filter_list موضوعات search جستجو

مروج توحید

person حساب کاربری file_download اپلیکیشن

اسرار نماز جلسه هفدهم

اسرار نماز جلسه 17

اسرار تشهد :
تشهد که می گوییم « أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا ٱللَّه » شهادت بر توحید است.

شهادت:
به معنی این است که انسان واقعه ای را مشاهده کند. شهود کند، ببیند. مثل این که انسان پیش قاضی می رود و مطلبی را شهادت می دهد. بنابراین در شهادت دو مطلب اهمیت دارد:
1.حضور ( در حضور قاضی قرار بگیرد.)
2. واقعه ای را که دیده و مشاهده کرده است در نزد قاضی بیان کند.
بنابراین وقتی در تشهد می گوییم « أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا ٱللَّه » در حقیقت باید انسان این مطلب را بداند که من در پیشگاه خدا هستم و انسان خود را در پیشگاه خداوند ببیند. تشهد حقیقی عبارت است از این که انسان توحید را دیده باشد. مشاهده کرده باشد. البته دیدن خدا، دیدن قلبی هست و نحوه آن را عرض کردیم .

دیدن خدا دو مرحله است: 1. مرحله توحید 2. مرحله وحدت

از روی آیه قرآن که می فرماید « شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ /18آل عمران » معنی شهادت را متوجه شویم. خداوند شهادت می دهد که جز خودش الهی نیست. خداوند در این آیه شهادت سه نفر را در ردیف هم قرار داده است: شهادت خودش ، شهادت ملائکه اش و شهادت اولو العلم. برای این که بفهمیم شهادت ملائکه و اوالوالعلم چیست باید شهادت خود خدا را بررسی کنیم. شهادت خدا چگونه است؟ لفظی است؟  اگر خداوند شهادت می دهد معنایش این است که خداوند این معنا را در خودش می یابد. مثلا کسی که در کشوری رییس جمهور است یا در شهری فرماندار است، او ریاست بر شهر را در خود می یابد. این شهادت اوست. لازم نیست که حرف بزند و بگوید: من شهادت می دهم که رییس شهر هستم. خیر. شهادت او همین وجدان، یافتن، ذوق،شهود است. یا مثلا یک ساعت به افطار که می شود انسان گرسنه می شود و این را شهادت می دهد نه این که بگوید: مردم من گرسنه هستم. شهادت او این گونه است که گرسنگی را در خودش می یابد. خداوند وقتی به خودش توجه میکند، خودش را الهی می داند که هیچ الهی در عرض و طول او نیست فقط خودش و خودش است، این شهادت خداست.
بنابراین حقیقت شهادت به توحید این است که خداوند الله بودن خودش را، اله بودن خودش را در خودش می یابد و حالا می فرماید: « وَالْمَلَائِكَةُ » ملائکه هم به این مسئله شهادت می دهند. شهادت ملائکه چگونه است؟ حرف می زنند؟ خیر. عالم ملکوت جای حرف و سخن و اینها نیست. عالم حقیقت است. بنابراین شهادت ملائکهنیز همین مسئله است یعنی آن ها هم یگانگی و وحدت خدا را می یابند.

همچنین اولوالعلم نیز همین گونه هستند. به این “شهادت تکوینی” می گویند.

مقام توحید :
 مثلا همین که ما سرمان را پایین انداختیم، در روز در خیابان نورهای زیادی می بینیم. نوری کف خیابان، روی پشت بام، در کوه و صحرا. کثرات را می بینیم و می گوییم: کوه نورانی است، دریا نورانی ، درخت نورانی است. فرض کنید که انسان اصلا خورشید را ندیده باشد. این آدم خیال می کند که کوه و درخت از خودشان نور دارند. این جا این انسان در مرحله کثرت است یعنی می گوید « انوار مختلفی در عالم وجود دارد. » اما اگر همین انسان سرش را بالا کند و خورشید را ببیند و بفهمد که همه این انواری که روی زمین و درخت و کوه میدیده، همه و همه از خورشید هستند، در این جا این انسان این حقیقت را در می یابد که هیچ نوری جز خورشید، نیست. که این همان « لَا إِلهَ إِلَّا ٱللَّه » است و این را در خود می یابد لازم نیست که کسی به او بگوید. یک مرتبه از همه این کثرات می برد و می گوید « لا نور الا نور الشمس » این می شود مقام توحید. لذا در درخت خورشید را می بیند، در کوه خورشید را می بیند. که گفت:

به صحرا بنگرم صحرا ته وینم *** به دریا بنگرم دریا ته وینم
 بهر جا بنگرم کوه و در و دشت *** نشان روی رعنا ته وینم

انسان در مسئله خدا همین گونه می شود. ما چون خدا را ندیده ایم به موجودات که نگاه می کنیم فکر می کنیم موجودات مستقلی هستند. اما اگر انسان بتواند رویش را به طرف آسمان کند و بتواند آن طرف عالم را نگاه کند ، بتواند را خدا را ببیند یک مرتبه این حقیقت را می بیند که « اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ /35نور » همان طور که در ان مثال می گوییم « الشمس نور السماوات و الارض »، انسانی که خدا را نگاه می کند متوجه می شود که « اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ /35نور » نور یعنی وجود. یعنی وجود آسمان ها و زمین الله است. یک نکته ظریفی در این آیه هست که نمی خواهم آن را باز کنم. اهلش که در بحث وحدت وجود مطالبی را خوانده اند از این آیه ، می دانند که این آیه یک آیه بسیار کلیدی است در فهم حقیقت وحدت وجود که حالا نمی خواهم در این باره صحبت کنم. در قرآن آیاتی کلید هستند. مثلا در مسئله معاد آیه « لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ /22ق » آیه کلیدی است که در فهم معاد به انسان کمک می کند شاید 6-7 آیه باشند که ام الکتاب هستند در این مسئله. انگار بقیه آیات آمده اند که آنها را تفسیر کنند. « لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ /23 انبیاء » در فهم معنای حاکمیت خدا، فاعلیت خدا، اولیت و آخریت خدا خیلی حرف دارد. خود بنده مطالبی را در مورد همین آیه نوشته ام که شاید حدود 150 صفحه مطلب از آن خارج شده. این ها امهات قرآن هستند.
به هرحال وقتی انسان موفق شود به خدا نگاه کند و روزنه ای از آن طرف برای او باز شود، چشمش به آن خورشید حقیقی بیفتد، وقتی چشمش به عالم آفرینش، زمین بیفتد، می فهمد که تا به حال کجا بوده. همه انوار مال خدا بوده. در خود کوه خدا را می یابد و می گوید: « لَا إِلهَ إِلَّا ٱللَّه »

اله:
اله یعنی سبب .چیزی که اثری دارد را “اله” می گویند. نمک یک اله است چون اثر آن شوری است. شکر اله است، شیرینی دارد. بنابراین الهی که توانسته رویش را به طرف خدا کند و نور خدا را ببیند، این ها را پرتوهای الله می بیند. اگر انسان خدا را ببیند بعد که روی خود را به کثرات می کند، به هر موجودی که نگاه می کند، به هر الهی که نگاه می کند در همان جا خدا را می یابد. این می شود مقام توحید.

بی دلی در همه احوال خدا با او بود *** او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد     
گوهری کز صدف کون و مکان بیرونست *** طلب از گم‌شدگان لب دریا میکرد

ما می گوییم خدا کو ولی این انسان ها می گویند کو جایی که در آن اثری از خدا نباشد؟ البته این مطلب در رفتار انسان خیلی تاثیر می گذارد. دو مسئله برای انسان پیش می آورد:
1. همیشه خود را در حضور خدا می بیند.
2. به مقام شهادت می رسد. یعنی می بیند، مشاهده می کند خدا را.
نه این که درخت خدا باشد ، خیر. همان فرمایش حضرت امیر (ع) که : « مَا رَأيْتُ شَيْئًا إلاَّ وَ رَأيْتُ اللهَ قبله و بعده و مَعَهُ و فیه » یعنی چنان خدا عالم را پر کرده که این گونه می فرماید و می گوید کو جایی که خدا نباشد؟

پس توحید :
خدا را با موجودات دیدن. انسان با همه چیز خدا را ببیند. به هر چه نگاه می کنی با او خدا را ببینی. مرحله بالاتر از توحید، وحدت است. این که به خورشید نگاه می کنیم و می گوییم « لا اله الا الله » یعنی ابتدا به اله بودن آتش توجهی داریم منتهی یک عطف نظر می کنیم و می گوییم لا اله الا الله. اول می گوییم آتش من را گرم می کند اما در مرحله بعد وقتی دقت کردم می بینم که این خداست که من را گرم می کند. « وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ- وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ /79-80 شعراء » این ها کلمات حضرت ابرهیم است نه عرفا و فلاسفه. می گوید: خدا من را سیر می کند وقتی مریض می شوم خدا من را بهبود می بخشد. علتش چیست که نمی گوید نان سیرم کرد؟ چون وقتی نان را نگاه می کند درهمین نان خدا را می یابد. این مطلب برای انسان حاصل نمی شود مگر این که او اصل مطلب را دیده باشد.

عارفان از دو جهان کاهل‌ترند *** زانک بی شد یار خرمن می‌برند
کاهلی را کرده‌اند ایشان سند *** کار ایشان را چو یزدان می‌کند

البته بنای این دنیا بر این است که مردم دچار غفلت شوند و این حرف ها را متوجه نشوند. خیال می کنیم باید حتما به مغازه برویم تا روزی در آوریم نمی دانند که بدون این ها هم خدا به انسان روزی می دهد. شما این آیه را چطور معنی می کنید؟ « وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یَجعَل لَه مَخرَجـًا – وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِب / 2-3 طلاق » تقوا پیشه کن و خدا روزیت می دهد. تقوا یعنی حرام ها را ترک کن و واجباتت را انجام بده. نمی گوید برو به مغازه، می گوید تقوا پیشه کن. « وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ و الارض /96اعراف » اگر مردم جامعه ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند برکات خود را از آسمان و زمین بر آنها نازل می کنیم. نمی گوید اگر فلان روش های اقتصادی را پیدا کند. جالبیش هم این جاست که می فرماید « مِن حَیثُ لا یَحتَسِب » می فرماید از راهی که نمی دانی به تو روزی می دهم نه راه هایی که می دانی.

استن این عالم ای جان غفلت است *** هوشیاری این جهان را آفت است

نه این که دنیا باید بگردد، یک غفلتی را خدا در انسان ها گذاشته که خیال می کنند من حتما باید بروم کارگری بشوم، تاجر بشوم تا نان در آورم.بالاخره کار دنیا نیز با همین ها می چرخد اما عارفان الهی ورای این اسباب را دیده اند. گفت:

دیده‌ای باید سبب سوراخ کن *** تا حجب را بر کند از بیخ و بن

تا بعد بفهمد که این مغازه حجاب است، خدا از جای دیگری به من روزی می داده. اگر انسان ها به توحید برسند این حقایق را می فهمند. همان طور که آتش من را گرم نمی کند، مغازه هم من را روزی نمی دهد، خداست که من را روزی می هد.

 لذا کسی که نماز می خواهد و به مقام شهادت رسیده است، شهادت درستی است اما اگر کسی به مقام شهادت نرسیده و تشهد را می گوید، این تشهد ، یک شهادت دروغ است مثل این که من جلوی قاضی بگویم من دیدم آقای زید به دیگری 100 تومان پول داد. قاضی می گوید: دیدی این را ؟ می گویم: ندیدم. در این جا قاضی چه کار می کند؟ می گوید برو به دنبال کارت. تازه جاهایی هست که اگر ندیده باشی و شهادت دهی، حد می خوری. شهادت بر زنا این گونه است. در این جا خودم باید حد بخورم. چطور برای شهادت ناحق نسبت به مردم آدم باید 100 تازیانه بخورد، شهادت به ناحق در مورد خدا چه می شود؟ ما همه می دانیم که خدا روزی می دهد، اما دیدن چیز دیگری است. ما می دانیم اما نمی بینیم.  شهادت در نزد قاضی فقط و فقط مبتنی بر دیدن است. بنابراین شهادت در نزد خدا مبتنی بر دیدن است.

  شهادت لفظی ای که ما در نماز می گوییم، در واقع ترجمه آن شهادت روحانی است . یعنی روح ما که به معراج رفته و ربوبیت مطلقه خداوند را دیده است، به توحید رسیده، الان لفظ از آن روح تبعیت می کند. مثلا الان دم افطار شده و من گرسنه هستم. گرسنگی را در درون خود می یابم بعد در لفظ می گویم که من گرسنه هستم. چیزی که در لفظ میگوییم نشئت گرفته از چیزی است که با روح خود احساس می کنم.

بنابراین سر تشهد ، رسیدن به توحید است. ربوبیت مطلقه مخصوص خداست. هیچ موجودی اثری ندارد مگر آن که از خدا آن اثر را دارد. بنابراین شهادت واقعی برای این سه نفر است : خدا ، ملائکه و اولوالعلم. بقیه از شهادت آن ها تقلید می کنند.

عالم ذر :
این مانند شهادتی است که خداوند از انسان ها در عالم ذرگرفت « وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‌ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُو بلی / 172 اعراف » در عالم ذر همه ما یک حقیقت بودیم، همه یک چیز بودیم . اول تجلی خدا، اول مخلوق خدا که « أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْل [1]» عقل اول = عقل کل = مقام لوح محفوظ = مقام قضا (شریعت) = عرش= کتاب مکنون ؛ در آن جا همه ما یکی بودیم. از آن جا که تنزل کردیم به مقام نفس کل و مقام جبرئیلی در آن جا بود که متکثر شدیم. یعنی اگر از اول عالم تا آخر عالم 100 میلیارد آدم بیاید، همه این 100 میلیارد در وجود جبرئیلی متکثر شدند. منتهی به وجودات نورانی روحانی. ما قبل از این که به این عالم بیاییم در آن جا حضور داشتیم ، به وجودات نورانی و روحانی وجود داشتیم. منتهی ناقص بودیم ، باید کامل می شدیم. کامل شدمان به این است که در این دنیا بیاییم و تعلق به ماده بگیریم.
عرض شدیم که ملائکه خدا دو جور هستند :
1. عده ای از ازل تا ابد ثابت هستند ، رشد نمی کنند. گفت :

در حدیث آمد که یزدان مجید *** خلق عالم را سه گونه آفرید[2]

عده ای دیگر از ملائکه بودند که ناقص بودند ولی می توانستند کامل شوند، این ملائکه ما انسان ها بودیم. چه طور کامل شویم ؟ با آمدن و تعلق گرفتن به ماده چون ماده خاصیتش حرکت و تضاد است.
تکامل بر دو مبنای حرکت و تضاد حاصل می شود. بنابراین به این اجسام تعلق گرفتیم و حالا داریم کامل می شویم.

ولی قبل از این که خدا ما را از آنجا به این جا بفرستد، از ما بر ربوبت مطلقه خود اقرار و اعتراف گرفت. گفت: به عالم ماده دنیا (ماده) می روید، حواستان از من پرت نشود. آیا من رب شما هستم یا نه؟ قرار است شما در عالم ماده تکمیل شوید. چه کسی شما را تکمیل می کند؟ رب. رب = تکمیل کننده.  چه کسی تکمیل کننده است ؟ خدا در این جا گفت: نگاهی به خودتان کنید « وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‌ أَنْفُسِهِمْ » البته آن جا انسان جسم نداشت، روح محض بود. نگاه نه با چشم یعنی توجهی به حقیقت وجودمان کردیم. گفت: حالا بفرمایید چه کسی رب شماست؟ گفتیم: خدایا تو رب ما هستی. یعنی وقتی حقیقت وجودمان را دیدیم فهمیدیم که ما جز خدا نمی توانیم رب داشته باشیم.  هیچ ربی نمی تواند ما را کامل کند جز خدا. بنابراین فرمود:« وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‌ أَنْفُسِهِمْ » اول ما را شاهد بر خودمان کرد.  گفت توجه کامل و دقیق بر خود کنید و این شهادت ما بر خودمان بود. یعنی من شهادت دادم، یافتم این حقیقت را، دیدم این حقیقت را درون خودم که من یک موجود عاجز و محتاجی هستم که جز رب مطبق و خدا نمی تواند من را کامل و تکمیل کند. وقتی حقیقت این عجز را در خود یافتم و این که این عجز من، عجزی است که جز خدای رب العالمین نمی تواند ان را پر کند، حالا گفت « أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ » گفتیم: بله. ما انسان ها چنان خلاء عجیبی داریم که هیچ چیزی نمی تواند آن را پر کند و فقط خدا می تواند. بنابراین گفتیم: بله خدایا تو رب ما هستی. این شهادت ما در عالم ذر ، شهادت بر توحید بود منتهی در این جا آمدیم و خراب کردیم. شهادتی که انسان ها در عالم ذر دادند، شهادت واقعی بود چون فقر خودمان را و غنای خدا را دیدیم ، مشاهده کردیم.

بنابراین تشهد یادآور همان است و خدا در این جا می گوید: یادت باشد، وقتی عهدی با من بستی. یک وقتی در وجودت، در مراتب سیر وجودی خودت که از عالم ذات خدا و اعیان ثابته آمدی به عالم عقل اول ، از آن جا آمدی به نفس کل و در آن جا یک شهادتی دادی. یادت نرود که در آن جا با حقیقت وجود خودت، فقر خودت را دیدی، نیاز خودت را دیدی و غنای مطلق من را نیز دیدی. بنابراین متوجه باش که تجدید عهد کن. پس هر تشهد تجدید عهد با خداست. منتهی ما آن ها را فراموش کرده ایم و به یاد نمی آوریم و شهادت ما، شهادت واقعی نیست.

اگر انسان به چنین شهودی رسید، خیلی آثار دارد. مثلا: تفویض امر الی- تسلیم الی الله- رضای بالله. همه این ها در این جا پیدا می شود. وقتی انسان دید که خداوند ربی است که همه عالم را ربوبیت می کند،  از خود دست بر می دارد و می گوید: من که هستم؟ من چه هستم؟ فرعونیت انسان می شکند. شهود ذات خدا، شهود ربوبیت مطلقه خدا که خدا رب مطلق است یکی از خصوصیاتش شکسته شدن فرعونیت و عنانیت انسان است. وقتی که من خورشید را ببینم که همه انوار از اوست، چگونه بگویم نوری که روی من است از من است؟

دیگر این که انسان تسلیم می شود در برابر خدا. « اَلمومن كَالمَيِّتِ بَينَ يَدَيِ الغَسّال » این می شود تفویض امر الی. وقتی که او رب العالمین است، کار دست اوست. من دیگر چه تصمیمی می خواهم برای خودم بگیرم؟ تفویض می کند کارها را به سوی او. تسلیم می شود در مقابل او. راضی می شود به قضای او. یعنی هرچه به سر او بیاید راضی می شود. وجود مقدس امام حسین(ع) در روز عاشورا ببین. آن همه مصیبت ها، گرفتاری ها. ولی وقتی که اسب به پایین می افتد حرفش این است که: « الهی رضاً برضاک » می دانی رضا یعنی چی؟  مرحوم حکیم سبزواری رضا را معنی می کند: « رضا عبارت است از آن خوش حالی که خدا برایش مقدر کرده. » اصلا اعتراضی ندارد. اگر انسان به این مقام برسد، اول از همه لب از دعا بر می بندد.

پسندم آن چه را جانان پسندد

این که امام باقر به جابر ابن عبدالله گفت: « ما جوری هستیم که خدا به ما زندگی دهد، حیات را می پسندیم. خدا به ما مرگ دهد، به موت راضی هستیم. فقر دهد به فقر راضی هستیم. » ما از خودمان اختیار نداریم که بگوییم این و آن. هر چه می خواهد خودش دهد، می دهد. بدجوری لایه های شرک وجود ما را گرفته است.

قاعده کلی در مورد فرزند:
این بچه ها اصلا بچه های ما نیستند. ما همه در مقام نفس کل و مقام جبرئیلی بودیم. از آن جا که می خواهیم به عالم طبیعت بیاییم باید از کانال ها و راه های خاصی وارد شویم. مثلا اگر یک درخت می خواهد به وجود آید باید بذری در خاک قرار بگیرد. این جا خاک می تواند بگوید که این بذر مال من است؟ خاک مجرای وجودی بوده که این درخت در این جا بیاید. این درخت در عالم لوح محفوظ بوده، از این مجرا به این جا آمده. بچه ها همه در عالم نفس کل هستند منتهی وقتی می خواهند در این دنیا ظهور پیدا کنند باید از کانال وجودی یک پدر و مادر آیند. بچه من نیست که بگویم مال من است، بچه خداست. همه ما برای خدا هستیم. گاهی فرزند بت ما می شود. این در واقع بت پرستی است که همه زندگی اش برای بچه می رود و بعد که این بچه را از انسان می گیرد، فرو می ریزد. چه بسا کسانی که برای بچه خیلی زحمت کشیده اند و بچه آدم نادرستی می شود و برعکسش هم وجود دارد. از این جا معلوم می شود که دست ما نیست. کس دیگری است که این کارها را می کند. بنابراین از مرگ نترسیم که بمیرم همسر و فرزندم چه می کنند؟ به ما چه مربوط است. تفویض امر الی. اول دین این است که تو خدا را بشناسی و آخر دین آن است که رها کنی به خدا. یعنی اگر ما هنوز به خودمان چسبیده ایم معلوم می شود که هنوز به آخر دین نرسیده ایم. 

بچه 4-5ساله بودم که بازی می کردم.خانم ها با هم صحبت می کردند در مورد دختری که در قم می خواهد عروس شود و صحبت از جهیزیه بود و آینه. من گفتم: مادر، آینه عقد شما کو؟ ( دو ساله بودم که پدر را از دست دادم )  گفت: تو آن را شکستی و ما را اول زندگی بدبخت کردی. ما که آن جا نفهمیدم ماجرا چیست. اما این در ذهن ماند که رابطه ای بین شکست آینه و مردن هست. فراموشش کرده بودم تا این که خودمان ازدواج کردیم و سال 64 آینه عقد ما شکست. تا شکست یک مرتبه این مطلب در ذهن من زنده شد و با خود گفتم که صبر کن و همین روزها می میری. امروز و فردا هی منتظر بودم بمیرم. الان که با خودم این قضیه را تحلیل می کنم می بینم که ترس از مرگ در وجودم بود. ترس از مرگ در همه ما هست . چرا؟ چون به توحید نرسیده ایم. « رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ / 28 بقره » البته بعد از 20 سال این قدر دنیا ما را زمین و آسمان کرده که علاقه ای به زندگی نیست. منزل ما که نزدیک امامزاده است تقریبا روزی 1-2 بار صدای قرآن را می شنوم. در هر بار احساس می کنم محبوبی که در آسمان است، یک بار دیگر یک نفر را به سوی خود خوانده است. همچین دلم پر می کشد که ای کاش آن زمان برسد که این ندا، ندای « ارجعی الی ربک » را از آسمان بشنود. اگر خدا معشوق تو شود، دیگر از مرگ نمی ترسی. بدیش این است که خدا برای ما معشوق نیست، محبوب نیست. حاکم جباری است که در ایستاده و می گوید اگر کار بد کنی به جهنم می اندازمت. اگر محبوب و معشوق ما شود، وقتی این ندا را شنیدی، دیگر آن را از روی زمین نمی شنوی، از آسمان می شنوی که می گوید: « يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً / 89 فجر » جهنمت هم بندازم باز پیش خودمی. بیا پیش خودم،عیبی ندارد. انسان لذت می برد از مرگ. بنابراین آن زمانی که مرگ به سراغش آمد :

معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا *** کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد *** باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا
یاري که دلم خستي در بر رخ ما بستی *** غمخواره ياران شد تا باد چنين بادا

روز مرگ انسان، روز عید می شود

عيد آمد و عيد آمد ياري که رميد آمد *** عيدانه فراوان شد تا باد چنين باد
شمس الحق تبريزي از بس که درآميزي *** تبريز خراسان شد تا باد چنين بادا

خیلی فرق دارد که خدا معشوق تو باشد فقط عشق این رو داری که ندای « يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً / 89 فجر » را بشنوی. گاهی انسان با خود فکر می کند که عمر را به سر برد و هیچ رابطه عاشقانه ای با خدا ایجاد نکرد، فقط در فرعونیت نفس ماندیم.

فرعون بدان سختي با آن همه بدبختي *** نک موسي عمران شد تا باد چنين بادا
آن گرگ بدان زشتي با جهل و فرامشتي *** نک يوسف کنعان شد تا باد چنين بادا
همه چیز عوض می شود. فرعونیت ما می شود موسی


[1] حدیث از رسول اکرم (ص)

[2] یک گره را جمله عقل و علم و جود *** آن فرشته‌ست او نداند جز سجود

نیست اندر عنصرش حرص و هوا *** نور مطلق زنده از عشق خدا

یک گروه دیگر از دانش تهی *** هم‌چو حیوان از علف در فربهی

او نبیند جز که اصطبل و علف *** از شقاوت غافلست و از شرف

این سوم هست آدمی‌زاد و بشر *** نیم او ز افرشته و نیمیش خر

نیم خر خود مایل سفلی بود *** نیم دیگر مایل عقلی بود

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسرار تشهد :
تشهد که می گوییم « أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا ٱللَّه » شهادت بر توحید است.

شهادت:
به معنی این است که انسان واقعه ای را مشاهده کند. شهود کند، ببیند. مثل این که انسان پیش قاضی می رود و مطلبی را شهادت می دهد. بنابراین در شهادت دو مطلب اهمیت دارد:
1.حضور ( در حضور قاضی قرار بگیرد.)
2. واقعه ای را که دیده و مشاهده کرده است در نزد قاضی بیان کند.
بنابراین وقتی در تشهد می گوییم « أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا ٱللَّه » در حقیقت باید انسان این مطلب را بداند که من در پیشگاه خدا هستم و انسان خود را در پیشگاه خداوند ببیند. تشهد حقیقی عبارت است از این که انسان توحید را دیده باشد. مشاهده کرده باشد. البته دیدن خدا، دیدن قلبی هست و نحوه آن را عرض کردیم .

دیدن خدا دو مرحله است: 1. مرحله توحید 2. مرحله وحدت

از روی آیه قرآن که می فرماید « شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ /18آل عمران » معنی شهادت را متوجه شویم. خداوند شهادت می دهد که جز خودش الهی نیست. خداوند در این آیه شهادت سه نفر را در ردیف هم قرار داده است: شهادت خودش ، شهادت ملائکه اش و شهادت اولو العلم. برای این که بفهمیم شهادت ملائکه و اوالوالعلم چیست باید شهادت خود خدا را بررسی کنیم. شهادت خدا چگونه است؟ لفظی است؟  اگر خداوند شهادت می دهد معنایش این است که خداوند این معنا را در خودش می یابد. مثلا کسی که در کشوری رییس جمهور است یا در شهری فرماندار است، او ریاست بر شهر را در خود می یابد. این شهادت اوست. لازم نیست که حرف بزند و بگوید: من شهادت می دهم که رییس شهر هستم. خیر. شهادت او همین وجدان، یافتن، ذوق،شهود است. یا مثلا یک ساعت به افطار که می شود انسان گرسنه می شود و این را شهادت می دهد نه این که بگوید: مردم من گرسنه هستم. شهادت او این گونه است که گرسنگی را در خودش می یابد. خداوند وقتی به خودش توجه میکند، خودش را الهی می داند که هیچ الهی در عرض و طول او نیست فقط خودش و خودش است، این شهادت خداست.
بنابراین حقیقت شهادت به توحید این است که خداوند الله بودن خودش را، اله بودن خودش را در خودش می یابد و حالا می فرماید: « وَالْمَلَائِكَةُ » ملائکه هم به این مسئله شهادت می دهند. شهادت ملائکه چگونه است؟ حرف می زنند؟ خیر. عالم ملکوت جای حرف و سخن و اینها نیست. عالم حقیقت است. بنابراین شهادت ملائکهنیز همین مسئله است یعنی آن ها هم یگانگی و وحدت خدا را می یابند.

همچنین اولوالعلم نیز همین گونه هستند. به این “شهادت تکوینی” می گویند.

مقام توحید :
 مثلا همین که ما سرمان را پایین انداختیم، در روز در خیابان نورهای زیادی می بینیم. نوری کف خیابان، روی پشت بام، در کوه و صحرا. کثرات را می بینیم و می گوییم: کوه نورانی است، دریا نورانی ، درخت نورانی است. فرض کنید که انسان اصلا خورشید را ندیده باشد. این آدم خیال می کند که کوه و درخت از خودشان نور دارند. این جا این انسان در مرحله کثرت است یعنی می گوید « انوار مختلفی در عالم وجود دارد. » اما اگر همین انسان سرش را بالا کند و خورشید را ببیند و بفهمد که همه این انواری که روی زمین و درخت و کوه میدیده، همه و همه از خورشید هستند، در این جا این انسان این حقیقت را در می یابد که هیچ نوری جز خورشید، نیست. که این همان « لَا إِلهَ إِلَّا ٱللَّه » است و این را در خود می یابد لازم نیست که کسی به او بگوید. یک مرتبه از همه این کثرات می برد و می گوید « لا نور الا نور الشمس » این می شود مقام توحید. لذا در درخت خورشید را می بیند، در کوه خورشید را می بیند. که گفت:

به صحرا بنگرم صحرا ته وینم *** به دریا بنگرم دریا ته وینم
 بهر جا بنگرم کوه و در و دشت *** نشان روی رعنا ته وینم

انسان در مسئله خدا همین گونه می شود. ما چون خدا را ندیده ایم به موجودات که نگاه می کنیم فکر می کنیم موجودات مستقلی هستند. اما اگر انسان بتواند رویش را به طرف آسمان کند و بتواند آن طرف عالم را نگاه کند ، بتواند را خدا را ببیند یک مرتبه این حقیقت را می بیند که « اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ /35نور » همان طور که در ان مثال می گوییم « الشمس نور السماوات و الارض »، انسانی که خدا را نگاه می کند متوجه می شود که « اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ /35نور » نور یعنی وجود. یعنی وجود آسمان ها و زمین الله است. یک نکته ظریفی در این آیه هست که نمی خواهم آن را باز کنم. اهلش که در بحث وحدت وجود مطالبی را خوانده اند از این آیه ، می دانند که این آیه یک آیه بسیار کلیدی است در فهم حقیقت وحدت وجود که حالا نمی خواهم در این باره صحبت کنم. در قرآن آیاتی کلید هستند. مثلا در مسئله معاد آیه « لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ /22ق » آیه کلیدی است که در فهم معاد به انسان کمک می کند شاید 6-7 آیه باشند که ام الکتاب هستند در این مسئله. انگار بقیه آیات آمده اند که آنها را تفسیر کنند. « لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ /23 انبیاء » در فهم معنای حاکمیت خدا، فاعلیت خدا، اولیت و آخریت خدا خیلی حرف دارد. خود بنده مطالبی را در مورد همین آیه نوشته ام که شاید حدود 150 صفحه مطلب از آن خارج شده. این ها امهات قرآن هستند.
به هرحال وقتی انسان موفق شود به خدا نگاه کند و روزنه ای از آن طرف برای او باز شود، چشمش به آن خورشید حقیقی بیفتد، وقتی چشمش به عالم آفرینش، زمین بیفتد، می فهمد که تا به حال کجا بوده. همه انوار مال خدا بوده. در خود کوه خدا را می یابد و می گوید: « لَا إِلهَ إِلَّا ٱللَّه »

اله:
اله یعنی سبب .چیزی که اثری دارد را “اله” می گویند. نمک یک اله است چون اثر آن شوری است. شکر اله است، شیرینی دارد. بنابراین الهی که توانسته رویش را به طرف خدا کند و نور خدا را ببیند، این ها را پرتوهای الله می بیند. اگر انسان خدا را ببیند بعد که روی خود را به کثرات می کند، به هر موجودی که نگاه می کند، به هر الهی که نگاه می کند در همان جا خدا را می یابد. این می شود مقام توحید.

بی دلی در همه احوال خدا با او بود *** او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد     
گوهری کز صدف کون و مکان بیرونست *** طلب از گم‌شدگان لب دریا میکرد

ما می گوییم خدا کو ولی این انسان ها می گویند کو جایی که در آن اثری از خدا نباشد؟ البته این مطلب در رفتار انسان خیلی تاثیر می گذارد. دو مسئله برای انسان پیش می آورد:
1. همیشه خود را در حضور خدا می بیند.
2. به مقام شهادت می رسد. یعنی می بیند، مشاهده می کند خدا را.
نه این که درخت خدا باشد ، خیر. همان فرمایش حضرت امیر (ع) که : « مَا رَأيْتُ شَيْئًا إلاَّ وَ رَأيْتُ اللهَ قبله و بعده و مَعَهُ و فیه » یعنی چنان خدا عالم را پر کرده که این گونه می فرماید و می گوید کو جایی که خدا نباشد؟

پس توحید :
خدا را با موجودات دیدن. انسان با همه چیز خدا را ببیند. به هر چه نگاه می کنی با او خدا را ببینی. مرحله بالاتر از توحید، وحدت است. این که به خورشید نگاه می کنیم و می گوییم « لا اله الا الله » یعنی ابتدا به اله بودن آتش توجهی داریم منتهی یک عطف نظر می کنیم و می گوییم لا اله الا الله. اول می گوییم آتش من را گرم می کند اما در مرحله بعد وقتی دقت کردم می بینم که این خداست که من را گرم می کند. « وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ- وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ /79-80 شعراء » این ها کلمات حضرت ابرهیم است نه عرفا و فلاسفه. می گوید: خدا من را سیر می کند وقتی مریض می شوم خدا من را بهبود می بخشد. علتش چیست که نمی گوید نان سیرم کرد؟ چون وقتی نان را نگاه می کند درهمین نان خدا را می یابد. این مطلب برای انسان حاصل نمی شود مگر این که او اصل مطلب را دیده باشد.

عارفان از دو جهان کاهل‌ترند *** زانک بی شد یار خرمن می‌برند
کاهلی را کرده‌اند ایشان سند *** کار ایشان را چو یزدان می‌کند

البته بنای این دنیا بر این است که مردم دچار غفلت شوند و این حرف ها را متوجه نشوند. خیال می کنیم باید حتما به مغازه برویم تا روزی در آوریم نمی دانند که بدون این ها هم خدا به انسان روزی می دهد. شما این آیه را چطور معنی می کنید؟ « وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یَجعَل لَه مَخرَجـًا – وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِب / 2-3 طلاق » تقوا پیشه کن و خدا روزیت می دهد. تقوا یعنی حرام ها را ترک کن و واجباتت را انجام بده. نمی گوید برو به مغازه، می گوید تقوا پیشه کن. « وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ و الارض /96اعراف » اگر مردم جامعه ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند برکات خود را از آسمان و زمین بر آنها نازل می کنیم. نمی گوید اگر فلان روش های اقتصادی را پیدا کند. جالبیش هم این جاست که می فرماید « مِن حَیثُ لا یَحتَسِب » می فرماید از راهی که نمی دانی به تو روزی می دهم نه راه هایی که می دانی.

استن این عالم ای جان غفلت است *** هوشیاری این جهان را آفت است

نه این که دنیا باید بگردد، یک غفلتی را خدا در انسان ها گذاشته که خیال می کنند من حتما باید بروم کارگری بشوم، تاجر بشوم تا نان در آورم.بالاخره کار دنیا نیز با همین ها می چرخد اما عارفان الهی ورای این اسباب را دیده اند. گفت:

دیده‌ای باید سبب سوراخ کن *** تا حجب را بر کند از بیخ و بن

تا بعد بفهمد که این مغازه حجاب است، خدا از جای دیگری به من روزی می داده. اگر انسان ها به توحید برسند این حقایق را می فهمند. همان طور که آتش من را گرم نمی کند، مغازه هم من را روزی نمی دهد، خداست که من را روزی می هد.

 لذا کسی که نماز می خواهد و به مقام شهادت رسیده است، شهادت درستی است اما اگر کسی به مقام شهادت نرسیده و تشهد را می گوید، این تشهد ، یک شهادت دروغ است مثل این که من جلوی قاضی بگویم من دیدم آقای زید به دیگری 100 تومان پول داد. قاضی می گوید: دیدی این را ؟ می گویم: ندیدم. در این جا قاضی چه کار می کند؟ می گوید برو به دنبال کارت. تازه جاهایی هست که اگر ندیده باشی و شهادت دهی، حد می خوری. شهادت بر زنا این گونه است. در این جا خودم باید حد بخورم. چطور برای شهادت ناحق نسبت به مردم آدم باید 100 تازیانه بخورد، شهادت به ناحق در مورد خدا چه می شود؟ ما همه می دانیم که خدا روزی می دهد، اما دیدن چیز دیگری است. ما می دانیم اما نمی بینیم.  شهادت در نزد قاضی فقط و فقط مبتنی بر دیدن است. بنابراین شهادت در نزد خدا مبتنی بر دیدن است.

  شهادت لفظی ای که ما در نماز می گوییم، در واقع ترجمه آن شهادت روحانی است . یعنی روح ما که به معراج رفته و ربوبیت مطلقه خداوند را دیده است، به توحید رسیده، الان لفظ از آن روح تبعیت می کند. مثلا الان دم افطار شده و من گرسنه هستم. گرسنگی را در درون خود می یابم بعد در لفظ می گویم که من گرسنه هستم. چیزی که در لفظ میگوییم نشئت گرفته از چیزی است که با روح خود احساس می کنم.

بنابراین سر تشهد ، رسیدن به توحید است. ربوبیت مطلقه مخصوص خداست. هیچ موجودی اثری ندارد مگر آن که از خدا آن اثر را دارد. بنابراین شهادت واقعی برای این سه نفر است : خدا ، ملائکه و اولوالعلم. بقیه از شهادت آن ها تقلید می کنند.

عالم ذر :
این مانند شهادتی است که خداوند از انسان ها در عالم ذرگرفت « وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‌ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُو بلی / 172 اعراف » در عالم ذر همه ما یک حقیقت بودیم، همه یک چیز بودیم . اول تجلی خدا، اول مخلوق خدا که « أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْل [1]» عقل اول = عقل کل = مقام لوح محفوظ = مقام قضا (شریعت) = عرش= کتاب مکنون ؛ در آن جا همه ما یکی بودیم. از آن جا که تنزل کردیم به مقام نفس کل و مقام جبرئیلی در آن جا بود که متکثر شدیم. یعنی اگر از اول عالم تا آخر عالم 100 میلیارد آدم بیاید، همه این 100 میلیارد در وجود جبرئیلی متکثر شدند. منتهی به وجودات نورانی روحانی. ما قبل از این که به این عالم بیاییم در آن جا حضور داشتیم ، به وجودات نورانی و روحانی وجود داشتیم. منتهی ناقص بودیم ، باید کامل می شدیم. کامل شدمان به این است که در این دنیا بیاییم و تعلق به ماده بگیریم.
عرض شدیم که ملائکه خدا دو جور هستند :
1. عده ای از ازل تا ابد ثابت هستند ، رشد نمی کنند. گفت :

در حدیث آمد که یزدان مجید *** خلق عالم را سه گونه آفرید[2]

عده ای دیگر از ملائکه بودند که ناقص بودند ولی می توانستند کامل شوند، این ملائکه ما انسان ها بودیم. چه طور کامل شویم ؟ با آمدن و تعلق گرفتن به ماده چون ماده خاصیتش حرکت و تضاد است.
تکامل بر دو مبنای حرکت و تضاد حاصل می شود. بنابراین به این اجسام تعلق گرفتیم و حالا داریم کامل می شویم.

ولی قبل از این که خدا ما را از آنجا به این جا بفرستد، از ما بر ربوبت مطلقه خود اقرار و اعتراف گرفت. گفت: به عالم ماده دنیا (ماده) می روید، حواستان از من پرت نشود. آیا من رب شما هستم یا نه؟ قرار است شما در عالم ماده تکمیل شوید. چه کسی شما را تکمیل می کند؟ رب. رب = تکمیل کننده.  چه کسی تکمیل کننده است ؟ خدا در این جا گفت: نگاهی به خودتان کنید « وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‌ أَنْفُسِهِمْ » البته آن جا انسان جسم نداشت، روح محض بود. نگاه نه با چشم یعنی توجهی به حقیقت وجودمان کردیم. گفت: حالا بفرمایید چه کسی رب شماست؟ گفتیم: خدایا تو رب ما هستی. یعنی وقتی حقیقت وجودمان را دیدیم فهمیدیم که ما جز خدا نمی توانیم رب داشته باشیم.  هیچ ربی نمی تواند ما را کامل کند جز خدا. بنابراین فرمود:« وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‌ أَنْفُسِهِمْ » اول ما را شاهد بر خودمان کرد.  گفت توجه کامل و دقیق بر خود کنید و این شهادت ما بر خودمان بود. یعنی من شهادت دادم، یافتم این حقیقت را، دیدم این حقیقت را درون خودم که من یک موجود عاجز و محتاجی هستم که جز رب مطبق و خدا نمی تواند من را کامل و تکمیل کند. وقتی حقیقت این عجز را در خود یافتم و این که این عجز من، عجزی است که جز خدای رب العالمین نمی تواند ان را پر کند، حالا گفت « أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ » گفتیم: بله. ما انسان ها چنان خلاء عجیبی داریم که هیچ چیزی نمی تواند آن را پر کند و فقط خدا می تواند. بنابراین گفتیم: بله خدایا تو رب ما هستی. این شهادت ما در عالم ذر ، شهادت بر توحید بود منتهی در این جا آمدیم و خراب کردیم. شهادتی که انسان ها در عالم ذر دادند، شهادت واقعی بود چون فقر خودمان را و غنای خدا را دیدیم ، مشاهده کردیم.

بنابراین تشهد یادآور همان است و خدا در این جا می گوید: یادت باشد، وقتی عهدی با من بستی. یک وقتی در وجودت، در مراتب سیر وجودی خودت که از عالم ذات خدا و اعیان ثابته آمدی به عالم عقل اول ، از آن جا آمدی به نفس کل و در آن جا یک شهادتی دادی. یادت نرود که در آن جا با حقیقت وجود خودت، فقر خودت را دیدی، نیاز خودت را دیدی و غنای مطلق من را نیز دیدی. بنابراین متوجه باش که تجدید عهد کن. پس هر تشهد تجدید عهد با خداست. منتهی ما آن ها را فراموش کرده ایم و به یاد نمی آوریم و شهادت ما، شهادت واقعی نیست.

اگر انسان به چنین شهودی رسید، خیلی آثار دارد. مثلا: تفویض امر الی- تسلیم الی الله- رضای بالله. همه این ها در این جا پیدا می شود. وقتی انسان دید که خداوند ربی است که همه عالم را ربوبیت می کند،  از خود دست بر می دارد و می گوید: من که هستم؟ من چه هستم؟ فرعونیت انسان می شکند. شهود ذات خدا، شهود ربوبیت مطلقه خدا که خدا رب مطلق است یکی از خصوصیاتش شکسته شدن فرعونیت و عنانیت انسان است. وقتی که من خورشید را ببینم که همه انوار از اوست، چگونه بگویم نوری که روی من است از من است؟

دیگر این که انسان تسلیم می شود در برابر خدا. « اَلمومن كَالمَيِّتِ بَينَ يَدَيِ الغَسّال » این می شود تفویض امر الی. وقتی که او رب العالمین است، کار دست اوست. من دیگر چه تصمیمی می خواهم برای خودم بگیرم؟ تفویض می کند کارها را به سوی او. تسلیم می شود در مقابل او. راضی می شود به قضای او. یعنی هرچه به سر او بیاید راضی می شود. وجود مقدس امام حسین(ع) در روز عاشورا ببین. آن همه مصیبت ها، گرفتاری ها. ولی وقتی که اسب به پایین می افتد حرفش این است که: « الهی رضاً برضاک » می دانی رضا یعنی چی؟  مرحوم حکیم سبزواری رضا را معنی می کند: « رضا عبارت است از آن خوش حالی که خدا برایش مقدر کرده. » اصلا اعتراضی ندارد. اگر انسان به این مقام برسد، اول از همه لب از دعا بر می بندد.

پسندم آن چه را جانان پسندد

این که امام باقر به جابر ابن عبدالله گفت: « ما جوری هستیم که خدا به ما زندگی دهد، حیات را می پسندیم. خدا به ما مرگ دهد، به موت راضی هستیم. فقر دهد به فقر راضی هستیم. » ما از خودمان اختیار نداریم که بگوییم این و آن. هر چه می خواهد خودش دهد، می دهد. بدجوری لایه های شرک وجود ما را گرفته است.

قاعده کلی در مورد فرزند:
این بچه ها اصلا بچه های ما نیستند. ما همه در مقام نفس کل و مقام جبرئیلی بودیم. از آن جا که می خواهیم به عالم طبیعت بیاییم باید از کانال ها و راه های خاصی وارد شویم. مثلا اگر یک درخت می خواهد به وجود آید باید بذری در خاک قرار بگیرد. این جا خاک می تواند بگوید که این بذر مال من است؟ خاک مجرای وجودی بوده که این درخت در این جا بیاید. این درخت در عالم لوح محفوظ بوده، از این مجرا به این جا آمده. بچه ها همه در عالم نفس کل هستند منتهی وقتی می خواهند در این دنیا ظهور پیدا کنند باید از کانال وجودی یک پدر و مادر آیند. بچه من نیست که بگویم مال من است، بچه خداست. همه ما برای خدا هستیم. گاهی فرزند بت ما می شود. این در واقع بت پرستی است که همه زندگی اش برای بچه می رود و بعد که این بچه را از انسان می گیرد، فرو می ریزد. چه بسا کسانی که برای بچه خیلی زحمت کشیده اند و بچه آدم نادرستی می شود و برعکسش هم وجود دارد. از این جا معلوم می شود که دست ما نیست. کس دیگری است که این کارها را می کند. بنابراین از مرگ نترسیم که بمیرم همسر و فرزندم چه می کنند؟ به ما چه مربوط است. تفویض امر الی. اول دین این است که تو خدا را بشناسی و آخر دین آن است که رها کنی به خدا. یعنی اگر ما هنوز به خودمان چسبیده ایم معلوم می شود که هنوز به آخر دین نرسیده ایم. 

بچه 4-5ساله بودم که بازی می کردم.خانم ها با هم صحبت می کردند در مورد دختری که در قم می خواهد عروس شود و صحبت از جهیزیه بود و آینه. من گفتم: مادر، آینه عقد شما کو؟ ( دو ساله بودم که پدر را از دست دادم )  گفت: تو آن را شکستی و ما را اول زندگی بدبخت کردی. ما که آن جا نفهمیدم ماجرا چیست. اما این در ذهن ماند که رابطه ای بین شکست آینه و مردن هست. فراموشش کرده بودم تا این که خودمان ازدواج کردیم و سال 64 آینه عقد ما شکست. تا شکست یک مرتبه این مطلب در ذهن من زنده شد و با خود گفتم که صبر کن و همین روزها می میری. امروز و فردا هی منتظر بودم بمیرم. الان که با خودم این قضیه را تحلیل می کنم می بینم که ترس از مرگ در وجودم بود. ترس از مرگ در همه ما هست . چرا؟ چون به توحید نرسیده ایم. « رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ / 28 بقره » البته بعد از 20 سال این قدر دنیا ما را زمین و آسمان کرده که علاقه ای به زندگی نیست. منزل ما که نزدیک امامزاده است تقریبا روزی 1-2 بار صدای قرآن را می شنوم. در هر بار احساس می کنم محبوبی که در آسمان است، یک بار دیگر یک نفر را به سوی خود خوانده است. همچین دلم پر می کشد که ای کاش آن زمان برسد که این ندا، ندای « ارجعی الی ربک » را از آسمان بشنود. اگر خدا معشوق تو شود، دیگر از مرگ نمی ترسی. بدیش این است که خدا برای ما معشوق نیست، محبوب نیست. حاکم جباری است که در ایستاده و می گوید اگر کار بد کنی به جهنم می اندازمت. اگر محبوب و معشوق ما شود، وقتی این ندا را شنیدی، دیگر آن را از روی زمین نمی شنوی، از آسمان می شنوی که می گوید: « يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً / 89 فجر » جهنمت هم بندازم باز پیش خودمی. بیا پیش خودم،عیبی ندارد. انسان لذت می برد از مرگ. بنابراین آن زمانی که مرگ به سراغش آمد :

معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا *** کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد *** باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا
یاري که دلم خستي در بر رخ ما بستی *** غمخواره ياران شد تا باد چنين بادا

روز مرگ انسان، روز عید می شود

عيد آمد و عيد آمد ياري که رميد آمد *** عيدانه فراوان شد تا باد چنين باد
شمس الحق تبريزي از بس که درآميزي *** تبريز خراسان شد تا باد چنين بادا

خیلی فرق دارد که خدا معشوق تو باشد فقط عشق این رو داری که ندای « يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً / 89 فجر » را بشنوی. گاهی انسان با خود فکر می کند که عمر را به سر برد و هیچ رابطه عاشقانه ای با خدا ایجاد نکرد، فقط در فرعونیت نفس ماندیم.

فرعون بدان سختي با آن همه بدبختي *** نک موسي عمران شد تا باد چنين بادا
آن گرگ بدان زشتي با جهل و فرامشتي *** نک يوسف کنعان شد تا باد چنين بادا
همه چیز عوض می شود. فرعونیت ما می شود موسی


[1] حدیث از رسول اکرم (ص)

[2] یک گره را جمله عقل و علم و جود *** آن فرشته‌ست او نداند جز سجود

نیست اندر عنصرش حرص و هوا *** نور مطلق زنده از عشق خدا

یک گروه دیگر از دانش تهی *** هم‌چو حیوان از علف در فربهی

او نبیند جز که اصطبل و علف *** از شقاوت غافلست و از شرف

این سوم هست آدمی‌زاد و بشر *** نیم او ز افرشته و نیمیش خر

نیم خر خود مایل سفلی بود *** نیم دیگر مایل عقلی بود

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *