filter_list موضوعات search جستجو

مروج توحید

person حساب کاربری file_download اپلیکیشن

تفسیر قرآن جلسه دوازدهم

1388/01/24 تفسیر قرآن جلسه 12

(بقره 6و7)

در سوره بقره قرآن بعد از اوصاف مومنین، اوصاف کفار را بیان می فرماید . « إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿٦﴾ خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ  وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ  وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ﴿٧﴾ » خداوند قلب های آنها را مهر کرده و بر گوش ها و چشم هایشان پرده هست و اینها دارای عذاب عظیم هستند. در ابتدا قرآن می گوید کفار کسانی هستند که آنها را انذار بدهی یا نه برای انها فرقی نمی کند. به هر حال ایمان نمی اورند. در آیه دوم دلیل می اورد به خاطر این که قلب و گوش و چشم انها مهر خورده بنابراین اینها از قابلیت ایمان افتاده اند . قلب اینها تبدیل به تکه ای جماد شده. مثلا به دیوار انذار دهی نمی فهمد .

ما انسانها حب نفس داریم. باید با اشیا بیرون از خودمان ارتباط برقرار کنیم و کمال انها را به خود انتقال دهیم. قوه حسابگر در ما دو کار میکند :  1. محاسبه می کند 2.حکم می دهد این قوه حسابگر دو لایه هست:
1.ظاهر = وهم (فلاسفه ) / عقل ساقط = عقل  جزئی (عرفا)
وهم یک مشکلی دارد : چون خودش قوه ای ظاهری است، ظاهربین نیز هست. وهم معمولا نفی روح می کند در انسان و نفی خدا می کند در عالم.  وهم فرمانده وجود انسان است.چرا که قوه حسابگر است.
 2.باطن = عقل 

عقل چون خودش قوه ای باطنی است ، باطن بین نیز هست و می گوید . قوه ای حسابگر است ولی در ادامه می تواند به عمق وجود انسان پی ببرد.

کدام یک باید فرماندهی وجود انسان را به دست داشته باشند؟ قوه ظاهری (وهم ) یا قوه باطنی (عقل) ؟
اگر وهم فرماندهی را به دست داشته باشد، انسان می شود حیوان بالفعل. حیوان در عالم وهم زندگی می کند. وهم او به او می گوید این کار را بکن یا نه. این علف را بخور یا نه. وهم حافظ منافع جسم است. لذا حیوانات از صبح تا به شب مشغول جسم هستند که فایده برای آن جذب کنند و یا ضرر از آن دفع کنند. اکثر انسانها هم به دنبال حافظ منافع جسم هستند.  چون وهم نیاز های جسم را می بیند، و نیازهای جسم در دنیا برآورده می شوند، لذا وهم انسان را می برد در دنیا. چون باطن دنیا ظلمت است وقتی افعال دنیایی ، اشیا دنیوی، وارد زندگی انسان می شود، ظلمت را بر روی عقل / روح انسان می گذارد . در اثر این ظلمتها راه انسان با عقلش منقطع می شود. بنابراین هرچه انسان می بیند به وهم مخابره می شود، به عقل نمی رسد. وقتی انسان به این جا رسید و عقل دیگر از  کار افتاد ، این جا انسان به مقام “ختم” می رسد. یعنی می شود «  خَتَمَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَعَلَىٰ سَمْعِهِمْ ۖ وَعَلَىٰ أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ » اینجا رابطه قلب و گوش و چشم با عقل قطع است و وقتی پیامبری می آید و  معجزه ای کرده ، او می بیند ، این دیدن به وهم مخابره می شود و می گوید: اینها کار جادوگران است. پس این آدم جادوگر است. چون خود وهم قوه ظاهری است نمی تواند خدا را که امر باطنی است قبول کند. یا اگر آیاتی را از پیامبری شنید، بلافاصله گوش پیام را به وهم مخابره میکند ، وهم می گوید این آیات دارای وزن است و بلافاصله می گوید : اینها شعر است.
در اینجاست که دعوت های انبیا برای انسان بی ثمر می شود. بنابراین می گوید: « إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ » ایمان کار کیست ؟ کار قلب، عقل  است. وقتی سخنان انبیاء به عقل برسد بلافاصله عقل می گوید : این حرف های حرفهای یک انسان معمولی نیست و منشاء الهی دارد. یا وقتی معجزه را دید همین طور.  بلافاصله به غیب ، خدا ایمان می آورد. وقتی رابطه گوش و چشم با عقل باز است ، ایمان می آورد. پشت الفاظ و معجزات را می بیند و انسان را وادار می کند که ایمان بیاور به منشاء آنها.

انسان هایی که قلب و چشم و گوششان پوشیده شده چه خصوصیاتی دارند؟
فرمود « وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ  لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا  أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ  أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ / 179اعراف » – ما عده زیادی را برای جهنم خلق کرده ایم. کسانی هستند که قلب ، عقل دارند ، تفقه نمی کنند با عقلشان .
تفقه یعنی باطن بینی . مثلا قرآن می فرماید « شما نشئه دنیا را می بیند چرا قیامت را نتیجه نمی گیرید؟ » معلوم می شود انسان قوه ای دراد که اگر با آن دنیا را نگاه کند می تواند  از آن قیامت را نتیجه بگیرد. آن قوه عقل انسان که قوه باطن بین است. که می تواند در موجودات دقت کند و خدا را نتیجه می گیرد. مثل پیرزنی که پیامبر فرمودند : تو چه طور خدا را ثابت می کنی ؟ گفت: من اگر دستم را از این چرخ بردارم ، می ایستد ، پس عالم هم یک گرداننده ای دارد. که اگر دستش را بردارد عالم می ایستد.  حالا این یک قاعده فلسفی است که او از چرخ خود نتیجه گرفت. روزنه عقل این پیرزن باز بود. پیامبر فرمودند: بر شما باد پیروی از دین پیرزن. یعنی فطرت او فطرت شالمی است. عقلش فرماندهی وجود او را دست گرفته و خاموش نیست. با همان زبان ساده خودش می تواند به خدا پی ببرد.

فیلسوف وقتی به ماده نگاه می کند می گوید این محدودیت است ، حدوث را در ماده می بیند  می گوید پس باید علتی باشد که حادث نباشد . به ماده نگاه می کند و خاصیت امکان را در او می بیند و می گوید: پس علت باید واجب باشد. از این جا پی می برد به علتی که نامحدود است ، واجب است، حادث نیست. قدیم و ازلی است.

فرقی نمی کند، اگر عقل انسان باز باشد ، به خدا می رسد، به قیامت می رسد. اما انسانهایی که قلب و عقل در آنها بسته است می شود اصالت ماده . و می گوید: جز این ماده چیزی نیست. من انسان غیر از جسم چیزی نیستم.

خصویات انسانهایی که قلبشان ختم شده :
1.  « أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ » چون وهم فرماندهی را در دست دارد( و توضیحاتی که داده شده . ) بسیاری از مردم دنیا هم این گونه اند که کاری ندارند که منفعت حلال است یا حرام تنها به منفعتی که برای جسم دارد نگاه میکند.

2. « بَلْ هُمْ أَضَلُّ  » دلیل آن واضح است چون حیوان آن قوه عقل را ندارد. سرشته شده از وهم است. تا حدتجرد وهمی بیشتر نمی تواند بالا آید. لذا دنبال منافع جسمانی است بدون در نظر گرفتن حلال و حرام. اما انسان دارای قوه عقل هست و می تواند تشخیص دهد . این است که انسان که ابزار انسان شدن را دارد و به کار نمی گیرد و در حد حیوانیت مانده ، این انسان از حیوان پست تر می شود.

3.« أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ » غافل از چه ؟ آنها در وجود انسانی از روحی که لطیفه الهی است و نفحه الهی است و نور الهی است غافل هستند. نمی فهمند که من جسم نیستم ، روحی هستم که باید نیازهای آن روح را برطرف کنم. اینها از وجود روح الهی در انسان و همچنین وجود خداوند در عالم ، غافل اند.

4.خصوصیت دیگرشان این است « وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ » جهنمی هستند. انسان وقتی وارد دنیا شد و اشیا دنیای ، افعال دنیایی برای خود جمع کرد، یعنی در ظلمت فرو رفته است. هی در ظلمت و غضب پیش می رود.این ظلمت ها و غضب ها بر روی قلب انسان متراکم می شوند و در قیامت به صورت جهنم برای انسان بروز می کنند.

در مقابل آیه دیگری هست که خصوصیات کسانی را می گوید که به مقام عقل رسیده اند. فرق انسان و حیوان در همین است که حیوان در مقام وهم زندگی می کند و انسان در مقام عقل. به اینها حالت “یقظه” دست داده . یک حالت بیداری. بنابراین جهاد اکبری را شروع کرده اند. که وهم را کنار بزنند، ظلمتهایی که بر روی عقل اینها انباشته شده کنار بزنند و عقلشان را حاکم کنند. این سلطانی که در زندان شده بود را دوباره بر تخت سلطنت وجود آدمی بنشانند.

اولو الالباب :
کسانی که عقلشان فرماندهی وجودشان را بر عهده میگیرد. الباب جمع لب است . لب = باطن= مغز . ( مگردو که دو لایه دارد : پوست –مغز )

در اواخر سوره آل عمران از آیه 190 به بعد خداوند در باره اولو الالباب می فرماید
« إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ » کسانی که صاحبان عقل هستند ، در آفرینش اسمان  و زمین آیاتی است برای انها. از روی اوضاع این عالم، پی می برند به وجود خدا. مثل آن پیرزن. بنابراین اولوالالباب می توانند به خدا ایمان آورند. می توانند از ظاهر این عالم به باطن آن منتقل شوند.
« الذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ » اولوالالباب کسانی هستند که متذکر می شوند و متفکر می شوند.
ذکر و فکر  ( در اصطلاح منطق ) :
رفتن به سراغ معلومات برای پی بردن به امر مجهول .
یعنی اینها می توانند از روی همین معلومات پی به مجهولات ببرند. مثل پیرزن. پی به خدا می برند. یعنی اهل استدلال و استنتاج عقلی هستند.  آیا اینها در ساعت خاصی تفکر می کنند؟ خیر. می فرماید در حالت ایستاده ، نشسته . عقل چنینی موجودی است که اگر حکومت وجود انسان را در دست داشته باشد مرتب در حال استنتاج و نتیجه گیری است.

خصویت سوم اینها این است که وقتی به دنیا نگاه میکنند قیامت را نتیجه می گیرند. «  فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا » عقل می گوید: عالم آفرینش روی نظم ساخته شده. بر عالم آفرینش ریاضیات، حساب و هندسه حاکم است. هر مجموعه ای که بر مبنای نظم استوار باشد حتما غایت و غرض ماورایی دارد و آن قیامت است.
خصویت دیگر اینها این است که « سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ » اهل خوف هستند . یعنی وقتی قیامت را نتیجه گیری می کنند ترس آنها را بر می دارد که خدایا ما را از عذاب نگه دار. قیامت در قلب آنها اثر گذاشت. اثر آن در قلب :
1. خوف  2. ایمان  3. طمع در بهشت « رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَى رُسُلِكَ وَلَا تُخْزِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ  إِنَّكَ لَا تُخْلِفُ الْمِيعَادَ »
خصوصیت دیگر آنها  « رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا  رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ» اعتقاد به انبیا  است.

البته اینجا نکته ای است که اینها می گویند « وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ » معلوم می شود مقام آنها از ابرار پایین تر است.

کسانی که از عالم حیوانیت در امدند و وارد عالم ملکوت شده اند 3 دسته اند :
1. اولوالالباب
2. ابرار
3. مقربین

کافر :
هرکسی که انذار برقلبش اثر نداشته باشد. لذا خیلی از مسلمانها نیز کافرند.

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

(بقره 6و7)

در سوره بقره قرآن بعد از اوصاف مومنین، اوصاف کفار را بیان می فرماید . « إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿٦﴾ خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ  وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ  وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ﴿٧﴾ » خداوند قلب های آنها را مهر کرده و بر گوش ها و چشم هایشان پرده هست و اینها دارای عذاب عظیم هستند. در ابتدا قرآن می گوید کفار کسانی هستند که آنها را انذار بدهی یا نه برای انها فرقی نمی کند. به هر حال ایمان نمی اورند. در آیه دوم دلیل می اورد به خاطر این که قلب و گوش و چشم انها مهر خورده بنابراین اینها از قابلیت ایمان افتاده اند . قلب اینها تبدیل به تکه ای جماد شده. مثلا به دیوار انذار دهی نمی فهمد .

ما انسانها حب نفس داریم. باید با اشیا بیرون از خودمان ارتباط برقرار کنیم و کمال انها را به خود انتقال دهیم. قوه حسابگر در ما دو کار میکند :  1. محاسبه می کند 2.حکم می دهد این قوه حسابگر دو لایه هست:
1.ظاهر = وهم (فلاسفه ) / عقل ساقط = عقل  جزئی (عرفا)
وهم یک مشکلی دارد : چون خودش قوه ای ظاهری است، ظاهربین نیز هست. وهم معمولا نفی روح می کند در انسان و نفی خدا می کند در عالم.  وهم فرمانده وجود انسان است.چرا که قوه حسابگر است.
 2.باطن = عقل 

عقل چون خودش قوه ای باطنی است ، باطن بین نیز هست و می گوید . قوه ای حسابگر است ولی در ادامه می تواند به عمق وجود انسان پی ببرد.

کدام یک باید فرماندهی وجود انسان را به دست داشته باشند؟ قوه ظاهری (وهم ) یا قوه باطنی (عقل) ؟
اگر وهم فرماندهی را به دست داشته باشد، انسان می شود حیوان بالفعل. حیوان در عالم وهم زندگی می کند. وهم او به او می گوید این کار را بکن یا نه. این علف را بخور یا نه. وهم حافظ منافع جسم است. لذا حیوانات از صبح تا به شب مشغول جسم هستند که فایده برای آن جذب کنند و یا ضرر از آن دفع کنند. اکثر انسانها هم به دنبال حافظ منافع جسم هستند.  چون وهم نیاز های جسم را می بیند، و نیازهای جسم در دنیا برآورده می شوند، لذا وهم انسان را می برد در دنیا. چون باطن دنیا ظلمت است وقتی افعال دنیایی ، اشیا دنیوی، وارد زندگی انسان می شود، ظلمت را بر روی عقل / روح انسان می گذارد . در اثر این ظلمتها راه انسان با عقلش منقطع می شود. بنابراین هرچه انسان می بیند به وهم مخابره می شود، به عقل نمی رسد. وقتی انسان به این جا رسید و عقل دیگر از  کار افتاد ، این جا انسان به مقام “ختم” می رسد. یعنی می شود «  خَتَمَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَعَلَىٰ سَمْعِهِمْ ۖ وَعَلَىٰ أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ » اینجا رابطه قلب و گوش و چشم با عقل قطع است و وقتی پیامبری می آید و  معجزه ای کرده ، او می بیند ، این دیدن به وهم مخابره می شود و می گوید: اینها کار جادوگران است. پس این آدم جادوگر است. چون خود وهم قوه ظاهری است نمی تواند خدا را که امر باطنی است قبول کند. یا اگر آیاتی را از پیامبری شنید، بلافاصله گوش پیام را به وهم مخابره میکند ، وهم می گوید این آیات دارای وزن است و بلافاصله می گوید : اینها شعر است.
در اینجاست که دعوت های انبیا برای انسان بی ثمر می شود. بنابراین می گوید: « إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ » ایمان کار کیست ؟ کار قلب، عقل  است. وقتی سخنان انبیاء به عقل برسد بلافاصله عقل می گوید : این حرف های حرفهای یک انسان معمولی نیست و منشاء الهی دارد. یا وقتی معجزه را دید همین طور.  بلافاصله به غیب ، خدا ایمان می آورد. وقتی رابطه گوش و چشم با عقل باز است ، ایمان می آورد. پشت الفاظ و معجزات را می بیند و انسان را وادار می کند که ایمان بیاور به منشاء آنها.

انسان هایی که قلب و چشم و گوششان پوشیده شده چه خصوصیاتی دارند؟
فرمود « وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ  لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا  أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ  أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ / 179اعراف » – ما عده زیادی را برای جهنم خلق کرده ایم. کسانی هستند که قلب ، عقل دارند ، تفقه نمی کنند با عقلشان .
تفقه یعنی باطن بینی . مثلا قرآن می فرماید « شما نشئه دنیا را می بیند چرا قیامت را نتیجه نمی گیرید؟ » معلوم می شود انسان قوه ای دراد که اگر با آن دنیا را نگاه کند می تواند  از آن قیامت را نتیجه بگیرد. آن قوه عقل انسان که قوه باطن بین است. که می تواند در موجودات دقت کند و خدا را نتیجه می گیرد. مثل پیرزنی که پیامبر فرمودند : تو چه طور خدا را ثابت می کنی ؟ گفت: من اگر دستم را از این چرخ بردارم ، می ایستد ، پس عالم هم یک گرداننده ای دارد. که اگر دستش را بردارد عالم می ایستد.  حالا این یک قاعده فلسفی است که او از چرخ خود نتیجه گرفت. روزنه عقل این پیرزن باز بود. پیامبر فرمودند: بر شما باد پیروی از دین پیرزن. یعنی فطرت او فطرت شالمی است. عقلش فرماندهی وجود او را دست گرفته و خاموش نیست. با همان زبان ساده خودش می تواند به خدا پی ببرد.

فیلسوف وقتی به ماده نگاه می کند می گوید این محدودیت است ، حدوث را در ماده می بیند  می گوید پس باید علتی باشد که حادث نباشد . به ماده نگاه می کند و خاصیت امکان را در او می بیند و می گوید: پس علت باید واجب باشد. از این جا پی می برد به علتی که نامحدود است ، واجب است، حادث نیست. قدیم و ازلی است.

فرقی نمی کند، اگر عقل انسان باز باشد ، به خدا می رسد، به قیامت می رسد. اما انسانهایی که قلب و عقل در آنها بسته است می شود اصالت ماده . و می گوید: جز این ماده چیزی نیست. من انسان غیر از جسم چیزی نیستم.

خصویات انسانهایی که قلبشان ختم شده :
1.  « أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ » چون وهم فرماندهی را در دست دارد( و توضیحاتی که داده شده . ) بسیاری از مردم دنیا هم این گونه اند که کاری ندارند که منفعت حلال است یا حرام تنها به منفعتی که برای جسم دارد نگاه میکند.

2. « بَلْ هُمْ أَضَلُّ  » دلیل آن واضح است چون حیوان آن قوه عقل را ندارد. سرشته شده از وهم است. تا حدتجرد وهمی بیشتر نمی تواند بالا آید. لذا دنبال منافع جسمانی است بدون در نظر گرفتن حلال و حرام. اما انسان دارای قوه عقل هست و می تواند تشخیص دهد . این است که انسان که ابزار انسان شدن را دارد و به کار نمی گیرد و در حد حیوانیت مانده ، این انسان از حیوان پست تر می شود.

3.« أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ » غافل از چه ؟ آنها در وجود انسانی از روحی که لطیفه الهی است و نفحه الهی است و نور الهی است غافل هستند. نمی فهمند که من جسم نیستم ، روحی هستم که باید نیازهای آن روح را برطرف کنم. اینها از وجود روح الهی در انسان و همچنین وجود خداوند در عالم ، غافل اند.

4.خصوصیت دیگرشان این است « وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ » جهنمی هستند. انسان وقتی وارد دنیا شد و اشیا دنیای ، افعال دنیایی برای خود جمع کرد، یعنی در ظلمت فرو رفته است. هی در ظلمت و غضب پیش می رود.این ظلمت ها و غضب ها بر روی قلب انسان متراکم می شوند و در قیامت به صورت جهنم برای انسان بروز می کنند.

در مقابل آیه دیگری هست که خصوصیات کسانی را می گوید که به مقام عقل رسیده اند. فرق انسان و حیوان در همین است که حیوان در مقام وهم زندگی می کند و انسان در مقام عقل. به اینها حالت “یقظه” دست داده . یک حالت بیداری. بنابراین جهاد اکبری را شروع کرده اند. که وهم را کنار بزنند، ظلمتهایی که بر روی عقل اینها انباشته شده کنار بزنند و عقلشان را حاکم کنند. این سلطانی که در زندان شده بود را دوباره بر تخت سلطنت وجود آدمی بنشانند.

اولو الالباب :
کسانی که عقلشان فرماندهی وجودشان را بر عهده میگیرد. الباب جمع لب است . لب = باطن= مغز . ( مگردو که دو لایه دارد : پوست –مغز )

در اواخر سوره آل عمران از آیه 190 به بعد خداوند در باره اولو الالباب می فرماید
« إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ » کسانی که صاحبان عقل هستند ، در آفرینش اسمان  و زمین آیاتی است برای انها. از روی اوضاع این عالم، پی می برند به وجود خدا. مثل آن پیرزن. بنابراین اولوالالباب می توانند به خدا ایمان آورند. می توانند از ظاهر این عالم به باطن آن منتقل شوند.
« الذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ » اولوالالباب کسانی هستند که متذکر می شوند و متفکر می شوند.
ذکر و فکر  ( در اصطلاح منطق ) :
رفتن به سراغ معلومات برای پی بردن به امر مجهول .
یعنی اینها می توانند از روی همین معلومات پی به مجهولات ببرند. مثل پیرزن. پی به خدا می برند. یعنی اهل استدلال و استنتاج عقلی هستند.  آیا اینها در ساعت خاصی تفکر می کنند؟ خیر. می فرماید در حالت ایستاده ، نشسته . عقل چنینی موجودی است که اگر حکومت وجود انسان را در دست داشته باشد مرتب در حال استنتاج و نتیجه گیری است.

خصویت سوم اینها این است که وقتی به دنیا نگاه میکنند قیامت را نتیجه می گیرند. «  فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا » عقل می گوید: عالم آفرینش روی نظم ساخته شده. بر عالم آفرینش ریاضیات، حساب و هندسه حاکم است. هر مجموعه ای که بر مبنای نظم استوار باشد حتما غایت و غرض ماورایی دارد و آن قیامت است.
خصویت دیگر اینها این است که « سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ » اهل خوف هستند . یعنی وقتی قیامت را نتیجه گیری می کنند ترس آنها را بر می دارد که خدایا ما را از عذاب نگه دار. قیامت در قلب آنها اثر گذاشت. اثر آن در قلب :
1. خوف  2. ایمان  3. طمع در بهشت « رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَى رُسُلِكَ وَلَا تُخْزِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ  إِنَّكَ لَا تُخْلِفُ الْمِيعَادَ »
خصوصیت دیگر آنها  « رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا  رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ» اعتقاد به انبیا  است.

البته اینجا نکته ای است که اینها می گویند « وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ » معلوم می شود مقام آنها از ابرار پایین تر است.

کسانی که از عالم حیوانیت در امدند و وارد عالم ملکوت شده اند 3 دسته اند :
1. اولوالالباب
2. ابرار
3. مقربین

کافر :
هرکسی که انذار برقلبش اثر نداشته باشد. لذا خیلی از مسلمانها نیز کافرند.

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *