filter_list موضوعات search جستجو

مروج توحید

person حساب کاربری file_download اپلیکیشن

شرح منازل السائرین جلسه پنجم

28 / 10 / 1389 شرح منازل السائرین جلسه 5

جلسه پنجم

قسمت عمده یقظه در اختیار انسان نیست. یک امر قلبی است که باید عنایتی وارد شود تا انسان از خواب بیدار شود و هشیار شود. وقتی که بیدار شدیم ، متوجه یک بعد ابدی در وجود خود به نام”روح”می شویم. ادراکمان نسبت به “من” عوض می شود و متوجه می شویم که من یک موجود ابدی هستم . و وقتی که این ادراک جدید در انسان پیدا شد، یم غم شدید انسان را در بر می گیرد و آن این که من برای ابدیت خود نتوانستم توشه بردارم. کارهایی که در دنیا انجام دادم عمده آن برای حاجات جسمانی من بود. این جا انسان دچار غم شدید، بی تابی و اضطراب می شود و یک وحشتی او را فرا می گیرد که پس بنابراین من چه می خواهم بکنم بعد از این که از این دنیا رفتم، و این روح من برای ابد باید حرکت کند و هیچگاه هم توقف ندارد ،من چه باید بکنم؟ اگر نمازی خواندم در سطح جسم بوده نه توشه ای برای ابدیت. نمازی می تواند برای روح توشه ابدی فراهم کند که عین وجود روح شده باشد، عین جوهر شده باشد ، عین جوهر وجود ما که روح ما است. یعنی از مرتبه عرض بگذرد، به مرتبه جوهر برسد.

عرض:
چیزی که قائم به چیز دیگری است. مثلا این دیوار سفید است، سفیدی عرض است. یعنی سفیدی خودش رو پا خودش نمی ایستد ، باید حتما در آغوش دیوار قرار بگیرد.

جوهر:
آن حقیقتی که روی پا خود می ایستد و مستقل است.  جوهر باقی است. جوهر از بین نمی رود و فنا نمی شود.

چه عملی توشه ابد است؟  
 اعمالی که ما انجام می دهیم عرض هستند. یعنی نماز خواندن به خودی خود در بیرون چیزی نیست، یعنی این طور نیست که بگوییم در بیرون یکی سنگ است، یکی درخت، یکی نماز. نماز عرض است . یعنی قائم به جسم ما است.  اگر این نماز بخواهد در مرتبه عرض بودن خود بماند، بعد از ده دقیقه نماز خواندن ، از بین می رود. اگر این نماز طوری بود که از جسم ما گذشت و از لایه های باطنی ما عبور کرد و به قلب ما رسید ، با روح ما اتحاد وجودی پیدا کرد ، از عرض بودن به مرتبه جوهر بودن می رسد. عین جوهر وجود ما می شود. و اگر عین جوهر وجود ما شد ، در این جا باقی به بقای روح است. این نماز است که می تواند توشه ای برای ما باشد تا ابد. وقتی نماز عین روح شود، روح باقی است ابد. پس این نماز نیز باقی است تا ابد. یا روزه و حج نیز همین گونه هستند.

اگر واقعا روح ما از نماز ما غذا بخورد، مدتی به اذان خوشحال است و شوق دارد. ثانیه ها که می گذرد شوق او بیشتر می شود. غذای روح، نور است. و همین نماز ، نور است. لذا قبل از این که اذان گفته شود مشتاق است و بعد از این که نمازش را خواند، یک سیری و لذت خاصی را احساس می کند. یا قبل از ماه رمضان خوشحال است که روح من می خواهد از انوار این ماه استفاده کند و وقتی این ماه تمام می شود، لذتی در خود احساس می کند.   

انسان در اثر یقظه حداقل به این مطلب پی می برد که “من برای ابدیت خود کاری نکرده ام ! “

آثار یقظه :


1. نعمت های خدا را کفران کرده است.
 نعمت هایی که خدا به ما داده از باب منت، امتنان است نه از باب استحقاق:
یعنی این طور نیست که من از خدا طلبکار بودم. اگر کارگری کار انجام می دهد، حقی دارد که من کار کرده ام و این 20 هزار تومان را به من بده. بنابراین این پول را علی سبیل استحقاق از ما طلب میکند. حق دراد. اگر ما به او ندهیم، حقش را پا ما کرده و به او ظلم کرده ایم. آیا نعمت هایی که ما از خدا میگیریم، بر سبیل استحقاق هست؟ حق داریم ؟  یعنی بگوییم باید به ما دهی و اگر ندهی ظلم کرده ای؟ خیر. در اصل وجود ما ، از خدا طلب نداشتیم. اما او ما را به اینجا آورد و هرچه را که نیاز داشتیم برای کمال ، به ما داد. چشم نیاز داشتید تا با آن آیات مرا ببینید و در آیات من تفکر کنید که به شما دادم. گوش به شما دادم که موعظه را بشنوید و سخنان حق را بشنوید و تفکر کنید در من. فکر و قلب و عقل به شما دادم. « وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ / 23ملک » شکر نمیکنید.

شکر:
استفاده از نعمت .

نعمت :
آن چیزی که انسان را به مقصد می رساند.

چشم ، گوش، دست، عقل ما همه ابزاری هستند که ما را به خدا می رسانند. ما از این ها در چه راهی استفاده می کنیم؟ آیا در راه رسیدن به خدا استفاده می کنیم؟ بحث در این نیست که این ها در راه حرام به کار بردم، در این است که از این ها برای دنیا استفاده می کنیم. اما همین کفران نعمت هستند. « ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ / 8 تکاثر» ما در قیامت از نعمت ها سوال می کنیم. یعنی با چشم و گوش چه کردی؟ وقتی به انسان یقظه دست می دهد متوجه می شود که من از ابزاری که خدا به من داد ، در جهت دنیا استفاده کردم.

یکی از مشکلات که ما داریم تقسیم بندی است. دنیا را تقسیم میکنیم به خوب و بد. می گوییم منفعت خوب، منفعت بد. منفعت خوب آن است که انسان از راه کار و کسب به دست آورد. منفعت بد این است که انسان ربا بخورد. یا لذت را تقسیم بندی می کنیم. در حالی که وقتی قرآن می گوید که “دنیا سراب است” مگر با سراب خوب و سراب بد داریم؟ سراب همش بد است. انسان که به دنبال سراب رود در تشنگی همیشگی می ماند. وقتی می گوید که “دنیا لهو است، لعب است.” مگر ما لهو خوب و بد داریم؟

لهو:
چیزی که انسان را از مقصد اصلی غافل می دارد. لهو یعنی عامل غفلت زا. چیزی که انسان را از خدا غافل میکند. مگر ما غفلت خوب و بد داریم ؟
بنابراین به دنبال لذت ها و منفعت های حلال غافل از این که گفت:

گر حلال آمد پی قوت عوام *** طالبان دوست را آمد حرام

اگر حلال برای عوام جایز است اما عاشقان را همین حلال ، حرام است.

گفتیم اصل یقظه زمانی است که اسم الهادی بر باطن ما تعلق بگیرد. پس از آن سایر اسماء بر قلب ما تعلق می گیرد. اولین اسمی که بعد از اسم الهادی بر قلب ما تعلق می گیرد، اسم “منعم” است. انسان سالک در باطن اسماء حرکت می کند. انسان های عادی هستند که در ظاهر اسماء حرکت می کنند و هدایت ظاهری می شوند.
مرتبه ظاهر اسم منعم: بر ما نعمت داده.
مرتبه باطن اسم منعم: قلبش بیدار می شود که من کفران نعمت هایی که خدا داد را کرده ام. و بر اثر آن اضراب انسان را فرا می گیرد.

سومین اسمی که بر قلب انسان مستولی می شود، اسم “منتقم” است یعنی انتقام گیرنده. وقتی این اسم بر قلب انسان مستولی شد، حالاتی در انسان پیدا می شود. یکی از آن حالات این اسن که همه جنایت ها ،مخالفت ها ، هوی و هوس هایی که در دنیا داشته، همه به طور قوی جلوی چشمش ظاهر می شود. این ها انسان را عذاب بسیار شدیدی می دهند. می گویند مرحوم آیت الله بروجردی در اواخر عمر که به پیری رسیده بودند، هم چشمشان نور خودش را داشته و هم دستانشان هیچ رعشه ای نداشته و در سنین کهولت نیز هیچ گونه ضعفی در بدنشان نبوده. وقتی از ایشان سوال می کردند که چگونه است که هیچ گونه سستی ای ندارید؟ ایشان می فرمودند: من در جوانی ، جوانی نکرده ام. خیلی کم هستند کسانی که بفهمند در جوانی ، جوانی نکن و در جوانی، پیر باش. یعنی همان عقلی که انسان در پیری پیدا می کند، در جوانی پیدا کند. عزیزانی که در جوانی هستند مواظب باشند که جوانی نکنند. مثل: تفریح – لهو – لعب. از همین الان سعی کنند پیر عقل را مرشد خود قرار دهند و به دنبال پیر عقل باشند.

امام محمد غزالی می گفته: اگر تمامی لحظات عمر مرا ، غیر از آن لحظاتی که با محرم خود در خلوت بودم، در پیش مردم آشکار کنند، من خجالتی نمی برم. این خیلی حرف سنگینی است. ما جرات می کنیم چنین ادعا کنیم؟

2. انسان خود را واقف بر جهنم می بیند.
بر اثر اسم منتقم ، انسان خود را مستولی جهنم می بیند. در این مرحله است که خوف از جهنم به شدت انسان را می گیرد. انسان خودش را لبه جهنم می بیند و منتظر است که تا مرگش فرا رسید، ملائکه عذاب او را در جهنم پرت کنند و یک خوفی در قلب او ایجاد می شود. این جا است که انسان یک تصمصیم قطعی می گیرد. ان شاء الله در باب توبه خواهیم گفت که یکی از شرایط توبه عزم و اراده قوی است برای این که انسان دیگر بازگشت پیدا نکند. تا انسان به مرتبه یقظه نرسد و دولت اسم منتقم بر قلب او مستولی نشود، و همه گذشته انسان جلوی چشمش نیاید و انسان را در یک ندامت و ترس از جهنم قرار ندهد، انسان عزم بر آینده نمی کند. معمولا انسان ها به حرف عقل کاری انجام نمی دهند تا زمانی که آن مطلب بر جلوی چشمش مجسم نشود و جلو چشمش نبیند. ( مثال مادر و سماور و فرزند )  

توبه:
ندامت از گذشته ، عزم بر عدم انجام آن در آینده است. فقط در زمانی به معنای واقعی برای انسان پیدا می شود که به مرتبه یقظه برسد و دولت اسم منتقم بر قلب او بزند و آنها را از بایگانی در آورد و جلوی چشم قرار میگیردو ترس از جهنم را در انسان قرار میدهد.  این جا انسان وارد تدارک می شود که چه کنم که این ها را از بین ببرم که ان شاء الله در باب توبه توضیح داده خواهد شد.

این جا است که انسان دست به دامن هرکسی می زند که یک نفر بیاید و من را نجات دهد! هر جایی که احتمال دهد در آن جا امیدی باشد، حرم امازاده ها، قبور اولیا ، زنده ها ، مرده ها و هرکسی که احساس کند می تواند او را از این حالت ها نجات دهد، به طرف او می رود.

3. انسان نسبت به بقیه عمرش بخیل می شود.
 می فهمد که ایام را بیهوده گذراند و از این به بعد نسبت به بقیه عمرش بخیل می شود. عمر خود را بر باد رفته میبیند. عمران بصری رفت پیش امام خواست و می خواست دستورات سلوکی از امام بگیرد. امام او را راه نمی داد. هرطور بود رفت. امام در منزلی تنها نشسته بودند و عبادت می کردند. حدیث عنوان حدیث عمیقی است که آن را شرح کرده اند. حتی بعضی از مشایخ طریقت به شاگردان خود دستور می دادند که همیشه این حدیث را بخوانند. حداقل هفته ای یکبار این را بخوانند. وقتی امام دستوراتی به عنوان میدهد به او می گوید: « حالا برو که من مردی هستم نسبت به خودم بخیل هستم. »

ما نسبت به خودمان بخیل نیستیم! در دکان وجودمان را باز کرده ایم و هرکسی می آید. رفقا، قوم و خویش ها و هرکسی می گوید بیا برویم، می رویم. هرکسی می آید از وجود ما چیزی می کند و می برد. نسبت به پولمان خیلی بیشتر از وجودمان بخیل هستیم. پولمان را به هرکسی نمی دهیم. اما وجودمان را خیلی راحت به هرکسی می دهیم! آیا یک کاسب در دخلش را باز میکند که هرکسی می خواهد هرچیزی را بردارد؟ خیر. این کار را نمی کند.  اما ما در دکان وجودمان را باز گذاته ایم. رفیقمان می گوید : بیا به سینما برویم، تفریح کنیم، در خیابان قدم بزنیم، می رویم. به این جور جاها که می رویم، ولو حلال، عمرمان را می دهیم! از عمرمان خرج کرده ایم. همین عمر نیز نعمت است. عمر هم چیزی است که خدا به ما داده تا از آن استفاده کنیم و به خدا برسیم. در قرآن آیه ای هست که می فرماید: « ما شما را آنقدر عمر دادیم که اگر بخواهید متذکر ما شوید، می توانید. » از این آیه بر می آید که این مقدار عمری که خداوند به ما داده است، روی حساب داده است. بعضی از اوقات متاسف می شویم برای کسی که مرده است. این مقدار عمر، مقداری است که انسان را به خدا می رساند. حساب کرده است خدا که به این 20 سال عمر دهم، دیگری 60، دیگری 30. این عمری که ما داریم ، عمری است که انسان می تواند در مقداری که برای او معین شده، حتما به خدا برسد. ما کاری جز رسیدن به خدا نداریم در این دنیا. نیامده ایم که پول جمع کنیم، ویلا بخریم، گردش کنیم و امثال این ها. آمده ایم تا این روح را از وجود نفسانی در آوریم و به خدا برسانیمش. این عمر کفایت میکند. خدا یک ماموریت داده که: برو در دنیا، کمالات روحانی خود را به دست بیاور، برگرد پیش من. این عمر بس است. بنابراین کسی که مرد، افسوس ندارد. اگر سر مثلا 50 سال این کمالات را به دست آورده بودیم « طُوبى‌ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ / 29 رعد »، اما اگر به دست نیاورده بودیم، عمر ضایع شده است.
مثلا: چاهی را در نظر بگیردید که در ته آن الماس هایی است. کسی آمده و به ما می گوید: یک ربع تو را به ته چاه می فرستم، هرچه می توانی جمع کن که سریع تو را به بالا می کشم. فرض کنید ته چاه جوری است که چیزی جذاب هم دارد، اگر انسان به ته چاه رفت و حواسش به آن ها رفت ، سر یک ربع او را می کشند، مقصر اوست که می توانسته جمع کند و نکرده. ما نیز همین گونه هستیم، به ته چاه طبیعت آمده ایم و با جسممان هم نشین شده ایم برای این که بتوانیم روح خود را به کمال برسانیم. سر مدتی که خداوند برای ما مشخص کرده، خداوند ما را بلا می کشد. اگر توانسته بودیم به کمالات برسیم که خیلی خوب است و اگر نه،  هیچی.
  اینجا است که انسان نسبت به خود بخیل می شود.

در یقظه نور عقل انسان باز می شود. انسان در مجالسی که این مطالب عنوان می شود و علمش را زیاد می کند، زیاد شرکت می کند چرا که می بیند عمرش گذراند و می رود به دنبال علمی که از حالا به بعد چه کار کنم؟ حرام ها به کلی ترک می کند و هم صحبت با سالکان می شود. یعنی کسانی که آنها نیز به مرتبه یقظه رسیده اند. انسان با هرکسی رابطه اش را قطع می کند. با کسانی که دچار همین حیرت شده اند. مطلبی که کسی که به یقظه رسیده باید توجه کند، خلع عادات است. یعنی از عادات و رسومی که تا به حال در آن بوده ، بیرون بیاید. این مطلب مهمی است، دقت بفرمایید. ما الان خیلی در آداب و رسوم زندگی خود غرق شده ایم. می بیند که مردم الان خیلی در این آداب رسوم هستند. مثلا حتما برای عید باید دید و بازدید بروند و امثال آن.  انسان این عادات را به دور بریزد و بفهمد که این ها ریشه عقلانی ندارند.
وقتی به حرم های ائمه (ع) مشرف می شوید، یقظه را بخواهید. از آن ها بخواهیم که بیداری ما را به زمان مرگ ما محول نکنند. در همین دنیا برای ما بیداری بیاورند که حداقل این جا می شود کاری کرد. با گریه ای ، با سوزی ، در خلوت شب، این ها را بخواهیم تا بالاخره کارمان به سامان برسد و خداوند چیزی را برای برزخ ما و عالم بعد از مرگ ما نگذارد. ان شاءالله اول مرگ ما ، اول سعادت ما باشد.

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

2 پاسخ به “شرح منازل السائرین جلسه پنجم”

  1. وجیهه کلیدری گفت:

    عالی

  2. علی اکبر ملک پور گفت:

    سلام حق مطلب ادا شده است فوق عالی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جلسه پنجم

قسمت عمده یقظه در اختیار انسان نیست. یک امر قلبی است که باید عنایتی وارد شود تا انسان از خواب بیدار شود و هشیار شود. وقتی که بیدار شدیم ، متوجه یک بعد ابدی در وجود خود به نام”روح”می شویم. ادراکمان نسبت به “من” عوض می شود و متوجه می شویم که من یک موجود ابدی هستم . و وقتی که این ادراک جدید در انسان پیدا شد، یم غم شدید انسان را در بر می گیرد و آن این که من برای ابدیت خود نتوانستم توشه بردارم. کارهایی که در دنیا انجام دادم عمده آن برای حاجات جسمانی من بود. این جا انسان دچار غم شدید، بی تابی و اضطراب می شود و یک وحشتی او را فرا می گیرد که پس بنابراین من چه می خواهم بکنم بعد از این که از این دنیا رفتم، و این روح من برای ابد باید حرکت کند و هیچگاه هم توقف ندارد ،من چه باید بکنم؟ اگر نمازی خواندم در سطح جسم بوده نه توشه ای برای ابدیت. نمازی می تواند برای روح توشه ابدی فراهم کند که عین وجود روح شده باشد، عین جوهر شده باشد ، عین جوهر وجود ما که روح ما است. یعنی از مرتبه عرض بگذرد، به مرتبه جوهر برسد.

عرض:
چیزی که قائم به چیز دیگری است. مثلا این دیوار سفید است، سفیدی عرض است. یعنی سفیدی خودش رو پا خودش نمی ایستد ، باید حتما در آغوش دیوار قرار بگیرد.

جوهر:
آن حقیقتی که روی پا خود می ایستد و مستقل است.  جوهر باقی است. جوهر از بین نمی رود و فنا نمی شود.

چه عملی توشه ابد است؟  
 اعمالی که ما انجام می دهیم عرض هستند. یعنی نماز خواندن به خودی خود در بیرون چیزی نیست، یعنی این طور نیست که بگوییم در بیرون یکی سنگ است، یکی درخت، یکی نماز. نماز عرض است . یعنی قائم به جسم ما است.  اگر این نماز بخواهد در مرتبه عرض بودن خود بماند، بعد از ده دقیقه نماز خواندن ، از بین می رود. اگر این نماز طوری بود که از جسم ما گذشت و از لایه های باطنی ما عبور کرد و به قلب ما رسید ، با روح ما اتحاد وجودی پیدا کرد ، از عرض بودن به مرتبه جوهر بودن می رسد. عین جوهر وجود ما می شود. و اگر عین جوهر وجود ما شد ، در این جا باقی به بقای روح است. این نماز است که می تواند توشه ای برای ما باشد تا ابد. وقتی نماز عین روح شود، روح باقی است ابد. پس این نماز نیز باقی است تا ابد. یا روزه و حج نیز همین گونه هستند.

اگر واقعا روح ما از نماز ما غذا بخورد، مدتی به اذان خوشحال است و شوق دارد. ثانیه ها که می گذرد شوق او بیشتر می شود. غذای روح، نور است. و همین نماز ، نور است. لذا قبل از این که اذان گفته شود مشتاق است و بعد از این که نمازش را خواند، یک سیری و لذت خاصی را احساس می کند. یا قبل از ماه رمضان خوشحال است که روح من می خواهد از انوار این ماه استفاده کند و وقتی این ماه تمام می شود، لذتی در خود احساس می کند.   

انسان در اثر یقظه حداقل به این مطلب پی می برد که “من برای ابدیت خود کاری نکرده ام ! “

آثار یقظه :


1. نعمت های خدا را کفران کرده است.
 نعمت هایی که خدا به ما داده از باب منت، امتنان است نه از باب استحقاق:
یعنی این طور نیست که من از خدا طلبکار بودم. اگر کارگری کار انجام می دهد، حقی دارد که من کار کرده ام و این 20 هزار تومان را به من بده. بنابراین این پول را علی سبیل استحقاق از ما طلب میکند. حق دراد. اگر ما به او ندهیم، حقش را پا ما کرده و به او ظلم کرده ایم. آیا نعمت هایی که ما از خدا میگیریم، بر سبیل استحقاق هست؟ حق داریم ؟  یعنی بگوییم باید به ما دهی و اگر ندهی ظلم کرده ای؟ خیر. در اصل وجود ما ، از خدا طلب نداشتیم. اما او ما را به اینجا آورد و هرچه را که نیاز داشتیم برای کمال ، به ما داد. چشم نیاز داشتید تا با آن آیات مرا ببینید و در آیات من تفکر کنید که به شما دادم. گوش به شما دادم که موعظه را بشنوید و سخنان حق را بشنوید و تفکر کنید در من. فکر و قلب و عقل به شما دادم. « وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ / 23ملک » شکر نمیکنید.

شکر:
استفاده از نعمت .

نعمت :
آن چیزی که انسان را به مقصد می رساند.

چشم ، گوش، دست، عقل ما همه ابزاری هستند که ما را به خدا می رسانند. ما از این ها در چه راهی استفاده می کنیم؟ آیا در راه رسیدن به خدا استفاده می کنیم؟ بحث در این نیست که این ها در راه حرام به کار بردم، در این است که از این ها برای دنیا استفاده می کنیم. اما همین کفران نعمت هستند. « ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ / 8 تکاثر» ما در قیامت از نعمت ها سوال می کنیم. یعنی با چشم و گوش چه کردی؟ وقتی به انسان یقظه دست می دهد متوجه می شود که من از ابزاری که خدا به من داد ، در جهت دنیا استفاده کردم.

یکی از مشکلات که ما داریم تقسیم بندی است. دنیا را تقسیم میکنیم به خوب و بد. می گوییم منفعت خوب، منفعت بد. منفعت خوب آن است که انسان از راه کار و کسب به دست آورد. منفعت بد این است که انسان ربا بخورد. یا لذت را تقسیم بندی می کنیم. در حالی که وقتی قرآن می گوید که “دنیا سراب است” مگر با سراب خوب و سراب بد داریم؟ سراب همش بد است. انسان که به دنبال سراب رود در تشنگی همیشگی می ماند. وقتی می گوید که “دنیا لهو است، لعب است.” مگر ما لهو خوب و بد داریم؟

لهو:
چیزی که انسان را از مقصد اصلی غافل می دارد. لهو یعنی عامل غفلت زا. چیزی که انسان را از خدا غافل میکند. مگر ما غفلت خوب و بد داریم ؟
بنابراین به دنبال لذت ها و منفعت های حلال غافل از این که گفت:

گر حلال آمد پی قوت عوام *** طالبان دوست را آمد حرام

اگر حلال برای عوام جایز است اما عاشقان را همین حلال ، حرام است.

گفتیم اصل یقظه زمانی است که اسم الهادی بر باطن ما تعلق بگیرد. پس از آن سایر اسماء بر قلب ما تعلق می گیرد. اولین اسمی که بعد از اسم الهادی بر قلب ما تعلق می گیرد، اسم “منعم” است. انسان سالک در باطن اسماء حرکت می کند. انسان های عادی هستند که در ظاهر اسماء حرکت می کنند و هدایت ظاهری می شوند.
مرتبه ظاهر اسم منعم: بر ما نعمت داده.
مرتبه باطن اسم منعم: قلبش بیدار می شود که من کفران نعمت هایی که خدا داد را کرده ام. و بر اثر آن اضراب انسان را فرا می گیرد.

سومین اسمی که بر قلب انسان مستولی می شود، اسم “منتقم” است یعنی انتقام گیرنده. وقتی این اسم بر قلب انسان مستولی شد، حالاتی در انسان پیدا می شود. یکی از آن حالات این اسن که همه جنایت ها ،مخالفت ها ، هوی و هوس هایی که در دنیا داشته، همه به طور قوی جلوی چشمش ظاهر می شود. این ها انسان را عذاب بسیار شدیدی می دهند. می گویند مرحوم آیت الله بروجردی در اواخر عمر که به پیری رسیده بودند، هم چشمشان نور خودش را داشته و هم دستانشان هیچ رعشه ای نداشته و در سنین کهولت نیز هیچ گونه ضعفی در بدنشان نبوده. وقتی از ایشان سوال می کردند که چگونه است که هیچ گونه سستی ای ندارید؟ ایشان می فرمودند: من در جوانی ، جوانی نکرده ام. خیلی کم هستند کسانی که بفهمند در جوانی ، جوانی نکن و در جوانی، پیر باش. یعنی همان عقلی که انسان در پیری پیدا می کند، در جوانی پیدا کند. عزیزانی که در جوانی هستند مواظب باشند که جوانی نکنند. مثل: تفریح – لهو – لعب. از همین الان سعی کنند پیر عقل را مرشد خود قرار دهند و به دنبال پیر عقل باشند.

امام محمد غزالی می گفته: اگر تمامی لحظات عمر مرا ، غیر از آن لحظاتی که با محرم خود در خلوت بودم، در پیش مردم آشکار کنند، من خجالتی نمی برم. این خیلی حرف سنگینی است. ما جرات می کنیم چنین ادعا کنیم؟

2. انسان خود را واقف بر جهنم می بیند.
بر اثر اسم منتقم ، انسان خود را مستولی جهنم می بیند. در این مرحله است که خوف از جهنم به شدت انسان را می گیرد. انسان خودش را لبه جهنم می بیند و منتظر است که تا مرگش فرا رسید، ملائکه عذاب او را در جهنم پرت کنند و یک خوفی در قلب او ایجاد می شود. این جا است که انسان یک تصمصیم قطعی می گیرد. ان شاء الله در باب توبه خواهیم گفت که یکی از شرایط توبه عزم و اراده قوی است برای این که انسان دیگر بازگشت پیدا نکند. تا انسان به مرتبه یقظه نرسد و دولت اسم منتقم بر قلب او مستولی نشود، و همه گذشته انسان جلوی چشمش نیاید و انسان را در یک ندامت و ترس از جهنم قرار ندهد، انسان عزم بر آینده نمی کند. معمولا انسان ها به حرف عقل کاری انجام نمی دهند تا زمانی که آن مطلب بر جلوی چشمش مجسم نشود و جلو چشمش نبیند. ( مثال مادر و سماور و فرزند )  

توبه:
ندامت از گذشته ، عزم بر عدم انجام آن در آینده است. فقط در زمانی به معنای واقعی برای انسان پیدا می شود که به مرتبه یقظه برسد و دولت اسم منتقم بر قلب او بزند و آنها را از بایگانی در آورد و جلوی چشم قرار میگیردو ترس از جهنم را در انسان قرار میدهد.  این جا انسان وارد تدارک می شود که چه کنم که این ها را از بین ببرم که ان شاء الله در باب توبه توضیح داده خواهد شد.

این جا است که انسان دست به دامن هرکسی می زند که یک نفر بیاید و من را نجات دهد! هر جایی که احتمال دهد در آن جا امیدی باشد، حرم امازاده ها، قبور اولیا ، زنده ها ، مرده ها و هرکسی که احساس کند می تواند او را از این حالت ها نجات دهد، به طرف او می رود.

3. انسان نسبت به بقیه عمرش بخیل می شود.
 می فهمد که ایام را بیهوده گذراند و از این به بعد نسبت به بقیه عمرش بخیل می شود. عمر خود را بر باد رفته میبیند. عمران بصری رفت پیش امام خواست و می خواست دستورات سلوکی از امام بگیرد. امام او را راه نمی داد. هرطور بود رفت. امام در منزلی تنها نشسته بودند و عبادت می کردند. حدیث عنوان حدیث عمیقی است که آن را شرح کرده اند. حتی بعضی از مشایخ طریقت به شاگردان خود دستور می دادند که همیشه این حدیث را بخوانند. حداقل هفته ای یکبار این را بخوانند. وقتی امام دستوراتی به عنوان میدهد به او می گوید: « حالا برو که من مردی هستم نسبت به خودم بخیل هستم. »

ما نسبت به خودمان بخیل نیستیم! در دکان وجودمان را باز کرده ایم و هرکسی می آید. رفقا، قوم و خویش ها و هرکسی می گوید بیا برویم، می رویم. هرکسی می آید از وجود ما چیزی می کند و می برد. نسبت به پولمان خیلی بیشتر از وجودمان بخیل هستیم. پولمان را به هرکسی نمی دهیم. اما وجودمان را خیلی راحت به هرکسی می دهیم! آیا یک کاسب در دخلش را باز میکند که هرکسی می خواهد هرچیزی را بردارد؟ خیر. این کار را نمی کند.  اما ما در دکان وجودمان را باز گذاته ایم. رفیقمان می گوید : بیا به سینما برویم، تفریح کنیم، در خیابان قدم بزنیم، می رویم. به این جور جاها که می رویم، ولو حلال، عمرمان را می دهیم! از عمرمان خرج کرده ایم. همین عمر نیز نعمت است. عمر هم چیزی است که خدا به ما داده تا از آن استفاده کنیم و به خدا برسیم. در قرآن آیه ای هست که می فرماید: « ما شما را آنقدر عمر دادیم که اگر بخواهید متذکر ما شوید، می توانید. » از این آیه بر می آید که این مقدار عمری که خداوند به ما داده است، روی حساب داده است. بعضی از اوقات متاسف می شویم برای کسی که مرده است. این مقدار عمر، مقداری است که انسان را به خدا می رساند. حساب کرده است خدا که به این 20 سال عمر دهم، دیگری 60، دیگری 30. این عمری که ما داریم ، عمری است که انسان می تواند در مقداری که برای او معین شده، حتما به خدا برسد. ما کاری جز رسیدن به خدا نداریم در این دنیا. نیامده ایم که پول جمع کنیم، ویلا بخریم، گردش کنیم و امثال این ها. آمده ایم تا این روح را از وجود نفسانی در آوریم و به خدا برسانیمش. این عمر کفایت میکند. خدا یک ماموریت داده که: برو در دنیا، کمالات روحانی خود را به دست بیاور، برگرد پیش من. این عمر بس است. بنابراین کسی که مرد، افسوس ندارد. اگر سر مثلا 50 سال این کمالات را به دست آورده بودیم « طُوبى‌ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ / 29 رعد »، اما اگر به دست نیاورده بودیم، عمر ضایع شده است.
مثلا: چاهی را در نظر بگیردید که در ته آن الماس هایی است. کسی آمده و به ما می گوید: یک ربع تو را به ته چاه می فرستم، هرچه می توانی جمع کن که سریع تو را به بالا می کشم. فرض کنید ته چاه جوری است که چیزی جذاب هم دارد، اگر انسان به ته چاه رفت و حواسش به آن ها رفت ، سر یک ربع او را می کشند، مقصر اوست که می توانسته جمع کند و نکرده. ما نیز همین گونه هستیم، به ته چاه طبیعت آمده ایم و با جسممان هم نشین شده ایم برای این که بتوانیم روح خود را به کمال برسانیم. سر مدتی که خداوند برای ما مشخص کرده، خداوند ما را بلا می کشد. اگر توانسته بودیم به کمالات برسیم که خیلی خوب است و اگر نه،  هیچی.
  اینجا است که انسان نسبت به خود بخیل می شود.

در یقظه نور عقل انسان باز می شود. انسان در مجالسی که این مطالب عنوان می شود و علمش را زیاد می کند، زیاد شرکت می کند چرا که می بیند عمرش گذراند و می رود به دنبال علمی که از حالا به بعد چه کار کنم؟ حرام ها به کلی ترک می کند و هم صحبت با سالکان می شود. یعنی کسانی که آنها نیز به مرتبه یقظه رسیده اند. انسان با هرکسی رابطه اش را قطع می کند. با کسانی که دچار همین حیرت شده اند. مطلبی که کسی که به یقظه رسیده باید توجه کند، خلع عادات است. یعنی از عادات و رسومی که تا به حال در آن بوده ، بیرون بیاید. این مطلب مهمی است، دقت بفرمایید. ما الان خیلی در آداب و رسوم زندگی خود غرق شده ایم. می بیند که مردم الان خیلی در این آداب رسوم هستند. مثلا حتما برای عید باید دید و بازدید بروند و امثال آن.  انسان این عادات را به دور بریزد و بفهمد که این ها ریشه عقلانی ندارند.
وقتی به حرم های ائمه (ع) مشرف می شوید، یقظه را بخواهید. از آن ها بخواهیم که بیداری ما را به زمان مرگ ما محول نکنند. در همین دنیا برای ما بیداری بیاورند که حداقل این جا می شود کاری کرد. با گریه ای ، با سوزی ، در خلوت شب، این ها را بخواهیم تا بالاخره کارمان به سامان برسد و خداوند چیزی را برای برزخ ما و عالم بعد از مرگ ما نگذارد. ان شاءالله اول مرگ ما ، اول سعادت ما باشد.

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

2 پاسخ به “شرح منازل السائرین جلسه پنجم”

  1. وجیهه کلیدری گفت:

    عالی

  2. علی اکبر ملک پور گفت:

    سلام حق مطلب ادا شده است فوق عالی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *