدُ! لَوْلاکَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ، وَ لَوْلا عَلِىٌّ لَما خَلَقْتُکَ، وَ لَوْلا فاطِمَةُ لَما خَلَقْتُکُما[1]» اگر فاطمه نبود پیامبر و علی را خلق نمی کردم. البنه این مطلب سر است که چرا فاطمه زهرا علت وجود آن دو بزرگوار هست؟ ما این مباحث را نمی دانیم که چرا این گونه است و چرا عالم به خاطر وجود ایشان آفریده شد؟ مسائلی را شعارگونه می گوییم اما حقیقت مطلب را متوجه نیستیم.

مسئله حورا الانسیه:

امشب می خواهیم عبارتی را مطرح کنیم که زیاد به گوشتان خورده است و در روایات آمده لقبی به حضرت فاطمه نسبت داده شده است  « حورا الانسیه » که آن حضرت حورا انسیه است. [ حورا به معنی ملک، فرشته. انسی نیز به معنای انسان ] یک فرشته انسانی، یک انسان فرشته. این مقامی است که حضرات عرفا درباره آن زیاد بحث می کنند، مقامی است به نام “مقام ایناس”  یعنی مقام انس. در این روایات می خواهد بگوید که حضرت زهرا در مقام ایناس هستند.

تعادل مزاج:

انسان موجودی است در میان همه موجودات عالم که جسم او و روح او قابلیت این را دارد که از حالت تعادل خارج شود و یا به حالت تعادل برگردد. مثل ملائک و حیوانات نیست. ملائکه همانی که هستند و بودند خواهند بود و از مقام خود خارج نمی شوند « وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ / 164 صافات »- هر کدام از ما ملائکه مقام معلومی داریم که به هیچ وجه از این مقام و مرتبه خارج نمی شویم. آن تعادلی که ملائک بر آن خلق شدند، هیچگاه در آن ها از بین نمی رود. هیچگاه از مقتضای خلقت خود خارج نمی شوند. مثلا اگر جبرئیل ملکی است که مسئولیت وحی را دارد همیشه همین است. اگر میکائیل ملک رزق است همیشه همین است. قدرت عصیان هم ندارند یعنی بگوید من دیگر رزق بر مردم نازل نمی کنم! یا عزرائیل بگوید من دیگر جان کسی را نمی گیرم! « لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ / 6 تحریم » حیوانات نیز این گونه هستند، تعادل مزاجی دارند و از آن خارج نمی شوند.

یک در حدیث آمد که یزدان مجید *** خلق عالم را سه گونه آفرید
 یک گره را جمله عقل و علم و جود *** آن فرشته‌ست او نداند جز سجود
یک گروه دیگر از دانش تهی *** هم‌چو حیوان از علف در فربهی
این سوم هست آدمی‌زاد و بشر *** نیم او ز افرشته و نیمیش خر
نیم خر خود مایل سِفلی بود ** نیم دیگر مایل عِقلی بود

ابعاد وجود انسان:

انسان در میان موجودات عالم از جهت روحانی قابلیت این را دارد که روحش و جسمش از تعادل مزاج خارج شود. یعنی دو بعد در انسان هست:
1. بعد روحانی = مَلَکی 
2. بعد جسمانی
هر کدام از این دو بعد یک نقطه تعادل دارند. جسم انسان یک نقطه تعادلی دارد که به اصلاح می گویند مزاج انسان یک حالت تعادلی دارد. گاهی می بینی که مزاج از حالت تعادلی خود خارج می شود و وقتی از حالت تعادل خارج شد، او مریض شود. کار دکتر این است که مزاجی را که از حالت تعادل خارج شده است را دوباره به حالت تعادل بازگرداند. معمولا هیچ انسانی در عالم پیدا نمی شود که مزاج او در حد تعادل محض باشد. در قدیم می گفتند که انسان 4 گونه طبیعت دارد. گاهی طبیعت انسان صفراوی می شود، گاهی سودایی می شود، گاهی بلغمی و گاهی دموی. امروزی ها می گویند گاه نمک زیاد می شود و در خون انسان، گاهی اوره، گاهی چربی و خلاصه هر کدام از این ها که از حالت تعادل خارج شد وقتی به آزمایشگاه می روند، مثلا می نویسد که قند باید در چه مرتبه ای باشد که حد تعادل باشد، همچنین برای چربی. تمامی انسان ها بلا استثنا در حالت تعادل جسمانی نیستند الا یک نفر  که “انسان کامل” هست  و “امام” هست. امام کسی است که تعادل جسمانی او در حد اعلا وجود دارد و هیچ گونه نامتعادلی در وجود او نیست. برای مثال اگر خون او آزمایش شود می بینی که همه چیزهایی که هست در حد تعادلی است که لازم است انسان باشد.
بعد روحانی یا مَلَکی انسان به دو قسمت تقسیم می شود : 1. بعد صفات انسان= نفس انسان   2.روح انسان.
نفس: آن مرتبه ای است که صفات انسان در آن جا تجلی می کنند. نفس مجرد است. یک وقت هست که انسان در مرتبه نفس در حال تعادل صفات نیست و مثلا حسادت در او غلبه دارد. ( همان طور که در بعد جسمانی گاهی چربی یا اوره غلبه دارد. ) چه جود و بخشش غلبه داشته باشد و چه بخل، نفس در حد تعادل نیست.

قوای انسان :

علمای اخلاق عرض می کنند که انسان به طور کلی در بعد صفات دارای سه صفت است یا دارای سه قوه است: 1. قوه شهویه: جلب منافع .
 2. قوه غضبیه: دفع مضرات.
 3.قوه فکریه:  رئیس دو قوه دیگر
هر کدام از این سه قوه یک مرتبه افراط دارند و یک مرتبه تفریط دارند:
افراط قوه شهویه : شَرَه = آزمندی (فارسی) « شُحَّ نَفْسِهِ / 16 تغابن »
یعنی شهوت در دنیا می رود و مانند این که در معدن هی حفاری می کنند و در جلو می روند، سر تیز است و آن هایی که قوه شهویه آن ها در حد شره یا آزمندی است، این گونه هستند که مرتب در درون دنیا می روند تا دنیا را حفر کنند و به طرف خود بکشند و در کسب منافع و لذات دنیا سیری ناپذیرند. قوه شهویه آن ها در حد افراط است و در حد تعادل نیستند.
تفریط قوه شهویه : خمول = خمودگی ( فارسی )
تنبل است، حوصله این که به دنبال کار برود را ندارد، تن پرور است، تن به کار نمی دهد. بنابراین در جلب منافع دنیا تنبل است

حد تعادل قوه شهویه : عفت
آن حالتی است که انسان در دنیا می رود اما به حد نیاز از دنیا بر می دارد و زیاده طلبی نمی کند در کسب امور دنیا. نه تنبل و تن پرور است که به دنبال کار دنیا نرود و نه آن قدر پر تب و تاب به دنبال کار دنیا می رود که گویی می خواهد همه دنیا را به طرف خود بکشد. حد وسط نگه می دارد.

حد افراط قوه غضبیه : تهور = بی باکی ( فارسی )
یعنی انسان هر مهلکه ای را که می بیند خودش را به آن مهلکه می زند و اصلا نگاه نمی کند که آیا به صلاح هست یا نه. 
حد تفریط قوه غضبیه: جُبن
انسان ترسویی است و خودش را از مهلکه ها دور می کند.
حد تعادل قوه غضبیه : شجاعت
حالتی است که اگر ببیند ضرری به طرف او می آید در حد معقولی مقابل آن می ایستد و در حد معقولی که عقل و شرع می پسندند با او مبارزه می کند نه بیشتر از او.

افراط قوه فکریه : شیطینت = گُربز( فارسی )
یعنی کسی که فکر شیطنت آمیز دارد، به راه های عجیب و غریب فکر می کند و اصطلاحا می گویند “کارهایی می کند که به عقل جن نیز نمی رسد.” به راه هایی فکر می کند که کسب منفعت کنم یا دشمنم را در جای خود بنشانم که اصلا به فکر آدم نمی رسد.
تفریط قوه فکریه: بُله = ابلهی ( فارسی )
اصلا نمی تواند فکر کند که امروز چه کنم تا نانی برای خود به دست آورم.
حد تعادل قوه فکریه : حکمت
انسانی که نه ابله باشد و نه افکار شیطنت آمیز داشته باشد.

اگر کسی در خود کار کند و این سه قوه را در حد تعادل در آورد، از امتزاج سه قوه عفت، شجاعت و حکمت یک قوه چهارمی برای انسان  ایجاد می شود به نام “عدالت“. در این جا صفت عدالت برای انسان ایجاد می شود. خیلی ها هستند که افعالشان عدالت آمیز است اما صفت عدالت ندارند. یعنی مثلا کسی هست که چشم خود را نگه می دارد، به مردم ظلم نمی کند اما در درون خود میل به این دارد که چه خوب است دنیا به دست آورم، یا دشمنانم را از میان برداردم ولی به خاطر ترس از جهنم این ها را انجام نمی دهد. این شخض عدالتش در حد افعالش است، در حد اعضای بدنش است اما در حد صفت نیست. این می شود “عدالت صغری“. یعنی عدالتی که انسان فقط در اعضای خود دارد. سعی می کند اعضا و رفتار خود را مطابق با عقل و شرع تنظیم کند اما صفت عدالت در نفس او نیست. عدالت صغری خوب است اما کافی نیست. اگر کسی بتواند صفت عدالت را در نفس خود ایجاد کند، [از امتزاج آن سه قوه متعادل ، صفت عدالت در انسان ایجاد می شود] نفس انسان نفس عادلی می شودو این می شود “عدالت کبری“.  دیگر این انسان قدرت این که گناه انجام دهد را ندارد. افعال از صفات انسان ایجاد می شوند. کسی که بخل دارد نمی تواند بخشش کند و کسی که عدالت دارد نمی تواند گناه و ظلم کند. شیشه ای که آبی است نمی تواند رنگ زرد را از خود عبور دهد، شاکله او آبی رنگ است و رنگ آبی را عبور می دهد. این که انسان بتواند صفت عدالت را در خود ایجاد کند، کار هر کسی نیست، نفس ریاضت کشیده ای می خواهد. این می شود عدالت نفسانی که عدالت کبری همین است.

عدالت روحانی:
انسان تنها موجودی است که تمامی اسماء و صفات خدا در او تجلی کرده است. همین که فرمود: « وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها / 31 بقره » معنی این تعلیم، تعلیم بالتجلی است، نه تعلیم آموختنی! اولا منظور از اسماء، اسماء الله است. یعنی خداوند تمام اسماء خود را در روح انسان تجلی داد. منظور از علم یعنی تجلی، تجلی داد. بنابراین روح انسان مجمع تمامی اسماء خدا است. در روایت هست: « إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَي صُورَتِهِ » صورت= حقیقت یعنی خداوند آدم را بر حقیقت خود آفرید.

مزاج اسماء:

بنابراین انسان مثل موجودات دیگر نیست، مثلا در میکائیل تنها رزاقیت خداوند تابیده شده، در عزرائیل توفی بودن خداوند تابیده شده، اما در انسان هر هزار اسم تجلی شده است. اما چیزی که هست این است که ما انسان ها به طور طبیعی هر کدام بعضی از اسماء خداوند را ظهور می دهیم. بنابراین ما در حد تعادل نیستم. در بعضی اسماء جمالی و در بعضی اسمء جلالی قوت پیدا کردند. اگر انسان بتواند طوری شود که همه اسماء در حد یک حد متعادل در او تجلی کنند، یعنی به همان اندازه که خوش خلق و مهربان است، قرآن که می خواهد اصحاب رسول خدا را توصیف کند، می فرماید « أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم / 29 فتح »- نسبت به کفار شدید هستند و نسبت به خودشان رحیم هستند. اگر انسان بتواند تمامی اسماء الله را در یک حد خاص در خود ظهور بدهد، این انسان می شود مظهر اسم الله. خداوند دو جور اسماء دارد: جمالی و جلالی. اسماء جمالی در حد تعادل نیستند، اسماء جلالی نیز در حد تعادل نیستند ما الله که مجمع همه اسماء است یعنی همه اسماء در دل الله هستند، و از دل الله ظهور پیدا می کنند، یک مزاج متعادلی دارد. مزاج الله، یک مزاج متعادل است چون تمامی اسماء در الله حضور دارند.
اگر انسانی بتواند خود را از اسماء جمالی یا جلالی تنها خارج کند و خود را در معرض تابش نور الله قرار دهد، همان طور که تعادل بر مزاج الله حاکم است، یک تعادل و عدالتی نیز بر مزاج او حاکم می شود و بنابراین این انسان از لحاظ روحانی می شود یک انسان متعادل. این کار مشکل است و تنها یک انسان وجود دارد که مظهر الله است و آن امام است. امام کسی است که از لحاظ روحانی مظهر الله است، لذا از لحاظ اسماء و صفات، از لحاظ روحانی و از لحاظ جسمانی در تعادل است.  بنابراین از لحاظ همه مراحل وجودی در تعادل محض است.

شرح مقام ایناس:

به این مقام در عرفان می گویند “مقام ایناس” یعنی مقامی که انس گرفته است جسم انسان و روح انسان. آن گاه چنین انسانی از لحاظ روحانی با ملائک انس می گیرد و از لحاظ جسمانی با بشر انس می گیرد. این که در مورد حضرت زهرا در روایات فرمودند که « حورا الانسیه » که ایشان ملکی است انسی اشاره به مقام ایناس دارد. ایشان از لحاظ روحی و جسمی در تعادل محض است و عدالت کبری در ایشان حضور دارد و هم از لحاظ روحانی حضرت زهرا مظهر اسم الله است. “ام الاسماء[2]” ، اسم اعظم هستند. اگر کسی در مقام مظهریت الله باشد، این انسان در مقام اسم اعظم است چون الله اسم اعظم است. بزرگترین اسم خداوند همین است و کسی که در مرتبه اسم اعظم است می شود خلیفه الله. خلیفه اسم الله و همان طور که الله کارگردان همه عالم آفرینش است، این انسان نیز می شود کارگردان همه عالم آفرینش. همان طور که الله رب العالمین است، این انسان نیز می شود رب العالمین. بنابراین همه امور آفرینش تحت اراده او می چرخد و تدبیر می شود.

تفاوت حضرت زهرا(س) و حضرت مریم(ع) :

این که حضرت زهرا حوراء الانسیه هستند به این معنا است که در ایشان جنبه انسانیت و جنبه ملکی با هم در حد تعادل رسیدند و هیچ کدام بر دیگری غلبه ندارد مثلا مثل حضرت عیسی نیست که در ایشان جنبه ملکی بر جنبه جسمانی قوت پیدا کرد و لذا این که حضرت عیسی(ع) ازدواج نکرد ، نمی توانست ازدواج کند به این خاطر بود که جنبه ملکی ایشان خیلی قوی است فلذا نمی تواند ازدواج کند. به طور کلی بزرگان مسیحت ازدواج نکردند: حضرت مریم، حضرت عیسی، حضرت یحیی. به این جهت است که جنبه روحانیت بزرگان مسیحیت خیلی قوی شد و بر جنبه روحانیشان غالب شد.
انسان کامل آن انسانی است که همان طور که بعد روحانیش به حد تعادل رسیده، بعد جسمانیش نیز به حد تعادل رسیده. اینست که فرمود “حورا الانسیه” و لذا این حضرت از لحاظ روح خودش با عالم ملکوت اتصال دارد و با آن ها انس گرفته و از جهت جسم بودنش با عالم انسان ها انس گرفته بنابراین هم می تواند با عالم ملکوت اتصال داشته باشد و هم با عالم ماده و هر دو عالم را تدبیر کند. مدبر هر دو عالم باشد. رب هر دو عالم باشد. هر دو عالم در تحت اختیار این انسان باشند.

موجودات جاودان :

آن گاه نکته دیگری در این جا وجود؛ دو گروه از موجودات وجود دارند که دارای عمر جاودان هستند:
1. ملائکه : روحانیات محض هستند. روح مَلِکی هیچگاه نمی میرد. بنابراین هیچگاه ارواح و ملائکه نمی میرند.
2. انسان هایی در عالم طبیعت که روح و جسمشان هر دو در حد تعادل هستند یعنی کسی که مظهر تام اسم الله شده است. [از لحاظ نفسانی تمام آن سه قوه در تعادل هستند ، از لحاظ جسمی نیز در تعادل اند. ]

پس چرا ائمه ما از دنیا رفتند؟

حضرت زهرا و ائمه ما در همین حد تعادل بودند، سر این مطلب در این است که مرگ آن ها، مرگ اختیاری است و در ما مرگ اجباری است. وقتی روح به حد تعادل می رسند، خود این روح عدالت جسم را حفظ می کند. یعنی این روح، روح قدسی است و نمی گذارد که جسم از حد تعادل خارج شود. بنابراین وقتی زهر، سم وارد بدن این انسان می شود، این روح چنان قوت دراد که نمی گذارد به هیچ وجه این سم بدن را از حالت تعادل خارج کند و بدن را هلاک کند. این است که این انسان هیچگاه نمی میرد. لذا در مورد امیرالمومنین داریم که: امام شما راضی شد از دنیا رود به این که لباس حضرت دو تکه پارچه بود که در زمستان یکی را دور شانه می پیچید و یکی را به دور شکم می بست.   شخصی نقل کرده است که زمستان سردی به خانه حضرت رفت و دیدی که حضرت لنگی به دور کمر بستند و برهنه هستند و بدن هیچ چیز ندارد و گفت: آقا زمستان به این سردی کو لباس شما؟ فرمودند: یک لباس داشتم که شستم و انداخته ام که خشک شود و یک لباس را به دور کمر بسته ام و لباس دیگری ندارم. هیچ وقت هم ندیده ایم در تاریخ که نوشته باشند حضرت سرماخورده اند یا مریضی صعب العلاجی گرفته اند. چنان روح در حد تعادل است که نمی گذارد سرما، گرما، میکروب و امثال این ها تعادل جسم را بر هم زند. بنابراین سرما، گرما، گرسنگی احساس نمی کنند. این که فرمودند: « امام شما از غذای دنیا به دو قرص نان اکتفا کرده است. » در سیره حضرت می نویسند که حضرت نان جو نخوردند و نان گندم را سیر نخوردند. یا در حوالاتشان در شب شهادت نوشته اند که وقتی دخترشان برایشان شیر آوردند و نمک حضرت فرمودند: کی دیدیه ای که پدر دو نوع خورش بخورد؟ که دختر مکرمه شان نمک را گذاشتند و حضرت فرمودند: نمک را بردار و شیر را بگذار. این انسان چنین رژیم غذایی دارد. این رژیم غذایی که نمی تواند بدن را حفظ کند. یا آن قدرتی که حضرت در جنگ ها از خود بروز می دادند. چه طور می شود که حضرت مریض نمی شوند؟ نان جو و نمک چه ویتامین و پروتئینی دارد که بتواند بدن را حفظ کند؟ این ها از آن طرف است، از این طرف نیست.

قوتت از قوت حق می‌زهد *** نه از عروقی کز حرارت می‌جهد
قوت جبریل از مطبخ نبود *** بود از دیدار خَلاقِ ودود
همچنان این قوت ابدال حق *** هم ز حق دان نه از طعام و از طبق

در انسان هایی که روح، روح قدسی است، نفس، نفس مجرد است، قدرت خود را از آن جا می گیرند و وقتی روح در تحت تابش تجلیات الله قرار گرفت و از تابش های الله بهره مند شد، این انسان حافظ تعادل مزاج جسم است. بنابراین این جسم هیچگاه مریض و ضعیف نمی شود. اگر می بینیم امامی را با زهر از دنیا رفت به این علت است که این امام خودش به زهر اجازه می دهد که تعادل جسم را بر هم زند. این که ما در احوال رسول خدا می خوانیم که وقتی در حالت احتزار بودند در زندند و وقتی در را باز کردند ، عزارئیل آمده و اجازه می خواهد تا جان رسول خدا را بگیرد. از این که اجازه می گیرد معلوم می شود که مرگ ایشان به دست خودشان است و الا به طور طبیعی این انسان هیچگاه نمی میرد. این که روایت داریم که بدن پیامبران یا شهدا در قبر نمی پوسد نیز به همین علت است که نفس قدسی، روح مجرد، حافظ تعادل جسم است در زیر خاک و نمی گذارد عوامل شیمیایی بر او تاثیر کنند، حیوانات درون خاک بر او تاثیر کنند و آن را از بین ببرند و لذا این بدن برای همیشه در زیر خاک می ماند. و از هیمن جا راز طول عمر امام زمان(ع) را به دست آور. راز طول عمر امام زمان از روی همین جهت است که روح یک روحی است که در حد تعادل محض است و در تحت شعاع خورشید الله قرار گرفته است و از لحاظ روحانی به تعادل رسیده است و بنابراین حافظ این جسم است و می تواند این جسم را برای همیشه و برای ابد نگه دارد.
نکته دیگر این که چون آن ها علم به قضای الهی دارند از یک سو و از سوی دیگر راضی به قضای الهی هستند، در مقابل آن سمی که وراد بدن ایشان شده یا در مقابل آن شمشیری که بر ایشان خورده، مقاومت نشان نمی دهد. ( که می تواند )

بنابراین این که به حضرت زهرا گفته شده حورا الانسیه نشان از برزخیت جامع دارند ( از لحاظ جسمانی و روحانی در چنان تعادلی هستند که با عالم انسان ها و عالم ملائکه انس گرفتند ) یک برزخ بین ملکوت و طبیعت هست. از عالم ملکوت می گیرند و به عالم ماده می دهند. عالم ماده را تدبیر می کنند یا وجودی که از عالم ملکوت گرفتند.


[1] حدیث قدسی

[2] يكي از كنيه‌هاي صديقه كبری

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

2 پاسخ به “شرح مقامات حضرت زهرا (س) جلسه اول”

  1. so_mirzajani گفت:

    سلام و احترام
    بنده یکی دوسالی ست دنبال عرفان و اخلاقیات هستم و مدام فایلها و کتابهای اساتید متفاوتی رو خوندم
    تا اتفاقی با پیج استاد مروجی آشنا شدم و از فایلها دانلود کردم و خیلی بیشتر از قبل به دلم نشست، اما مسئله اینجاست که واقعا به یک مرشد و راهنما نیاز دارم
    خواهش میکنم کمکم کنید، راه ارتباطی با شما پیدا نکردم گفتم اینجا پیام بزارم
    منتظر راهنمایی شمت هستم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *