filter_list موضوعات search جستجو

مروج توحید

person حساب کاربری file_download اپلیکیشن

اسرار نماز جلسه یازدهم

اسرار نماز جلسه 11

سه مرتبه قیام ، سجود و رکوع از دیدگاه خاصی  بررسی کردیم که اینها در حقیقت اوصاف روح انسانی هستند نه اوصاف جسم. از روی جسم می توان به خصوصیت این سه فعل پی برد.
وقتی انسان در حال قیام است می تواند همه اشیاء اطرافش را ببیند. به فرض کسی که در نماز ایستاده هر کسی را که در اتاق نشسته است را می بیند. در رکوع کمتر می بیند و در سجده چیزی را نمی بیند. بنابراین:
 حقیقت سجده = فنای فی لله : انقطاع از همه چیز و فانی شدن در ذات خدا
قیام :
در مورد روح نیز همین سه مرحله هست. گاهی روح از خدا دور است و کثرات عالم طبیعت را می بیند، متوجه امور طبیعت هست. در این جا روح در حال قیام است.
رکوع :
وقتی که به خدا نزدیک تر می شود و کثرات را ضعیف تر می بیند، در آنجا روح در حال رکوع است.
سجده:
وقتی روح آن قدر به خدا نزدیک می شود  که در ذات خدا فانی می شود ، روح در حال سجده است.
سپس تطبیق کردیم بر سه ملائکه ای که خداوند دارد و در فرمایش حضرت امیر (ع) هست که شاید این روایت را زیاد شده باشید که دیشب عرض کردیم و از خطبه های نهج البلاغه است. که بعضی از ملائکه هستند که اینها “قائم” هستند و از حال قیام در نمی آیند. برخی ملائکه “راکع” هستند، در حال رکوع هستند که از حال رکوع در نمی آیند. برخی از ملائکه در حال “سجده” هستند و از حال سجده به در نمی آیند. از این روایت می توان دو مطلب را می توان فهمید .

انواع ملائکه
1. ملائکه قائم :
یعنی خیلی از خدا دور هستند. به شدت متوجه عالم امور طبیعت هستند. ملائکه ای هستند که با سطح عالم طبیعت در ارتباط هستند. به این ملائکه در فلسه می گویند عالم مثال= ارباب انواع = مثل افلاطونی
در شریعت به آنها “مدبّرات امر” و یا مدبّرات امره در روایات به این عالم مثال گفته اند عالم جابُلسا و جابُلقا مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار کتاب و السماء و العالم روایت هایش را آورده است.
ملائکی هستند که در اتصال مستقیم با عالم طبیعت هستند. عالم طبیعت را گردانندگی می کنند، اداره می کنند. موجودات عالم طبیعت را تدبیر می کنند. اسم هایش مختلف است. بعد که حضرت فرمود: « از حالت قیام در نمی روند. » یعنی حدشان معلوم است. یعنی دیگر نمی توانند به ذات خدا برسند.

2. ملائک راکعون :
یعنی یک مقدار نزدیک هستند و آن طور مماس با سطح طبیعت نیستند. از طرف دیگر فانی در ذات خدا هم نیستند. در فلسفه به اینها عالم نفوس گفته می شود که مقام جبرئیلی ( کرسی ) هست. در شریعت به اینها لوح محفوظ= عالم قدر = کرسی می گویند. یعنی جبرئیل از یک طرف متوجه مقام دنیا هست. مرحوم حکیم سبزواری می فرماید: جبرئیل کدخدای عالم طبیعت است.فرمانده کل عالم طبیعت جبرئیل است که او هست که تدبیر کلی عالم را انجام می دهد البته او مماس با عالم طبیعت نیست. همان طور که قرآن می فرماید : « مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ / 21 تکویر» او خود فرمانده است، کد خدا است. یا به قول شیخ اشراق سِپَهبُد، انوار اِستَهبُدیه ، اِستَهبُد عالم طبیعت است.[ سپه =سپاه   بُد= فرمانده  ؛ مثلا می گوییم: ارتشبد = فرمانده ارتش یا سپهبد = فرمانده سپاه  ] به هرحال موجودی است که در حال رکوع است. یعنی از یک طرف به ذات خدا اتصال مستقیم ندارد و از طرف دیگر به طبیعت نیز تماس مستقیم ندارد. این که فرمود از حالت رکوع در نمی آید، یعنی جبرئیل بلا و پایین نمی تواند برود و همان حدی که هست، هست.

3.ملائکه عالین :
 عده ای نیز متصل به ذات خدا هستند و شریعت به آنها ملائکه عالین می گوید. در فلسفه می گویند عقل= عرش= قلم اعلی = کتاب مکنون« فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ – لَا یَمَسُّهُ اِلاّ الْمُطَهَّرُونَ / 78-79 واقعه »

حضرات خمس [1]:
بحثی است در عرفان . انسان کون جامع است. به انسان حضرت کون جامع گفته می شود. این سه ردیف ملائکه را در نظر بگیرید و انسان می شود جامع آن ها . یعنی هم می تواند به کمال ملائکه عالم مثال که در سطح طبیعت هستند برسد ( حالت قیام )  وقتی اوج می گیرد از طبیعت و اتصال برقرار می کند با ملائکه ای که جز عالم مثال هستند و در سطح طبیعت هستند، در این جا روح می شود قائم و جسم را به حالت قیام در می آورد. وقتی بالاتر می رود و به عالم نفس می رسد و اتحاد با مقام جبرئیلی پیدا می کند، در این جا روح می شود راکع و جسم را نیز به حالت رکوع در می آورد. وقتی خیلی بالا می رود و هم تراز با ملائکه عالم عقل می شود، روح در حالت سجده است و جسم را نیز به حالت سجده می اندازد.

در واقع باید وقتی انسان نماز می خواند این گونه باشد یعنی این روح باشد که روی بدن تاثیر بگذارد. گاهی بدن را به قیام، گاهی به رکوع و گاهی به سجود بیندازد. حال می خواهیم تک تک راجع به این سه فعل بحث هایی داشته باشیم.
قیام :
 انسان در میان موجوداتی که دارای جسم هستند، تنها موجودی است که می تواند قائم راه برود. خصوصیت قائم بودن خود مزیت است. فرض کنید یک نجار می خواهد چوبی را ببرد. اگر بخواهد دراز بکشد و ببرد سخت است. اگر بنشیند و ببرد، سخت است. بهتریت حالت وقتی است که صاف می ایستد که کاملا تسلط دارد بر کار خود. انسان وقتی قائم است و صاف می ایستد بهترین تسلط را بر امری می تواند داشته باشد.لذا قیام جسمانی برای انسان یک کمال است.  این قیام (عربی)، ایستادن (فارسی) دو صورت دارد:
صورت مادی : بدن صاف می ایستد.
صورت معنوی  : مثلا می گویی من این حرف را زدم و روی حرفم می ایستم. این ایستادن، ایستادن معنوی کنایه ای از اراده محکم و قوی داشتن است. البته دقت داشته باشید که ایستادگی در واقع یک صفت است. یک صفت روحانی است. ایستادگی برای کسی است که این قدر در کارش تلاش کرده و پشتکار داشته که واقعا یک عزم و اراده قوی از این روح صادر شده و بنابراین کار را به انجام رسانده است. یا به فرض می گویند که انسان غم ها را با ایستادگی می تواند به آخر برساند، انسان با ایستادگی می تواند از مصیبت ها به در رود.  این ایستادگی یعنی این که غم انسان را متزلزل نکند. زبان انسان را از حال خود در نبرد که انسان شروع کند به اعتراض کردن. انسان محکم بایستد و اجازه ندهد غم این آدم را از پای در آورد.
در قرآن مسئله قیام و ایستادن و ایستادگی زیاد مطرح شده است.بحث ما فعلا در مورد ایستادگی های معنوی و روحانی هست. بعد صحبتی هم درباره ایستادن جسمانی هم داریم.
در مورد ایستادگی و قیام روحانی قرآن آیات زیادی دارد. « قُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ /238 بقره » قیام کنید برای خدا در حالی که قانت هستید، عیادت می کنید یعنی روی عبادت خدا ایستادگی کنید. قیام کنید برای خدا در حالی که قیام کننده هستید.یعنی در عبادت خدا ایستادگی کنید، تزلزل نداشته باشید. این طور نباشد که عبادت های شما برای خدا شرک آلود باشد ( از لحاظ قلبی ) یا مثلا یه روز عبادت و یک روز نه ( از لحاظ ظاهری ) لذا در این جا « قُومُوا » به معنای ایستادگی کردن است. یعنی در عبادت خدا عزم قوی داشته باشید. یا در جای دیگری می فرماید « كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ / 135 نساء » در راه عدالت قائم باشید. در حال برپایی عدالت محکم باشید یعنی پافشاری کنید که عدل و قسط را ایجاد کنید. عدل در خودتان و اگر هم توانستید در بیرون.

عدالت :
البته عدالت به معنای تعادل هست.یعنی تعادل را در خود حفظ کنید چرا که معمولا انسان ها در تعادل نیستند. مثلا کسی هست که زود عصبانی می شود و خشمش در کنترل نیست این است که این شخص در تعادل نیست. یا فرض کنید شخصی هست که شهوت ران است و باز در تعادل نیست. در خود که نگاه کنیم می بینیم که یک صفت از صفات دیگر قوی تر است حتی مثلا شخصی هست که خیلی خیلی بخشنده است او هم متعادل نیست. یا مثلا خیلی شجاع است، باز متعادل نیست. اگر فردا شب فرصتی بود درباره حضرت علی صحبت خواهیم داشت که ایشان در حد عدالت بود. این که خدا می فرماید « وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا / 31 بقره » تجلی اسماء الهی در انسان است . اسماء = صفات . یعنی اگر شخصی بتواند صفات را یکنواخت در خود بروز دهد به مرحله عدالت می رسد. عدالت کبری . دو نوع عدالت داریم :
عدالت صغری :
 عدالت فقهی است. مثلا در نماز جماعت می گویند که پیش نماز باید عادل باشد: کار حرام نکند و واجبات را انجام دهد.
عدالت کبری :
عدالتی که انسان تمام صفات الهی را در یک حد در خود بروز دهد.
عدالت کبری کار هر کسی نیست. شاید در همه کره زمین وجود مقدس امام زمان (ع) در این حد عدالت کبری باشد و الا بقیه نه و بالاخره به یک طرف تمایل دارند. می فرماید « كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ / 135 نساء » عدالت را پیاده کنید: یعنی اگر احساس می کنید به یک طرف تمایل دارید آن را تنظیم کنید مثل اتومبیلی که گاهی فرمان آن به یک طرف کشش دارد و باید آن را تنظیم کرد تا صاف راه برود و به هیچ طرف کشش نداشته باشد. در این جا « قَوَّامِينَ » صیغه مبالغه است یعنی خیلی ایستادگی کنید بر روی این مسئله. زیاد پافشاری کنید تا بتوانید خود را به حد عدالت برسانید. چون مادامی که انسان به یک طرف کشش دارد در صراط مستقیم نیست. در وجود انسان خیلی خبرها هست. عرفا معمولا وجود انسان را از جهتی به خرابه تشبیه می کنند.
 تشابه خرابه و وجود انسان :
1.یکی این که انسان از خرابه وحشت دارد. یعنی آدمی که در بیابان به خرابه می رسد، از آن می ترسد و در آن نمی رود. انسان نیز از خود وحشت دارد، از خود می ترسد. این است که وقتی در خانه تنها هستیم خود را به کاری مشغول می کنیم، تلویزیون می بینم، روزنامه می خوانیم. اینقدر در درون ما اموری هست که ما را می ترساند، جرئت نمی کنیم به خود برگردیم. البته تا انسان به خود برنگردد بیچاره است. 
2.حیوانات در ان جا مسکن و ماواء می گیرند. در وجود آدم نیز این گونه است: یک گرگ وجود دارد که می خواهد انسان را مرتب به جان دیگران بیندازد و دیگران را بدرد و آنچه دیگران دارند را به طرف خودش بیاورد. یک خوک در ان زندگی می کند که او را به طرف شهوت ها می برد. احساس کردید که گاهی که غذا می خوریم احساس می کنیم که شکم پر شده و نیازی نداریم ولی باز هم می خوریم. چرا می خوریم؟ علت این نیست که نیاز جسم است، اما در واقع یک خوکی در درون وجود ما هست که او می گوید من هنوز می خواهم و هنوز سیر نشده ام. خوک و گرگ یک خصوصیتی دارند. وقتی گرگ به گله ای می زند، به اندازه شکمش گوسفندان را نمی درد، وقتی به گله ای می زند، تا جایی که امکان داشته باشد می کشد و بعد یک ذره از یکی از آنها می خورد و به دنبال کار خود می رود. خوک نیز این گونه است. شنیدم از کشاورزانی که در جنگل های شمال هستند که وقتی به مزارع حمله می کند، بی رحمانه می آید و شخم می زند و همه مزرعه را خراب و پا مال می کند و بعد کمی می خورد و می رود. در وجود انسان نیز این گونه است. وقتی می خواهیم بخوریم ، نمی خواهیم جسم را سیر کنیم بلکه می خواهیم آن خوک را سیر کنیم. یا وقتی می خواهیم بخوابیم،  5-6 ساعت بدن نیاز دارد بخوابد اما اگر تعطیل باشد، می خواهیم که تا ظهر بخوابیم. در این جا از خود سوال نمی کنیم: من که این همه خواب نیاز ندارم؟ من به 10-15 ساعت خواب نیاز ندارم. 5 ساعت خواب نیاز دارم تا دوباره تجدید قوا کنم. آن خوک است که می گوید: من هوز می خواهم بخوابم .او را سیر می کنیم در واقع.
3. در درون خرابه وجود انسان یک طاووس وجود دارد که می خواهد خودنمایی کند. طاووس پرهای زیبایش را باز می کند و انسان نیز یک غریزه خودنمایی دارد و می خواهد زیبایی هایش را به دیگران بنمایاند.
4. در خرابه مورچه وجود دارد. صبح تا به شب هی جمع می کند. انسان نیز صبح تا شب جمع می کند و نیازی ندارد.
5. در خرابه موش وجود دارد.درون وجود انسان نیز موشی وجود دارد که منافق است. معمولا موش این گونه است که وقتی لانه اش را درست می کند، دو سوراخ درست می کند که اگر از یکی جانوری به او حمله کرد، از دیگری در رود. انسان ها هم معمولا این خاصیت را دارند. معمولا جوری در جایی حرف می زنند که اگر طرف گفت: چرا این طور گفتی ؟ بگوید: من منظورم چیز دیگری بود و بتواند حرف خود را توجیه کند.
در خرابه حیوانات زیادی وجود دارند و در روجود ما نیز همین طور. خرابه جایی است که اگر بخواهی این حیوانات را از آنجا بیرون کنی، آدم را بیچاره می کنند. نمی گذراند. جهاد اکبر لاز م است برای این که این ها را بیرون کرد. اگر بخواهیم حیوانات درون خود را نیز بیرون کنیم، واقعا جهاد اکبر لازم است. نمی شود آنها را به آسانی بیرون کرد. چرا این قدر نماز صبح برای ما سنگین است؟ به خاطر این که خوک درون نفس می گوید: من هنوز خواب می خواهم.نمیگذارم تو بلند شی و نماز بخوانی. من را سیرخواب کن تا بعد به تو اجازه بدهم بلند شوی و نماز بخوانی. آن خوک است که می گوید باید بخوابی و امر می کند به خوابیدن. در واقع ما تا این حیوانات را سیر نکنیم، نمی گذارند تا آرام بنشینیم. لذا می بیند موقع افطار که انسان گرسنه است می گوید اول افطار کنم و بعد نماز می خوانم.

6. در خرابه گنج وجود دارد. در وجود انسان نیز گنج وجود دارد. اگر انسان بتواند این حیوانات را بیرون کند که مزاحم او نشوند، بنشیند و خود را حفاری کند ، وجود خود را خوب صیقل بزند، این گنج را ، که همان روحی است که پرتو وجود الهی است، استخراج می کند. می فرماید « كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ / 135 نساء » پافشاری کنید و حیوانات را بیرون کنید، این گنج را استخراج کنید تا به مرحله قسط که عدالت کبری هست برسید.     « إِنَّ الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا / 30 فصلت » آن هایی که گفتند رب ما الله است و قیام کردند، استقامت کردند یعنی خوب پافشاری کردند، پشتکار داشتند. اراده محکمی داشتند. بالاخره انسان با اراده سست به خدا نمی رسد ما الان می گوییم رب ما الله است اما نیت ما مغازه است.

رب :
پرورش دهنده، کامل کننده، برآوردنده نیازها و حاجت های انسان. رب یعنی حاجت بخش، رزق بخش. الان می گوییم رب ما الله است اما آن را اداره و مغازه می دانیم. این استقامت نیست. استقامت این است که وقتی می گوید پروردگار من الله است واقعا روی این مسئله بایستد و به هیچ وجه دلش کوچکترین تعلقی به اینها نداشته باشد.

قیامت :
انسان ها از قبر بر می خیزند و قائم می ایستند. انسان قیامت موجودات است. به عبارت دیگر، انسان رستاخیز موجودات مادی و ملائکه است. قیامت ( عربی ) = رستاخیز ( فارسی ) : راست خیز. انسان رستاخیز است یعنی وقتی حرکت می کند به صورت صاف و عمودی است. انسان رستاخیز موجودات است یعنی چه ؟
جسمش رستاخیز موجودات جسمانی است و روحش رستاخیز موجودات معنوی و ملائکه است. می خواهیم به بحث “کون جامع” برسیم که عرض کردیم که انسان حضرت کون جامع است:
بدن انسان رستاخیز موجودات است :
در بین موجوداتی که روح دارند از گیاهان ( روح نباتی ) ، حیوانات ( روح حیوانی ) ؛ فرق بین درخت و انسان چیست؟ سر درخت کجای درخت است؟ پای درخت کجای درخت است؟ سر درخت ریشه درخت است. به طور کلی سر یک موجود آن قسمتی از آن موجود است که به برطرف شدن او ، حیات برطرف شود. قسمتی که اگر آن را قطع کنی، آن موجود بمیرد. برگ و شاخه های درخت را قطع کنی نمی میرد مگر این که ریشه آن را بخشکانی. درخت یک موجود کله پا است و سر در خاک قرار گرفته است همان است که قرآن فرمود « أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ /176 اعراف » در زمین محکم و ثابت است. سر درخت در پست ترین مرتبه عالم وجود قرار گرفته است که خاک باشد. این می شود درخت، یک موجود معکوس که نهایت دوری و بعد را از آن مرکز اصلی وجود که ذات خدا باشد، دارا است. ذات خدا، مرکز وجود است. متراکم ترین قسمت وجود، ذات خدا است. درخت از آنجا خیلی بعد دارد و از خاک تغذیه می کند، از پست ترین. غذای درخت چیست؟ کود. یعنی پست ترین چیزی که در عالم وجود دارد. غذای او ، محل زندگی او، در خاک است و پست ترین.

 این ابتدایی ترین مرحله حیات است. از درخت مقداری بالاتر می آیی و می رسی به “خزندگان“. سر خزندگان در خاک نیست، در فضای آزاد است منتهی تمام بدنشان مماس بر خاک است. یعنی یک درجه بالاتر از نباتات آمده اند. فقط سر آن ها از خاک بیرون آمده ، همین. از طرف دیگر عیب دیگری که دارند، تمام بدنشان مماس با خاک، با عالم طبیعت است.
از این موجودات بالاتر “چهارپایان” هستند که از خاک فاصله گرفته اند. سر در خاک نیست و بدن مماس بر خاک نیست. بدن از خاک بالاتر آمده است روی چهار پا. اما افقی راه می روند. یعنی سر و دم آن ها همه در یک راستا قرار می گیرد.
از این بالاتر” انسان” است که نه تنها سر در خاک نیست و تمام بدن بر زمین کشیده نمی شود و مماس با خاک نیست ، نه تنها افقی نیست بلکه صاف می ایستد یعنی درست برعکس درخت. سر انسان به آسمان است و پای انسان بر سمت زمین. کمترین قسمت بدن انسان با زمین تماس دارد که کف پا باشد.کف پا نسبت به کل بدن کمترین قسمت است.

این جا است که بدن انسان رستاخیز موجود انسانی است. راست خیز. موجودات همین جور که فاصله می گیرند، از خاک فاصله می گیرند به طرف آسمان. عالی ترین مرحله تکامل موجودات در انسان ختم شده و این گونه بدن انسان رستاخیز موجودات مادی است.
از طرف دیگر غذای او با مراحل دیگر خیلی فرق می کند. درخت پست ترین غذا را دارد. غذای حیوانات آن گونه پست نیست و مانند انسان گوشت و سبزیجات می خورند اما خام می خورند ، همدیگر را تکه پاره می کنند و خام می خورند. انسان فرق می کند. غذای انسان لطیف است و هر غذایی را نمی خورد. گوشت هر حیوانی را نمی خورد. گوشت حیواناتی را که می خورد باید بپزد. سبزیجات لطیف را می خورد نه هر علفی را. پس غذاس او لطیف ترین  و عالی ترین غذاها است.

از لحاظ روحانی نیز ، روح انسان روحی است که می تواند که از مرحله ملائکه ای که در عالم مثال و مماس با عالم طبیعت هستند، بگذرد و بالا رود. از ملائکه ای که در حد عالم نفس هستند و مقام جبرئیلی ، بالا رود. از حد ملائکه عالین که عالی ترین ملائکه هستند نیز بگذرد و در ذات خدا فانی شود. بنابراین روح این انسان این قدر عروج میگیرد که صاف می ایستد و سر این روح به خدا می خورد. اگر سر درخت در خاک است ، سر انسان در خداست اما به شرطی که این روح آزاد شود.

فرق بین تکامل روحانی و جسمانی :
تکامل جسمانی :
ما یک زمانی در رحم بودیم و غذایی که می خوردیم، خون بود.  

چون جنین بد آدمی بد خون غذا *** از نجس پاکی برد مؤمن کذا
از فطام خون غذااش شیر شد *** وز فطام شیر لقمه‌گیر شد

بعدا روی جبر طبیعت انسان دررحکم مادر کامل شد، زاده شد، وارد این دنیا شد. هیچ اراده ای در این جا راه نداشت، نه اراده ما نه اراده مادر. ما زاده شده ایم بر جبر طبیعت. به این جا که آمدیم ، انسان از خون خواری بریده شد و شیرخوار شد. غذای لطیف تری پیدا کرد و همین طور رشد کردیم. یک رشد غیر اختیاری تا به جایی رسیدیم که لقمه گیر شدیم و شدیم ما که جسم ما بهترین حالت قوام را دارد. اما از لحاظ روحانی آیا روی جبر طبیعت ما به مرحله قیام روحانی می توانیم برسیم؟ با سیری که عرض شد، از روی جبر طبیعت به قیام جسمانی می توان رسید. اما روی جبر طبیعت می توان قیام روحانی رسید؟ می توان به جایی رسید که سر ما به ذات خدا بخورد؟ خیر. بلکه اگر از لحاظ روحانی نگاه کنی، می بینی که بسیاری از انسان ها در مرحله حیات روحانی با درخت یکی هستند.  یعنی درست است که جسم ما از درخت خیلی فاصله گرفته ، درخت در خاک اسیر است و روح بسیاری از ما درعالم ماده اسیر است. یعنی وجود مادی ما مثل یک قبری است که روی روح بیچاره این قدر دنیا ریخته ایم که که مدفون شده در زیر این آوارها. بنابراین اینجاست که می گویی روح بسیاری از ما انسان ها مانند درخت می مانند و حیات آنها ، حیات نباتی است. نبینید که کسی جسم بزرگی دارد و مثلا قوی ترین مردان جهان شده. اینها را نگاه نکنید. انسانیت انسان به روحش است نه جسم او. اگر او می تواند یم وزنه 500 کیلویی را بردارد، یک خرس هم می تواند. این که هنر نشد! انسان بودن انسان، به ساختن برج های آنچنانی نیست که مورچه نیز آن را درست می کند.  اونها که درس مهندسی نخوانده اند! نشان می داد که در بیابان های آفریقا خانه هایی ساخته بودند که ارتفاع آن 15 متر بود. وقتی درست تحلیل می کرد، می گفت جوری آن را درست کرده اند که دمای همان 15 متری با دمای کف زمین یکسان است. یک مهندسی خاصی در آن قرار دادند. انسان ، این نیست. انسانیت انسان به روح اوست. روح خیلی از انسان ها در طبیعت مدفون شده و در حد حیات نباتی هستند. شما نبین که می آید و می رود و پول دارد و خرج می کند و چنین و چنان می کند.  روحش را نگاه کن که قرآن می فرماید فرمود « أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ /176 اعراف » خالد شد، در درون زمین مدفون شد یعنی در درون طبیعت انسان مدفون شد.

در این جا است که روح ما روی جبر طبیعت به قیام روحانی می رساند و خود انسان باید یک هنرمندی ای کند. در اینجاست که گفت :

وز فطام لقمه لقمانی شود *** طالب اشکار پنهانی شود
چون حیات ماست موقوف فطام *** اندک اندک جهد کن تم الکلام

در این مرحله انسان باید خودش از خودش مایه بگذارد. طبیعت نمی تواند روح انسان را نجات دهد. طبیعت شعور ندارد. طبیعت نمی تواند به انسان کمال الهی بدهد. طبیعت ماده است. ماده همین قدر است که می تواند انسان را از مرحله جنین بودن به مرحله سیرخواری برساند. در این مراحل انسان با حیوان یکی است و فرقی نمی کند. حیوانات نیز سه مرحله خون خواری ، شیرخواری و لقمه خواری را دارند. انسان در تکامل جسمانی با حیوان یکی است. طبیعت انسان را در مراحل حیوانیت سیر می دهد اما نمی تواند وجود مادی انسان را بشکافد و روح را تعالی دهد! این جا است که انسان باید یک هنرمندی ، یک اراده ای بکند و یک استقامت، پافشاری و عزمی بکند و این وجود مادی خود را ویران کند با تیشه ریاضت و این روح را از زیر خروار ها رسوبات آزاد کند. فرض کنید آدمی را در قبر زنده به گور کرده اند. تا این شخص خاکها را کنار بزند، می ایستد. اگر انسان بتواند رسوبات دنیایی را از روی روح خود کنار بزند، روح سریع به قیامت خود می رسد یعنی سریع سر پا می ایستد. نه این که جنس روح خدایی است و فرمود از روح خود در انسان دمیدم، به محض این که این قبر شکافته شود و وجود مادی متلاشی شود – نه این که بدن بمیرد، بلکه تعلقات مادی کنار رود – یک مرتبه روی روح باز شود، روح سریع حرکت می کند و متصل به ذات خدا می شود یعنی به اصل خود . چون وقتی روی روح باز شد، به عالم نگاه می کند، تنها آشنایی را که در عالم می بیند ذات خداست و سریع به او اتصال برقرا می کند . این جا قیامت روح برای او محقق شده. در این جا رستاخیز روح برای انسان محیا شده. لذا بعضی از انسان قبل از این که بمیرند، قبل از این که به قیامت بروند، قیامتشان در همین دنیا است.

من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود

بعضی از انسانها همین الان توانسته اند به قیامت خود برسند. و اینها انسانها کسانی هستند که روی این مسئله کارکرده اند که وجود جسمانی خود را متلاشی کرده اند. اینها در دنیا با جسمشان زندگی می کنند اما روحشان در این دنیا نیست. ارواحشان معلق به محل اعلا است ، ارواحشان رفته و رسیده به ذات خدا. این جا است که نیاز به یک ولی پیدا می شود. یک ولی ، یک صاحب نفس، یک صاحب نَفَس که بیاید و یک همتی کند و به داد این انسان بیچاره برسد و رسوبات روی روح این انسان را کنار بزند و انسان را نجات دهد.  اینها انسان هایی هستند که فرمود « مُوتُوا قَبلَ اَن تمُوتُوا »

بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید *** در این عشق چو مردید همه روح پذیرید

سعی کنیم در همین دنیا قیامتمان را برپا کنیم و آن هم با مرگ اختیاری نه مرگ اضطراری و اجباری. خودمان خودمان را بمیرانیم . یعنی چی ؟ یعنی خود را از وجود مادی و تعلقات این عالم بمیرانیم. حکایت همان طوطی و بازرگان که مولوی نقل می کند. وقتی که آن طوطی مرد به من یاد داد که بمیر. اگر خلاصی از این زندان را می خواهی بمیر تا بعد تاجر تو را بیرون اندازد و تو اوج بگیر و برو به آسمان . این می شود قیامت روح، جهاد اکبر ، با ریاضت ، عزم و پشتکار که وجود دنیایی از انسان جدا شود و روح آزاد شود. اگر آزاد شد می ایستد. بنابراین قیامت روح فرا می رسد. در این جا سر قیام در نماز را متوجه شو!
وقتی در نماز در حالت قیام قرار می گیری ، توجه کن به این معنا که روح من باید به مرتبه قیام برسد، باید قیامتی در روح خودم ایجاد کنم. اگر من با جسمم قائم و ایستاده هستم در پیش خدا، یک قیام روحانی هم باید پیدا کنم که قیام روحانی بعد ا خلاص شدن از تعلقات جسمانی است.


[1]. شاگردان و پیروان ابن‌عربی براساس باور به این‌که تنها مصداق حقیقی وجود، ذات حق تعالی است و تمام هستی را وجود نامتناهی او در برگرفته است (وحدت وجود)، برای تبیین کثرت ظهورات حق تعالی (موجودات)، به مراتب طولی وجود قائل شدند و حضرات خَمس (مراتب پنج‌ ‌گانه وجود) نظریه ایشان درباره تعداد و کیفیت این مراتب است.
اولینِ این حضراتِ کلیه، حضرت غیب مطلق است و عالَم آن، عالمِ اَعیانِ ثابته در حضرت علمیه است. پایین‌تر از آن، حضرتِ غیبِ مضاف است که به دو بخش تقسیم می‌شود: یکی آن بخش که به حضرتِ غیبِ مطلق نزدیک است و عالَم آن عالم ارواح جبروتی و ملکوتی، یعنی عالَم عقول و نفوس مجرد، است (حضرت دوم)؛ و دیگری آن بخش که به عالم شهادت مطلق نزدیک است و عالمش عالم مثال است و عالم ملکوت هم نامیده می‌شود (حضرت سوم). حضرت چهارم شهادت مطلق است و عالم آن عالم مُلک است. حضرت پنجم، که جامع و مظهر همه حضرات و عوالم قبلی است، انسان کامل است.

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه مرتبه قیام ، سجود و رکوع از دیدگاه خاصی  بررسی کردیم که اینها در حقیقت اوصاف روح انسانی هستند نه اوصاف جسم. از روی جسم می توان به خصوصیت این سه فعل پی برد.
وقتی انسان در حال قیام است می تواند همه اشیاء اطرافش را ببیند. به فرض کسی که در نماز ایستاده هر کسی را که در اتاق نشسته است را می بیند. در رکوع کمتر می بیند و در سجده چیزی را نمی بیند. بنابراین:
 حقیقت سجده = فنای فی لله : انقطاع از همه چیز و فانی شدن در ذات خدا
قیام :
در مورد روح نیز همین سه مرحله هست. گاهی روح از خدا دور است و کثرات عالم طبیعت را می بیند، متوجه امور طبیعت هست. در این جا روح در حال قیام است.
رکوع :
وقتی که به خدا نزدیک تر می شود و کثرات را ضعیف تر می بیند، در آنجا روح در حال رکوع است.
سجده:
وقتی روح آن قدر به خدا نزدیک می شود  که در ذات خدا فانی می شود ، روح در حال سجده است.
سپس تطبیق کردیم بر سه ملائکه ای که خداوند دارد و در فرمایش حضرت امیر (ع) هست که شاید این روایت را زیاد شده باشید که دیشب عرض کردیم و از خطبه های نهج البلاغه است. که بعضی از ملائکه هستند که اینها “قائم” هستند و از حال قیام در نمی آیند. برخی ملائکه “راکع” هستند، در حال رکوع هستند که از حال رکوع در نمی آیند. برخی از ملائکه در حال “سجده” هستند و از حال سجده به در نمی آیند. از این روایت می توان دو مطلب را می توان فهمید .

انواع ملائکه
1. ملائکه قائم :
یعنی خیلی از خدا دور هستند. به شدت متوجه عالم امور طبیعت هستند. ملائکه ای هستند که با سطح عالم طبیعت در ارتباط هستند. به این ملائکه در فلسه می گویند عالم مثال= ارباب انواع = مثل افلاطونی
در شریعت به آنها “مدبّرات امر” و یا مدبّرات امره در روایات به این عالم مثال گفته اند عالم جابُلسا و جابُلقا مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار کتاب و السماء و العالم روایت هایش را آورده است.
ملائکی هستند که در اتصال مستقیم با عالم طبیعت هستند. عالم طبیعت را گردانندگی می کنند، اداره می کنند. موجودات عالم طبیعت را تدبیر می کنند. اسم هایش مختلف است. بعد که حضرت فرمود: « از حالت قیام در نمی روند. » یعنی حدشان معلوم است. یعنی دیگر نمی توانند به ذات خدا برسند.

2. ملائک راکعون :
یعنی یک مقدار نزدیک هستند و آن طور مماس با سطح طبیعت نیستند. از طرف دیگر فانی در ذات خدا هم نیستند. در فلسفه به اینها عالم نفوس گفته می شود که مقام جبرئیلی ( کرسی ) هست. در شریعت به اینها لوح محفوظ= عالم قدر = کرسی می گویند. یعنی جبرئیل از یک طرف متوجه مقام دنیا هست. مرحوم حکیم سبزواری می فرماید: جبرئیل کدخدای عالم طبیعت است.فرمانده کل عالم طبیعت جبرئیل است که او هست که تدبیر کلی عالم را انجام می دهد البته او مماس با عالم طبیعت نیست. همان طور که قرآن می فرماید : « مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ / 21 تکویر» او خود فرمانده است، کد خدا است. یا به قول شیخ اشراق سِپَهبُد، انوار اِستَهبُدیه ، اِستَهبُد عالم طبیعت است.[ سپه =سپاه   بُد= فرمانده  ؛ مثلا می گوییم: ارتشبد = فرمانده ارتش یا سپهبد = فرمانده سپاه  ] به هرحال موجودی است که در حال رکوع است. یعنی از یک طرف به ذات خدا اتصال مستقیم ندارد و از طرف دیگر به طبیعت نیز تماس مستقیم ندارد. این که فرمود از حالت رکوع در نمی آید، یعنی جبرئیل بلا و پایین نمی تواند برود و همان حدی که هست، هست.

3.ملائکه عالین :
 عده ای نیز متصل به ذات خدا هستند و شریعت به آنها ملائکه عالین می گوید. در فلسفه می گویند عقل= عرش= قلم اعلی = کتاب مکنون« فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ – لَا یَمَسُّهُ اِلاّ الْمُطَهَّرُونَ / 78-79 واقعه »

حضرات خمس [1]:
بحثی است در عرفان . انسان کون جامع است. به انسان حضرت کون جامع گفته می شود. این سه ردیف ملائکه را در نظر بگیرید و انسان می شود جامع آن ها . یعنی هم می تواند به کمال ملائکه عالم مثال که در سطح طبیعت هستند برسد ( حالت قیام )  وقتی اوج می گیرد از طبیعت و اتصال برقرار می کند با ملائکه ای که جز عالم مثال هستند و در سطح طبیعت هستند، در این جا روح می شود قائم و جسم را به حالت قیام در می آورد. وقتی بالاتر می رود و به عالم نفس می رسد و اتحاد با مقام جبرئیلی پیدا می کند، در این جا روح می شود راکع و جسم را نیز به حالت رکوع در می آورد. وقتی خیلی بالا می رود و هم تراز با ملائکه عالم عقل می شود، روح در حالت سجده است و جسم را نیز به حالت سجده می اندازد.

در واقع باید وقتی انسان نماز می خواند این گونه باشد یعنی این روح باشد که روی بدن تاثیر بگذارد. گاهی بدن را به قیام، گاهی به رکوع و گاهی به سجود بیندازد. حال می خواهیم تک تک راجع به این سه فعل بحث هایی داشته باشیم.
قیام :
 انسان در میان موجوداتی که دارای جسم هستند، تنها موجودی است که می تواند قائم راه برود. خصوصیت قائم بودن خود مزیت است. فرض کنید یک نجار می خواهد چوبی را ببرد. اگر بخواهد دراز بکشد و ببرد سخت است. اگر بنشیند و ببرد، سخت است. بهتریت حالت وقتی است که صاف می ایستد که کاملا تسلط دارد بر کار خود. انسان وقتی قائم است و صاف می ایستد بهترین تسلط را بر امری می تواند داشته باشد.لذا قیام جسمانی برای انسان یک کمال است.  این قیام (عربی)، ایستادن (فارسی) دو صورت دارد:
صورت مادی : بدن صاف می ایستد.
صورت معنوی  : مثلا می گویی من این حرف را زدم و روی حرفم می ایستم. این ایستادن، ایستادن معنوی کنایه ای از اراده محکم و قوی داشتن است. البته دقت داشته باشید که ایستادگی در واقع یک صفت است. یک صفت روحانی است. ایستادگی برای کسی است که این قدر در کارش تلاش کرده و پشتکار داشته که واقعا یک عزم و اراده قوی از این روح صادر شده و بنابراین کار را به انجام رسانده است. یا به فرض می گویند که انسان غم ها را با ایستادگی می تواند به آخر برساند، انسان با ایستادگی می تواند از مصیبت ها به در رود.  این ایستادگی یعنی این که غم انسان را متزلزل نکند. زبان انسان را از حال خود در نبرد که انسان شروع کند به اعتراض کردن. انسان محکم بایستد و اجازه ندهد غم این آدم را از پای در آورد.
در قرآن مسئله قیام و ایستادن و ایستادگی زیاد مطرح شده است.بحث ما فعلا در مورد ایستادگی های معنوی و روحانی هست. بعد صحبتی هم درباره ایستادن جسمانی هم داریم.
در مورد ایستادگی و قیام روحانی قرآن آیات زیادی دارد. « قُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ /238 بقره » قیام کنید برای خدا در حالی که قانت هستید، عیادت می کنید یعنی روی عبادت خدا ایستادگی کنید. قیام کنید برای خدا در حالی که قیام کننده هستید.یعنی در عبادت خدا ایستادگی کنید، تزلزل نداشته باشید. این طور نباشد که عبادت های شما برای خدا شرک آلود باشد ( از لحاظ قلبی ) یا مثلا یه روز عبادت و یک روز نه ( از لحاظ ظاهری ) لذا در این جا « قُومُوا » به معنای ایستادگی کردن است. یعنی در عبادت خدا عزم قوی داشته باشید. یا در جای دیگری می فرماید « كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ / 135 نساء » در راه عدالت قائم باشید. در حال برپایی عدالت محکم باشید یعنی پافشاری کنید که عدل و قسط را ایجاد کنید. عدل در خودتان و اگر هم توانستید در بیرون.

عدالت :
البته عدالت به معنای تعادل هست.یعنی تعادل را در خود حفظ کنید چرا که معمولا انسان ها در تعادل نیستند. مثلا کسی هست که زود عصبانی می شود و خشمش در کنترل نیست این است که این شخص در تعادل نیست. یا فرض کنید شخصی هست که شهوت ران است و باز در تعادل نیست. در خود که نگاه کنیم می بینیم که یک صفت از صفات دیگر قوی تر است حتی مثلا شخصی هست که خیلی خیلی بخشنده است او هم متعادل نیست. یا مثلا خیلی شجاع است، باز متعادل نیست. اگر فردا شب فرصتی بود درباره حضرت علی صحبت خواهیم داشت که ایشان در حد عدالت بود. این که خدا می فرماید « وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا / 31 بقره » تجلی اسماء الهی در انسان است . اسماء = صفات . یعنی اگر شخصی بتواند صفات را یکنواخت در خود بروز دهد به مرحله عدالت می رسد. عدالت کبری . دو نوع عدالت داریم :
عدالت صغری :
 عدالت فقهی است. مثلا در نماز جماعت می گویند که پیش نماز باید عادل باشد: کار حرام نکند و واجبات را انجام دهد.
عدالت کبری :
عدالتی که انسان تمام صفات الهی را در یک حد در خود بروز دهد.
عدالت کبری کار هر کسی نیست. شاید در همه کره زمین وجود مقدس امام زمان (ع) در این حد عدالت کبری باشد و الا بقیه نه و بالاخره به یک طرف تمایل دارند. می فرماید « كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ / 135 نساء » عدالت را پیاده کنید: یعنی اگر احساس می کنید به یک طرف تمایل دارید آن را تنظیم کنید مثل اتومبیلی که گاهی فرمان آن به یک طرف کشش دارد و باید آن را تنظیم کرد تا صاف راه برود و به هیچ طرف کشش نداشته باشد. در این جا « قَوَّامِينَ » صیغه مبالغه است یعنی خیلی ایستادگی کنید بر روی این مسئله. زیاد پافشاری کنید تا بتوانید خود را به حد عدالت برسانید. چون مادامی که انسان به یک طرف کشش دارد در صراط مستقیم نیست. در وجود انسان خیلی خبرها هست. عرفا معمولا وجود انسان را از جهتی به خرابه تشبیه می کنند.
 تشابه خرابه و وجود انسان :
1.یکی این که انسان از خرابه وحشت دارد. یعنی آدمی که در بیابان به خرابه می رسد، از آن می ترسد و در آن نمی رود. انسان نیز از خود وحشت دارد، از خود می ترسد. این است که وقتی در خانه تنها هستیم خود را به کاری مشغول می کنیم، تلویزیون می بینم، روزنامه می خوانیم. اینقدر در درون ما اموری هست که ما را می ترساند، جرئت نمی کنیم به خود برگردیم. البته تا انسان به خود برنگردد بیچاره است. 
2.حیوانات در ان جا مسکن و ماواء می گیرند. در وجود آدم نیز این گونه است: یک گرگ وجود دارد که می خواهد انسان را مرتب به جان دیگران بیندازد و دیگران را بدرد و آنچه دیگران دارند را به طرف خودش بیاورد. یک خوک در ان زندگی می کند که او را به طرف شهوت ها می برد. احساس کردید که گاهی که غذا می خوریم احساس می کنیم که شکم پر شده و نیازی نداریم ولی باز هم می خوریم. چرا می خوریم؟ علت این نیست که نیاز جسم است، اما در واقع یک خوکی در درون وجود ما هست که او می گوید من هنوز می خواهم و هنوز سیر نشده ام. خوک و گرگ یک خصوصیتی دارند. وقتی گرگ به گله ای می زند، به اندازه شکمش گوسفندان را نمی درد، وقتی به گله ای می زند، تا جایی که امکان داشته باشد می کشد و بعد یک ذره از یکی از آنها می خورد و به دنبال کار خود می رود. خوک نیز این گونه است. شنیدم از کشاورزانی که در جنگل های شمال هستند که وقتی به مزارع حمله می کند، بی رحمانه می آید و شخم می زند و همه مزرعه را خراب و پا مال می کند و بعد کمی می خورد و می رود. در وجود انسان نیز این گونه است. وقتی می خواهیم بخوریم ، نمی خواهیم جسم را سیر کنیم بلکه می خواهیم آن خوک را سیر کنیم. یا وقتی می خواهیم بخوابیم،  5-6 ساعت بدن نیاز دارد بخوابد اما اگر تعطیل باشد، می خواهیم که تا ظهر بخوابیم. در این جا از خود سوال نمی کنیم: من که این همه خواب نیاز ندارم؟ من به 10-15 ساعت خواب نیاز ندارم. 5 ساعت خواب نیاز دارم تا دوباره تجدید قوا کنم. آن خوک است که می گوید: من هوز می خواهم بخوابم .او را سیر می کنیم در واقع.
3. در درون خرابه وجود انسان یک طاووس وجود دارد که می خواهد خودنمایی کند. طاووس پرهای زیبایش را باز می کند و انسان نیز یک غریزه خودنمایی دارد و می خواهد زیبایی هایش را به دیگران بنمایاند.
4. در خرابه مورچه وجود دارد. صبح تا به شب هی جمع می کند. انسان نیز صبح تا شب جمع می کند و نیازی ندارد.
5. در خرابه موش وجود دارد.درون وجود انسان نیز موشی وجود دارد که منافق است. معمولا موش این گونه است که وقتی لانه اش را درست می کند، دو سوراخ درست می کند که اگر از یکی جانوری به او حمله کرد، از دیگری در رود. انسان ها هم معمولا این خاصیت را دارند. معمولا جوری در جایی حرف می زنند که اگر طرف گفت: چرا این طور گفتی ؟ بگوید: من منظورم چیز دیگری بود و بتواند حرف خود را توجیه کند.
در خرابه حیوانات زیادی وجود دارند و در روجود ما نیز همین طور. خرابه جایی است که اگر بخواهی این حیوانات را از آنجا بیرون کنی، آدم را بیچاره می کنند. نمی گذراند. جهاد اکبر لاز م است برای این که این ها را بیرون کرد. اگر بخواهیم حیوانات درون خود را نیز بیرون کنیم، واقعا جهاد اکبر لازم است. نمی شود آنها را به آسانی بیرون کرد. چرا این قدر نماز صبح برای ما سنگین است؟ به خاطر این که خوک درون نفس می گوید: من هنوز خواب می خواهم.نمیگذارم تو بلند شی و نماز بخوانی. من را سیرخواب کن تا بعد به تو اجازه بدهم بلند شوی و نماز بخوانی. آن خوک است که می گوید باید بخوابی و امر می کند به خوابیدن. در واقع ما تا این حیوانات را سیر نکنیم، نمی گذارند تا آرام بنشینیم. لذا می بیند موقع افطار که انسان گرسنه است می گوید اول افطار کنم و بعد نماز می خوانم.

6. در خرابه گنج وجود دارد. در وجود انسان نیز گنج وجود دارد. اگر انسان بتواند این حیوانات را بیرون کند که مزاحم او نشوند، بنشیند و خود را حفاری کند ، وجود خود را خوب صیقل بزند، این گنج را ، که همان روحی است که پرتو وجود الهی است، استخراج می کند. می فرماید « كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ / 135 نساء » پافشاری کنید و حیوانات را بیرون کنید، این گنج را استخراج کنید تا به مرحله قسط که عدالت کبری هست برسید.     « إِنَّ الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا / 30 فصلت » آن هایی که گفتند رب ما الله است و قیام کردند، استقامت کردند یعنی خوب پافشاری کردند، پشتکار داشتند. اراده محکمی داشتند. بالاخره انسان با اراده سست به خدا نمی رسد ما الان می گوییم رب ما الله است اما نیت ما مغازه است.

رب :
پرورش دهنده، کامل کننده، برآوردنده نیازها و حاجت های انسان. رب یعنی حاجت بخش، رزق بخش. الان می گوییم رب ما الله است اما آن را اداره و مغازه می دانیم. این استقامت نیست. استقامت این است که وقتی می گوید پروردگار من الله است واقعا روی این مسئله بایستد و به هیچ وجه دلش کوچکترین تعلقی به اینها نداشته باشد.

قیامت :
انسان ها از قبر بر می خیزند و قائم می ایستند. انسان قیامت موجودات است. به عبارت دیگر، انسان رستاخیز موجودات مادی و ملائکه است. قیامت ( عربی ) = رستاخیز ( فارسی ) : راست خیز. انسان رستاخیز است یعنی وقتی حرکت می کند به صورت صاف و عمودی است. انسان رستاخیز موجودات است یعنی چه ؟
جسمش رستاخیز موجودات جسمانی است و روحش رستاخیز موجودات معنوی و ملائکه است. می خواهیم به بحث “کون جامع” برسیم که عرض کردیم که انسان حضرت کون جامع است:
بدن انسان رستاخیز موجودات است :
در بین موجوداتی که روح دارند از گیاهان ( روح نباتی ) ، حیوانات ( روح حیوانی ) ؛ فرق بین درخت و انسان چیست؟ سر درخت کجای درخت است؟ پای درخت کجای درخت است؟ سر درخت ریشه درخت است. به طور کلی سر یک موجود آن قسمتی از آن موجود است که به برطرف شدن او ، حیات برطرف شود. قسمتی که اگر آن را قطع کنی، آن موجود بمیرد. برگ و شاخه های درخت را قطع کنی نمی میرد مگر این که ریشه آن را بخشکانی. درخت یک موجود کله پا است و سر در خاک قرار گرفته است همان است که قرآن فرمود « أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ /176 اعراف » در زمین محکم و ثابت است. سر درخت در پست ترین مرتبه عالم وجود قرار گرفته است که خاک باشد. این می شود درخت، یک موجود معکوس که نهایت دوری و بعد را از آن مرکز اصلی وجود که ذات خدا باشد، دارا است. ذات خدا، مرکز وجود است. متراکم ترین قسمت وجود، ذات خدا است. درخت از آنجا خیلی بعد دارد و از خاک تغذیه می کند، از پست ترین. غذای درخت چیست؟ کود. یعنی پست ترین چیزی که در عالم وجود دارد. غذای او ، محل زندگی او، در خاک است و پست ترین.

 این ابتدایی ترین مرحله حیات است. از درخت مقداری بالاتر می آیی و می رسی به “خزندگان“. سر خزندگان در خاک نیست، در فضای آزاد است منتهی تمام بدنشان مماس بر خاک است. یعنی یک درجه بالاتر از نباتات آمده اند. فقط سر آن ها از خاک بیرون آمده ، همین. از طرف دیگر عیب دیگری که دارند، تمام بدنشان مماس با خاک، با عالم طبیعت است.
از این موجودات بالاتر “چهارپایان” هستند که از خاک فاصله گرفته اند. سر در خاک نیست و بدن مماس بر خاک نیست. بدن از خاک بالاتر آمده است روی چهار پا. اما افقی راه می روند. یعنی سر و دم آن ها همه در یک راستا قرار می گیرد.
از این بالاتر” انسان” است که نه تنها سر در خاک نیست و تمام بدن بر زمین کشیده نمی شود و مماس با خاک نیست ، نه تنها افقی نیست بلکه صاف می ایستد یعنی درست برعکس درخت. سر انسان به آسمان است و پای انسان بر سمت زمین. کمترین قسمت بدن انسان با زمین تماس دارد که کف پا باشد.کف پا نسبت به کل بدن کمترین قسمت است.

این جا است که بدن انسان رستاخیز موجود انسانی است. راست خیز. موجودات همین جور که فاصله می گیرند، از خاک فاصله می گیرند به طرف آسمان. عالی ترین مرحله تکامل موجودات در انسان ختم شده و این گونه بدن انسان رستاخیز موجودات مادی است.
از طرف دیگر غذای او با مراحل دیگر خیلی فرق می کند. درخت پست ترین غذا را دارد. غذای حیوانات آن گونه پست نیست و مانند انسان گوشت و سبزیجات می خورند اما خام می خورند ، همدیگر را تکه پاره می کنند و خام می خورند. انسان فرق می کند. غذای انسان لطیف است و هر غذایی را نمی خورد. گوشت هر حیوانی را نمی خورد. گوشت حیواناتی را که می خورد باید بپزد. سبزیجات لطیف را می خورد نه هر علفی را. پس غذاس او لطیف ترین  و عالی ترین غذاها است.

از لحاظ روحانی نیز ، روح انسان روحی است که می تواند که از مرحله ملائکه ای که در عالم مثال و مماس با عالم طبیعت هستند، بگذرد و بالا رود. از ملائکه ای که در حد عالم نفس هستند و مقام جبرئیلی ، بالا رود. از حد ملائکه عالین که عالی ترین ملائکه هستند نیز بگذرد و در ذات خدا فانی شود. بنابراین روح این انسان این قدر عروج میگیرد که صاف می ایستد و سر این روح به خدا می خورد. اگر سر درخت در خاک است ، سر انسان در خداست اما به شرطی که این روح آزاد شود.

فرق بین تکامل روحانی و جسمانی :
تکامل جسمانی :
ما یک زمانی در رحم بودیم و غذایی که می خوردیم، خون بود.  

چون جنین بد آدمی بد خون غذا *** از نجس پاکی برد مؤمن کذا
از فطام خون غذااش شیر شد *** وز فطام شیر لقمه‌گیر شد

بعدا روی جبر طبیعت انسان دررحکم مادر کامل شد، زاده شد، وارد این دنیا شد. هیچ اراده ای در این جا راه نداشت، نه اراده ما نه اراده مادر. ما زاده شده ایم بر جبر طبیعت. به این جا که آمدیم ، انسان از خون خواری بریده شد و شیرخوار شد. غذای لطیف تری پیدا کرد و همین طور رشد کردیم. یک رشد غیر اختیاری تا به جایی رسیدیم که لقمه گیر شدیم و شدیم ما که جسم ما بهترین حالت قوام را دارد. اما از لحاظ روحانی آیا روی جبر طبیعت ما به مرحله قیام روحانی می توانیم برسیم؟ با سیری که عرض شد، از روی جبر طبیعت به قیام جسمانی می توان رسید. اما روی جبر طبیعت می توان قیام روحانی رسید؟ می توان به جایی رسید که سر ما به ذات خدا بخورد؟ خیر. بلکه اگر از لحاظ روحانی نگاه کنی، می بینی که بسیاری از انسان ها در مرحله حیات روحانی با درخت یکی هستند.  یعنی درست است که جسم ما از درخت خیلی فاصله گرفته ، درخت در خاک اسیر است و روح بسیاری از ما درعالم ماده اسیر است. یعنی وجود مادی ما مثل یک قبری است که روی روح بیچاره این قدر دنیا ریخته ایم که که مدفون شده در زیر این آوارها. بنابراین اینجاست که می گویی روح بسیاری از ما انسان ها مانند درخت می مانند و حیات آنها ، حیات نباتی است. نبینید که کسی جسم بزرگی دارد و مثلا قوی ترین مردان جهان شده. اینها را نگاه نکنید. انسانیت انسان به روحش است نه جسم او. اگر او می تواند یم وزنه 500 کیلویی را بردارد، یک خرس هم می تواند. این که هنر نشد! انسان بودن انسان، به ساختن برج های آنچنانی نیست که مورچه نیز آن را درست می کند.  اونها که درس مهندسی نخوانده اند! نشان می داد که در بیابان های آفریقا خانه هایی ساخته بودند که ارتفاع آن 15 متر بود. وقتی درست تحلیل می کرد، می گفت جوری آن را درست کرده اند که دمای همان 15 متری با دمای کف زمین یکسان است. یک مهندسی خاصی در آن قرار دادند. انسان ، این نیست. انسانیت انسان به روح اوست. روح خیلی از انسان ها در طبیعت مدفون شده و در حد حیات نباتی هستند. شما نبین که می آید و می رود و پول دارد و خرج می کند و چنین و چنان می کند.  روحش را نگاه کن که قرآن می فرماید فرمود « أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ /176 اعراف » خالد شد، در درون زمین مدفون شد یعنی در درون طبیعت انسان مدفون شد.

در این جا است که روح ما روی جبر طبیعت به قیام روحانی می رساند و خود انسان باید یک هنرمندی ای کند. در اینجاست که گفت :

وز فطام لقمه لقمانی شود *** طالب اشکار پنهانی شود
چون حیات ماست موقوف فطام *** اندک اندک جهد کن تم الکلام

در این مرحله انسان باید خودش از خودش مایه بگذارد. طبیعت نمی تواند روح انسان را نجات دهد. طبیعت شعور ندارد. طبیعت نمی تواند به انسان کمال الهی بدهد. طبیعت ماده است. ماده همین قدر است که می تواند انسان را از مرحله جنین بودن به مرحله سیرخواری برساند. در این مراحل انسان با حیوان یکی است و فرقی نمی کند. حیوانات نیز سه مرحله خون خواری ، شیرخواری و لقمه خواری را دارند. انسان در تکامل جسمانی با حیوان یکی است. طبیعت انسان را در مراحل حیوانیت سیر می دهد اما نمی تواند وجود مادی انسان را بشکافد و روح را تعالی دهد! این جا است که انسان باید یک هنرمندی ، یک اراده ای بکند و یک استقامت، پافشاری و عزمی بکند و این وجود مادی خود را ویران کند با تیشه ریاضت و این روح را از زیر خروار ها رسوبات آزاد کند. فرض کنید آدمی را در قبر زنده به گور کرده اند. تا این شخص خاکها را کنار بزند، می ایستد. اگر انسان بتواند رسوبات دنیایی را از روی روح خود کنار بزند، روح سریع به قیامت خود می رسد یعنی سریع سر پا می ایستد. نه این که جنس روح خدایی است و فرمود از روح خود در انسان دمیدم، به محض این که این قبر شکافته شود و وجود مادی متلاشی شود – نه این که بدن بمیرد، بلکه تعلقات مادی کنار رود – یک مرتبه روی روح باز شود، روح سریع حرکت می کند و متصل به ذات خدا می شود یعنی به اصل خود . چون وقتی روی روح باز شد، به عالم نگاه می کند، تنها آشنایی را که در عالم می بیند ذات خداست و سریع به او اتصال برقرا می کند . این جا قیامت روح برای او محقق شده. در این جا رستاخیز روح برای انسان محیا شده. لذا بعضی از انسان قبل از این که بمیرند، قبل از این که به قیامت بروند، قیامتشان در همین دنیا است.

من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود

بعضی از انسانها همین الان توانسته اند به قیامت خود برسند. و اینها انسانها کسانی هستند که روی این مسئله کارکرده اند که وجود جسمانی خود را متلاشی کرده اند. اینها در دنیا با جسمشان زندگی می کنند اما روحشان در این دنیا نیست. ارواحشان معلق به محل اعلا است ، ارواحشان رفته و رسیده به ذات خدا. این جا است که نیاز به یک ولی پیدا می شود. یک ولی ، یک صاحب نفس، یک صاحب نَفَس که بیاید و یک همتی کند و به داد این انسان بیچاره برسد و رسوبات روی روح این انسان را کنار بزند و انسان را نجات دهد.  اینها انسان هایی هستند که فرمود « مُوتُوا قَبلَ اَن تمُوتُوا »

بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید *** در این عشق چو مردید همه روح پذیرید

سعی کنیم در همین دنیا قیامتمان را برپا کنیم و آن هم با مرگ اختیاری نه مرگ اضطراری و اجباری. خودمان خودمان را بمیرانیم . یعنی چی ؟ یعنی خود را از وجود مادی و تعلقات این عالم بمیرانیم. حکایت همان طوطی و بازرگان که مولوی نقل می کند. وقتی که آن طوطی مرد به من یاد داد که بمیر. اگر خلاصی از این زندان را می خواهی بمیر تا بعد تاجر تو را بیرون اندازد و تو اوج بگیر و برو به آسمان . این می شود قیامت روح، جهاد اکبر ، با ریاضت ، عزم و پشتکار که وجود دنیایی از انسان جدا شود و روح آزاد شود. اگر آزاد شد می ایستد. بنابراین قیامت روح فرا می رسد. در این جا سر قیام در نماز را متوجه شو!
وقتی در نماز در حالت قیام قرار می گیری ، توجه کن به این معنا که روح من باید به مرتبه قیام برسد، باید قیامتی در روح خودم ایجاد کنم. اگر من با جسمم قائم و ایستاده هستم در پیش خدا، یک قیام روحانی هم باید پیدا کنم که قیام روحانی بعد ا خلاص شدن از تعلقات جسمانی است.


[1]. شاگردان و پیروان ابن‌عربی براساس باور به این‌که تنها مصداق حقیقی وجود، ذات حق تعالی است و تمام هستی را وجود نامتناهی او در برگرفته است (وحدت وجود)، برای تبیین کثرت ظهورات حق تعالی (موجودات)، به مراتب طولی وجود قائل شدند و حضرات خَمس (مراتب پنج‌ ‌گانه وجود) نظریه ایشان درباره تعداد و کیفیت این مراتب است.
اولینِ این حضراتِ کلیه، حضرت غیب مطلق است و عالَم آن، عالمِ اَعیانِ ثابته در حضرت علمیه است. پایین‌تر از آن، حضرتِ غیبِ مضاف است که به دو بخش تقسیم می‌شود: یکی آن بخش که به حضرتِ غیبِ مطلق نزدیک است و عالَم آن عالم ارواح جبروتی و ملکوتی، یعنی عالَم عقول و نفوس مجرد، است (حضرت دوم)؛ و دیگری آن بخش که به عالم شهادت مطلق نزدیک است و عالمش عالم مثال است و عالم ملکوت هم نامیده می‌شود (حضرت سوم). حضرت چهارم شهادت مطلق است و عالم آن عالم مُلک است. حضرت پنجم، که جامع و مظهر همه حضرات و عوالم قبلی است، انسان کامل است.

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *