filter_list موضوعات search جستجو

مروج توحید

person حساب کاربری file_download اپلیکیشن

اسرار روزه جلسه نوزدهم

اسرار روزه جلسه 19

در باب خوف و خشیت

 خوف و خشیت دو مرتبه از یک حقیقت هستند. در فارسی واژه ترس ، یک اضطراب قلبی است منتهی دو مرتبه دارد:
1 . انسان به خود نگاه میکند و نقص خودش را می بیند . برای او ” خوف ” پیش می آید.
2. به خدا و عظمت خدا نگاه میکند و در اینجا برای او “خشیت” پیش می آید.
خوف و خشیت هر دو در ماهیت یکی هستند و همان اضطراب قلب است، منتهی خوف در جایی است که انسان ادراک نفس خود را کند ولی خشیت در جایی است که انسان ادراک کمال خدا میکند.
وقتی انسان به خودش نگاه میکند که گناه کرده و در محضر خدا بی ادبی کرده ، آن حالت اضطراب قلبی که برای او پیش می آید را خوف می گوییم.  اما یک وقتی هم هست که انسان به خداوند نگاه میکند و عظمت خداوند را می بیند، قهاریت و کبریایی خدا را می بیند ، در اینجا در او خشیت پیدا می شود. انسان وقتی در مقابل یک موجود عظیم قرار میگیرد ، ترس او را میگیرد.گاهی انسان در سیر الی الله آنقدر جلو می رود که به مشاهده اسماء جلاله خداوند نائل می شود و در اثر آن عظمت اضطرابی در قلب انسان ایجاد می شود. به این “خوف از مقام” می گویند.

یکی از فرق های بین مقربین و ابرار در سوره الرحمن :
کسی که از مقام پرودگار بترسد ، از مقربین است، عالی ترین مرتبه انسانها هستند. در مقام خشیت هستند. خوف از مقام همان خشیت است.
در خشیت انسان یک خضوع و خشوع قلبی نیز دارد. غیر از این که قلبش دارای اضطراب و ترس است از شدت عظمتی که میبیند، در عین حال خشوعی نیز دارد. وقتی شما دریایی را ببینی با عظمت که طوفانی است در حالی که از آن با فاصله ایستاده اید ، وقتی ببینید که امواج با آن عظمت سر بر می آورند و خود را به ساحل و صخره های ساحل می کوبند، به همراه رعد و برق ، خود به خود انسان در برابر عظمت این طبیعت خاشع می شود.
               که جایی که دریاست من کیستم؟  ***   گر او هست حقا که من نیستم
این خشیت با خشوع همراه است و انسان در قلب ، خود را در برابر خدا خیلی ناچیز می بیند. البته این خشوع قلبی به جسم نیز سرایت میکند و جسم را نیز وادار به خضوع میکند و جسم هم یک افتادگی پیدا میکند. ناخود آگاه انسان به سجده می افتد، به گریه ها و سجده های طولانی وادار می شود. یعنی قلب آرام می شود در مقابل این عظمت و تمام تکبر انسان، از انسان می ریزد. وقتی آن عظمت را می بیند ، چنان پست و حقیر می شود که تکبر و خودبینی و منیت و همه این صفات رذیله از انسان ساقط می شود. این است که اگر کسی به مقام خشیت برسد، این آثار و برکات پشت سر آن است. خشوع قلبی پیدا میکند که این خشوع قلبی = رفع استکبار

خوف معمولا محصول ادراک سوء الحساب است. قرآن می فرماید « یخافون السوء الحساب » آدم خود و نواقص خود را می بیند، گناهان و بی ادبی هایش را می بیند و بعد ترسی او را بر می دارد که نکند این همه گناهی که کردم خداوند مرا به جهنم ببرد؟ یعنی انسان خوف از جهنم دارد .

خشیت محصول علم به کمال خداست این است که قران می فرماید «  إِنَّمَا یخْشَی اللّه مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ /28فاطر »

 ممکن است برای دوستانی که در کار هستند این سوال پیش بیاید که یعنی چه که « این علما هستند که از خدا خشیت دارند؟ »
 این چه عالمی است؟ عالم به علم های کسبی نیست. یعنی کسانی که علم به کمال خدا دارند به نحو شهود و رویت نه کسی که از استادی درباره اسماء الله خیلی از مطالبی را شنید و بعد از طرف دیگر گناه هم می کند!

ما همه می دانیم که خدا عظمت دارد ، قهار و جبار است اما قلب های ما خاشع نیست. به این خاطر که علم داریم اما علممان شهودی نیست.  باید شهود عظمت به انسان دست دهد تا قلب بترسد. قلب خاشع شود و خشیت در انسان ایجاد شود.
                           یکی قطره باران ز ابری چکید  ***   خجل شد چو پهنای دریا بدید
انگار قطره باران تا وقتی در آسمان است تکبر دارد اما وقتی می آید و در این دریا می افتد، یا حداقل نزدیک آن دریا می آید طوری که همه دریا را با آن عظمتش می بیند، اینجاست که خجل میشود. اینجاست که انسان به مقام نیستی می رسد. آن ردای کبریایی را از تن در می آورد و می گوید ردای کبریایی مخصوص خداست و خودش لباس نیستی می پوشد.
وقتی به نیستی رسید، به ابتدای صراط مستقیم رسیده.چون گفتیم صراط مستقیم از منطقه نیستی انسان آغاز می شود. اگر انسان به شهود دست پیدا کند و کبریایی خدا را واقعا ببیند، خشیت برای او به دست می آید و انسان می شود عالم . منتهی عالم به علم شهودی. عالم به این که علمش را از راه مشاهده به دست آورده ، مشاهد جبروت به دست آورده.

پس معلوم شد خوف از جهنم است و خشیت از عظمت. الان که ما ترسی از جهنم و عذاب خدا نداریم، برای این است که ما حتی ادراک نقص خود را نکرده ایم! یعنی من خودم را یک آدم کاملی می دانم، نقص در خود احساس نمی کنم و این است که در من خوف پیدا نمی شود .کسی از خدا می ترسد که وقتی به خود نگاه میکند، خود را سرتاپا گناه ببیند ، تقصیر ، معصیت، بی ادبی. و بعد بگوید من با این وضعم حتما در قیامت به جهنم می روم. اینجا ترس او را بر می دارد. اما باید واقعا نواقص خود را ببیند. گاهی چیزهایی گناه نیست اما بالاخره بی ادبی محسوب می شود. بعضی از بزرگان در عمرشان که میخواستند بخوابند، دو زانو می خوابیدند، دو زانو می نشستند، می گفتند پیش خدا بی ادبی است که داراز بکشیم.

 « ادب مع الله » مقوله ای است که اگر انسان بخواهد مقداری به مقام خوف برسد ، باید ادب مع الله را حفظ کند. اگر مهمانی داشته باشی حتما لباس رسمی تری می پوشی، خانه را تمیزتر میکنی اما چه بسا انسان در محضر خدا می ایستد با مثلا زیرپوش.  خیلی ها در خانه مراقبت میکنند که رفتار آنها متکبرانه و بی ادبانه نباشد در محضر خدا. خلاصه دقت کنیم جوری بنشینیم که معلوم باشد متواضعانه نشستم نه متکبرانه. به اینها دقت کنید که همه اینها در سیر انسان به سوی خدا موثر است. در هر زمینه ای. مثلا انسان می خواهد غذا بخورد، ادب مع الله را حفظ کند. بالاخره این روزی ای است که خداوند به ما داده است. انسان مودب و با وضو بر سر سفره غذا بنشیند. روی زمین غذا بخورد. سیره پیامبر بود که روی خاک غذا می خوردند. خاک نشین بودند در وقت غذا خوردن. حدالامکان اگر می تواند با فقرا غذا بخورد. بر سر سفره ای ننشیند که اغنیا در آن باشند. وقتی هم میخواهد بنشیند آدابی که در شریعت آمده را رعایت کند. لقمه کوچک بردارد، با هر لقمه ای بسم الله بگوید و تمام شد الحمدالله بگوید. لقمه را با ذکر قاطی کند و بخورد تا این لقمه نورانی شود. غذایش را با وضو گرفتن مخلوط کند که این لقمه در درونش نورانی شود. اینها خیلی موثر است. هر لقمه ای اول و آخرش ذکر خدا باشد. اینها می شود ادب. وقتی میخواهد بنشیند حواسش به تلویزیون ، حرف زدن با دیگران نباشد.روزنامه و مجله نخواند. حواسش به غذا باشد و در این فکر باشد که همین گندمی که تبدیل به نان شده ، هزاران سال در طبیعت چرخیده است و به دست من رسیده است. این محصول هزاران سال طبیعت است. من این را بخورم و با قوتی که از این نان می گیرم چه کنم؟ درست است که بر علیه خدا کار کنم؟ این که علما کتابهایی در سنن نبی نوشته اند، سنن نبی همین است ، “ادب مع الله” . پیغمبر چگونه می خوابید، راه می رفت ، می خورد، می خندید. در خنده ایشان هست که تبسم بود، نه قهقه. دندانهایشان موقع خندیدن دیده نمی شد. پیامبر میزان هستند. ابتدا باید خود را به تعادل برسانی تا بعد اعمالت نیز مانند ایشان شود. یا در شریعت هست که اگر انسان خواست پیش همسر خودش برود، چیزی بین آنها باشد، برهنه کامل نباشند. درست است خداوند ظاهر و باطن همه را میداند ولی ما وظیفه ای داریم. اینها در شریعت آمده و مشخص کرده انسان در محضر خدا مودب باشد.
ما معمولا به اینها اهمیت نمی دهیم یعنی غذا می خوریم، هرجوری شد. می خوابیم، هرجوری شد. کتاب “سنن النبی” که  علامه طباطبایی نوشته اند ،کتاب خوبی است.  اما کسانی که کشیک نفس می کشند و مواظب هستند بی ادبی ای در مقابل خدا از آنها صادر نشود، نزدیک تر هستند به این که خوف در قلبشان ایجاد شود. خوف محصول همین است که انسان خیلی مواظب باشد که بی ادبی از او در مقابل خدا سر نزند. وقتی انسان مراقبت بر این عمل داشت، و مرتب حواسش بود که ادب مع الله را حفظ کند، اگر یکبار بی ادبی ای از او سر زد و مثلا غذا را بدون بسم الله آغاز کرد و به پایان برد، بعد این ترس در او ایجاد می شود که من در مقابل خدا این بی ادبی را انجام داده ام، چه کنم؟ اگر خداوند بخواهد در قیامت از من حساب بکشد، چه کنم؟ مضاف بر این که انسان همیشه در قلبش این خوف را دارد که من این همه گناه کردم چه کنم در قیامت؟ اگر واقعا خوف در قلب ایجاد شده باشد، انسان اصلا خوابش نمی برد از گناهانی که کرده از بی ادبی هایی که در مقابل خدا کرده است. لذا تا در قلبی خوف وارد نشود، این قلب، قلب آبادی نیست. امید آبادانی در آن نیست. باید قلب، قلب خائفی باشد که همیشه از خدا ترس داشته باشد. ابتدایی ترین چیزی که در قلب وارد می شود خوف است. بعد خشیت ، رجا تا آخرین مرحله که عشق است.
حب الی الله” که آخرین مرحله است. قلب آبادان چنین قلبی است که یا خوف داشته باشد از این که من این کارهای خلاف را کرده ام و به جهنم می روم ، یا خشیت داشته باشد از مشاهده عظمت خدا ، یا امید داشته باشد به بهشت، یا حب داشته باشد نسبت به خدا. و تا قلب آباد نباشد، نماز و روزه و اینها آن طور که باید در وجود انسان تاثیر ندارند و انسان نمی تواند حلاوت ایمان را بچشد. حلاوت ایمان در جایی چشیده می شود که انسان بالاخره کاری کند که قلب را باز کند.

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

در باب خوف و خشیت

 خوف و خشیت دو مرتبه از یک حقیقت هستند. در فارسی واژه ترس ، یک اضطراب قلبی است منتهی دو مرتبه دارد:
1 . انسان به خود نگاه میکند و نقص خودش را می بیند . برای او ” خوف ” پیش می آید.
2. به خدا و عظمت خدا نگاه میکند و در اینجا برای او “خشیت” پیش می آید.
خوف و خشیت هر دو در ماهیت یکی هستند و همان اضطراب قلب است، منتهی خوف در جایی است که انسان ادراک نفس خود را کند ولی خشیت در جایی است که انسان ادراک کمال خدا میکند.
وقتی انسان به خودش نگاه میکند که گناه کرده و در محضر خدا بی ادبی کرده ، آن حالت اضطراب قلبی که برای او پیش می آید را خوف می گوییم.  اما یک وقتی هم هست که انسان به خداوند نگاه میکند و عظمت خداوند را می بیند، قهاریت و کبریایی خدا را می بیند ، در اینجا در او خشیت پیدا می شود. انسان وقتی در مقابل یک موجود عظیم قرار میگیرد ، ترس او را میگیرد.گاهی انسان در سیر الی الله آنقدر جلو می رود که به مشاهده اسماء جلاله خداوند نائل می شود و در اثر آن عظمت اضطرابی در قلب انسان ایجاد می شود. به این “خوف از مقام” می گویند.

یکی از فرق های بین مقربین و ابرار در سوره الرحمن :
کسی که از مقام پرودگار بترسد ، از مقربین است، عالی ترین مرتبه انسانها هستند. در مقام خشیت هستند. خوف از مقام همان خشیت است.
در خشیت انسان یک خضوع و خشوع قلبی نیز دارد. غیر از این که قلبش دارای اضطراب و ترس است از شدت عظمتی که میبیند، در عین حال خشوعی نیز دارد. وقتی شما دریایی را ببینی با عظمت که طوفانی است در حالی که از آن با فاصله ایستاده اید ، وقتی ببینید که امواج با آن عظمت سر بر می آورند و خود را به ساحل و صخره های ساحل می کوبند، به همراه رعد و برق ، خود به خود انسان در برابر عظمت این طبیعت خاشع می شود.
               که جایی که دریاست من کیستم؟  ***   گر او هست حقا که من نیستم
این خشیت با خشوع همراه است و انسان در قلب ، خود را در برابر خدا خیلی ناچیز می بیند. البته این خشوع قلبی به جسم نیز سرایت میکند و جسم را نیز وادار به خضوع میکند و جسم هم یک افتادگی پیدا میکند. ناخود آگاه انسان به سجده می افتد، به گریه ها و سجده های طولانی وادار می شود. یعنی قلب آرام می شود در مقابل این عظمت و تمام تکبر انسان، از انسان می ریزد. وقتی آن عظمت را می بیند ، چنان پست و حقیر می شود که تکبر و خودبینی و منیت و همه این صفات رذیله از انسان ساقط می شود. این است که اگر کسی به مقام خشیت برسد، این آثار و برکات پشت سر آن است. خشوع قلبی پیدا میکند که این خشوع قلبی = رفع استکبار

خوف معمولا محصول ادراک سوء الحساب است. قرآن می فرماید « یخافون السوء الحساب » آدم خود و نواقص خود را می بیند، گناهان و بی ادبی هایش را می بیند و بعد ترسی او را بر می دارد که نکند این همه گناهی که کردم خداوند مرا به جهنم ببرد؟ یعنی انسان خوف از جهنم دارد .

خشیت محصول علم به کمال خداست این است که قران می فرماید «  إِنَّمَا یخْشَی اللّه مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ /28فاطر »

 ممکن است برای دوستانی که در کار هستند این سوال پیش بیاید که یعنی چه که « این علما هستند که از خدا خشیت دارند؟ »
 این چه عالمی است؟ عالم به علم های کسبی نیست. یعنی کسانی که علم به کمال خدا دارند به نحو شهود و رویت نه کسی که از استادی درباره اسماء الله خیلی از مطالبی را شنید و بعد از طرف دیگر گناه هم می کند!

ما همه می دانیم که خدا عظمت دارد ، قهار و جبار است اما قلب های ما خاشع نیست. به این خاطر که علم داریم اما علممان شهودی نیست.  باید شهود عظمت به انسان دست دهد تا قلب بترسد. قلب خاشع شود و خشیت در انسان ایجاد شود.
                           یکی قطره باران ز ابری چکید  ***   خجل شد چو پهنای دریا بدید
انگار قطره باران تا وقتی در آسمان است تکبر دارد اما وقتی می آید و در این دریا می افتد، یا حداقل نزدیک آن دریا می آید طوری که همه دریا را با آن عظمتش می بیند، اینجاست که خجل میشود. اینجاست که انسان به مقام نیستی می رسد. آن ردای کبریایی را از تن در می آورد و می گوید ردای کبریایی مخصوص خداست و خودش لباس نیستی می پوشد.
وقتی به نیستی رسید، به ابتدای صراط مستقیم رسیده.چون گفتیم صراط مستقیم از منطقه نیستی انسان آغاز می شود. اگر انسان به شهود دست پیدا کند و کبریایی خدا را واقعا ببیند، خشیت برای او به دست می آید و انسان می شود عالم . منتهی عالم به علم شهودی. عالم به این که علمش را از راه مشاهده به دست آورده ، مشاهد جبروت به دست آورده.

پس معلوم شد خوف از جهنم است و خشیت از عظمت. الان که ما ترسی از جهنم و عذاب خدا نداریم، برای این است که ما حتی ادراک نقص خود را نکرده ایم! یعنی من خودم را یک آدم کاملی می دانم، نقص در خود احساس نمی کنم و این است که در من خوف پیدا نمی شود .کسی از خدا می ترسد که وقتی به خود نگاه میکند، خود را سرتاپا گناه ببیند ، تقصیر ، معصیت، بی ادبی. و بعد بگوید من با این وضعم حتما در قیامت به جهنم می روم. اینجا ترس او را بر می دارد. اما باید واقعا نواقص خود را ببیند. گاهی چیزهایی گناه نیست اما بالاخره بی ادبی محسوب می شود. بعضی از بزرگان در عمرشان که میخواستند بخوابند، دو زانو می خوابیدند، دو زانو می نشستند، می گفتند پیش خدا بی ادبی است که داراز بکشیم.

 « ادب مع الله » مقوله ای است که اگر انسان بخواهد مقداری به مقام خوف برسد ، باید ادب مع الله را حفظ کند. اگر مهمانی داشته باشی حتما لباس رسمی تری می پوشی، خانه را تمیزتر میکنی اما چه بسا انسان در محضر خدا می ایستد با مثلا زیرپوش.  خیلی ها در خانه مراقبت میکنند که رفتار آنها متکبرانه و بی ادبانه نباشد در محضر خدا. خلاصه دقت کنیم جوری بنشینیم که معلوم باشد متواضعانه نشستم نه متکبرانه. به اینها دقت کنید که همه اینها در سیر انسان به سوی خدا موثر است. در هر زمینه ای. مثلا انسان می خواهد غذا بخورد، ادب مع الله را حفظ کند. بالاخره این روزی ای است که خداوند به ما داده است. انسان مودب و با وضو بر سر سفره غذا بنشیند. روی زمین غذا بخورد. سیره پیامبر بود که روی خاک غذا می خوردند. خاک نشین بودند در وقت غذا خوردن. حدالامکان اگر می تواند با فقرا غذا بخورد. بر سر سفره ای ننشیند که اغنیا در آن باشند. وقتی هم میخواهد بنشیند آدابی که در شریعت آمده را رعایت کند. لقمه کوچک بردارد، با هر لقمه ای بسم الله بگوید و تمام شد الحمدالله بگوید. لقمه را با ذکر قاطی کند و بخورد تا این لقمه نورانی شود. غذایش را با وضو گرفتن مخلوط کند که این لقمه در درونش نورانی شود. اینها خیلی موثر است. هر لقمه ای اول و آخرش ذکر خدا باشد. اینها می شود ادب. وقتی میخواهد بنشیند حواسش به تلویزیون ، حرف زدن با دیگران نباشد.روزنامه و مجله نخواند. حواسش به غذا باشد و در این فکر باشد که همین گندمی که تبدیل به نان شده ، هزاران سال در طبیعت چرخیده است و به دست من رسیده است. این محصول هزاران سال طبیعت است. من این را بخورم و با قوتی که از این نان می گیرم چه کنم؟ درست است که بر علیه خدا کار کنم؟ این که علما کتابهایی در سنن نبی نوشته اند، سنن نبی همین است ، “ادب مع الله” . پیغمبر چگونه می خوابید، راه می رفت ، می خورد، می خندید. در خنده ایشان هست که تبسم بود، نه قهقه. دندانهایشان موقع خندیدن دیده نمی شد. پیامبر میزان هستند. ابتدا باید خود را به تعادل برسانی تا بعد اعمالت نیز مانند ایشان شود. یا در شریعت هست که اگر انسان خواست پیش همسر خودش برود، چیزی بین آنها باشد، برهنه کامل نباشند. درست است خداوند ظاهر و باطن همه را میداند ولی ما وظیفه ای داریم. اینها در شریعت آمده و مشخص کرده انسان در محضر خدا مودب باشد.
ما معمولا به اینها اهمیت نمی دهیم یعنی غذا می خوریم، هرجوری شد. می خوابیم، هرجوری شد. کتاب “سنن النبی” که  علامه طباطبایی نوشته اند ،کتاب خوبی است.  اما کسانی که کشیک نفس می کشند و مواظب هستند بی ادبی ای در مقابل خدا از آنها صادر نشود، نزدیک تر هستند به این که خوف در قلبشان ایجاد شود. خوف محصول همین است که انسان خیلی مواظب باشد که بی ادبی از او در مقابل خدا سر نزند. وقتی انسان مراقبت بر این عمل داشت، و مرتب حواسش بود که ادب مع الله را حفظ کند، اگر یکبار بی ادبی ای از او سر زد و مثلا غذا را بدون بسم الله آغاز کرد و به پایان برد، بعد این ترس در او ایجاد می شود که من در مقابل خدا این بی ادبی را انجام داده ام، چه کنم؟ اگر خداوند بخواهد در قیامت از من حساب بکشد، چه کنم؟ مضاف بر این که انسان همیشه در قلبش این خوف را دارد که من این همه گناه کردم چه کنم در قیامت؟ اگر واقعا خوف در قلب ایجاد شده باشد، انسان اصلا خوابش نمی برد از گناهانی که کرده از بی ادبی هایی که در مقابل خدا کرده است. لذا تا در قلبی خوف وارد نشود، این قلب، قلب آبادی نیست. امید آبادانی در آن نیست. باید قلب، قلب خائفی باشد که همیشه از خدا ترس داشته باشد. ابتدایی ترین چیزی که در قلب وارد می شود خوف است. بعد خشیت ، رجا تا آخرین مرحله که عشق است.
حب الی الله” که آخرین مرحله است. قلب آبادان چنین قلبی است که یا خوف داشته باشد از این که من این کارهای خلاف را کرده ام و به جهنم می روم ، یا خشیت داشته باشد از مشاهده عظمت خدا ، یا امید داشته باشد به بهشت، یا حب داشته باشد نسبت به خدا. و تا قلب آباد نباشد، نماز و روزه و اینها آن طور که باید در وجود انسان تاثیر ندارند و انسان نمی تواند حلاوت ایمان را بچشد. حلاوت ایمان در جایی چشیده می شود که انسان بالاخره کاری کند که قلب را باز کند.

دیدگاهِ شما
keyboard_arrow_down

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *